در آگوست سال ۱۹۹۱، یک گروه کوچک از تندروهای دولت شوروی دست به کودتا زدند تا موج ضدکمونیستی و آزادیخواهانه مردمی که با پرسترویکا (اصلاحات اقتصادی) گورباچف آغاز شده بود را متوقف سازند. به دستور کودتاچیان، تانکها «کاخ سفید» روسیه - که در آن زمان، بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بود - را به محاصره درآوردند. بوریس یلتسین که به تازگی به ریاستجمهوری رسیده بود در این ساختمان حضور داشت. دهها هزار نفر از مردم مسکو به سمت کاخ سفید رفتند و یلتسین را احاطه کردند تا از آزادی روسیه در برابر توطئهگران کمونیست محافظت کنند. سه روز بعد، توطئهگران با شکست سنگینی مواجه شدند.
این یک لحظه تاریخی برای روسیه بود؛ مردم به صورت خودجوش دست به کنشی سیاسی زدند تا آنچه به صلاح کشور بود را به انجام برسانند. آندره دسنیتسکی، محقق و روزنامهنگار روسی، که در زمان کودتا ۲۰ سال داشت، وقایع آن روز را در قالب مقالهای در سایت خبری gazeta.ru منتشر کرده است: «شبهنگام بود که صدای گلوله شنیدیم، با خود فکر کردیم که شروع شد؛ آنها حمله را آغاز کردند. میدان مقابل کاخ سفید پر از جمعیت بود. واضح بود که اگر تانکها و مسلسلها پیشروی کنند، پناهگاهی برای مردم وجود نخواهد داشت. من میترسیدم، بدنم میلرزید اما... با خودم فکر کردم که برای نخستین بار در زندگیام احساس آزادی میکنم، احساس میکنم که به همراه دیگر شهروندان میتوانیم تاریخ کشورمان را بسازیم و هیچ بهایی برای این احساسم زیاد نبود.»
محوطه روبهروی کاخ سفید روسیه، جایی که دسنیتسکی و دیگران در آنجا ایستادگی کرده بودند، بیدرنگ «میدان آزادی روسیه» نام گرفت. «مدافعان کاخ سفید روسیه» و همراهانشان، پیروزی را جشن گرفتند ولی این خوشحالی دیری نپایید. چند سال پس از شکست کودتا، فقط ۱۰ درصد از مردم روسیه، وقایع آن دوران را انقلابی دموکراتیک میدانند که به پایان حکومت کمونیستی منجر شد. این برداشت، تغییر نکرده است.
بنا بر نظرسنجی مرکز لِوادا که در آگوست امسال برگزار شد، فقط ۸ درصد مردم با این نظر موافق هستند. ۳۵ درصد معتقدند که این وقایع بخشی از سناریوی مبارزه میان رهبران اصلی برای بهدستگیری قدرت بوده است و ۳۰ درصد هم عقیده دارند این واقعه یک تراژدی بود که اثرات مخربی بر مردم و حکومت به جا گذاشت. امروز تقریبا نیمی از مردم روسیه نمیدانند یا به یاد نمیآورند که در آگوست سال ۱۹۹۱ چه اتفاقی افتاده است. میدان آزادی روسیه فقط نام یک میدان را به یدک میکشد؛ مردم از حضور در فضای اطراف کاخ سفید، ساختمان کابینه روسیه، منع شدهاند و حصار بلند فلزی به دور این میدان کشیده شده است.
کودتای شکستخورده، جنبشهای جداییطلبانه در شوروی را تسریع کرد؛ پیش از همه، در بالتیک و سپس در گرجستان، ارمنستان و مولداوی. در رفراندوم ماه دسامبر ۱۹۹۱، مردم اوکراین با اکثریت قاطع به استقلال رأی دادند. در پایان آن سال، اتحاد جماهیر شوروی از هم فروپاشید. یلتسین که به حکومت ۷۲ ساله کمونیسم پایان بخشیده بود، اکنون باید رهبری روسیه را برعهده میگرفت تا یک نظام دموکراتیک، اقتصاد بازار آزاد و کشور روسیه را جایگزین شوروی کند.
در آن زمان به نظر نمیرسید که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی یک تراژدی باشد ولی برای مردم روسیه که شاهد تجزیه کشورشان و از بین رفتن عظمتش بودند، دلیلی برای خوشحالی وجود نداشت. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، غیرمنتظره و حیرتآور بود. افرادی که در آگوست سال ۱۹۹۱ برای دفاع از آزادی به پا خاسته بودند، خواهان پایان بخشیدن به نظام کمونیستی بودند؛ قصد آنها نابود کردن اتحاد جماهیر شوروی نبود. مردم کشورهای اروپای شرقی و حوزه دریای بالتیک، اتحاد جماهیر شوروی را کشوری اشغالگر میدانستند و سقوط آن برایشان، آزادی را به همراه میآورد ولی برای مردم روسیه، سقوط کشور بود و آزادی معنایی نداشت. «رهایی از چه کسی؟» پرسشی بود که پاسخی نداشت.
گذار از اقتصاد ناکارآمد شوروی به اقتصاد بازار آزاد، شرایطی مساعد برای کارآفرینان فراهم کرد اما اصلاحات اقتصادی آغاز دهه ۹۰، فساد، نابرابری و فقر را نیز در پی داشت. همچنین باعث سقوط کیفیت زندگی مردم شوروی شد. سبک زندگی در شوروی، اگرچه با ریختوپاش همراه نبود ولی دستکم مطابق با عادات روزانه بود و با کیفیتی پایدار ادامه مییافت. تورم باعث شد تا درآمد طبقه متوسط شوروی - مهندسان و آموزگاران - ناچیز شود و آنها باید روش دیگری برای درآمدزایی مییافتند.
بسیاری به تجارتهای ناچیز با ترکیه و چین پرداختند، مثلا لباسها و زیورآلات ارزان از این کشورها خریداری میکردند و در روسیه میفروختند؛ شغلی که درآمد اندکی برایشان فراهم میکرد ولی اعتباری نداشت. افراد نیازمند به اهداف شرافتمندانهای همچون آزادی روسیه، اعتقادی نداشتند. برای بسیاری از آنها، کودتای مسکو فراموش شده بود و شور و هیجان مدافعان آزادی را درک نمیکردند. کسانی که از تغییرات ایجادشده، بهره برده بودند و عدم محدودیتها و آزادیهای سرمایهداری برایشان ثروت به همراه آورده بود، هموطنان نیازمندشان را فراموش کردند.
در نیمه دوم سال ۱۹۹۲، دولت یلتسین، دادگاهی برای حزب کمونیست ترتیب داد ولی مردم که درگیر دغدغههای اقتصادیشان بودند، علاقهای به اطلاع یافتن از جنایتهای رژیم نشان ندادند. در واقع برگزاری دادگاه بیمورد بود. در عین حال، مخالفان یلتسین روزبهروز افزایش مییافتند؛ نه تنها سرشناسان حزب کمونیست با او مخالف بودند بلکه افرادی که او را در مبارزه با تندروها همراهی کرده بودند نیز مخالف او شدند. در ژوئن سال ۱۹۹۳، او یک رفراندوم برگزار کرد تا بر مشروعیت حکومتش مهر تأیید بزند، اما حمایت مردمی از او چندان بالا نبود. در پایان آن سال، مخالفان او بار دیگر یک کودتا انجام دادند. کاخ سفید که اکنون به پارلمان روسیه تبدیل شده بود و رئیس آن نیز مخالف یلتسین بود، بار دیگر محل رویارویی اصلاحطلبان و انتقامجویان شد. این بار «مدافعان کاخ سفید روسیه» نیروهای انتقامجو به شمار میآمدند و آنچه مفهوم آزادی شناخته میشد، محو شد. یلتسین علیه کودتاچیان به زور متوسل شد و در نتیجه ۱۵۰ نفر کشته و صدها نفر زخمی شدند. یلتسین این بار بسیاری از حامیان پیشین خود را از دست داد. آنانی که پیشتر او را مدافع آزادی میدانستند برای جان انسان ارزش بسیاری قائل بودند و این بهایی سنگین بود.
در انتخابات پارلمانی در دسامبر همان سال، یک پوپولیست باهوش به نام ولادیمیر ژیرینوفسکی از فرصت پدیدآمده استفاده کرد. او از لفاظیهای ملیگرایانه افراطی بهره برد و حزب او اکثریت دوما را به دست آورد. یک روشنفکر آزادیخواه سرشناس در شب انتخابات فریاد برآورد: «روسیه، تو عقل خود را از دست دادهای!»؛ کلماتی که حاکی از بهت و حیرت کسانی بود که هنوز به روسیهای اعتقاد داشتند که بر اساس آرمانهای آگوست ۱۹۹۱ بنا شده بود. در سال ۱۹۹۵ که بار دیگر انتخابات پارلمان برگزار شد، کمونیستها رأی اکثریت را به دست آوردند. سال پس از آن، یلتسین یک بار دیگر در انتخابات شرکت کرد و رقیب کمونیست خود را شکست داد اما این پیروزی که مشکل به دست آمده بود و برخی آن را نتیجه تقلب میدانستند، آغازی بر افول نهایی یلتسین شد.
اما جانشین یلتسین، ولادیمیر پوتین، کوچکترین قرابتی با روحیه حاکم بر مبارزات آگوست ۱۹۹۱ نداشت. برای پوتین، سال ۱۹۹۱ سالی بود که اتحاد جماهیر شوروی - که او در هیأت کاگب به آن خدمت کرده بود - ابتدا او را مأیوس کرد و سپس برای همیشه از بین رفت. او از همان آغاز به کارش، تلاش کرد تا درگیریهای سیاسی را خاتمه ببخشد و هیجانهای مردمی را آرام کند. ملتی که از سختی و آشفتگی خسته بودند، یک حکومت مرکزی قاطع را پذیرفتند و به لطف افزایش قیمت نفت، وضعیت معاش آنها نیز بهبود یافت. او به وضوح به مردم اعلام کرد که سیاست ربطی به آنها ندارد و فعالیتهای مستقل سیاسی، خوشایند او نیستند؛ مردم نیز پیروی کردند.
او توانست بر حساسیتهای اکثر مردم دست بگذارد؛ مردمی که از ایدههای دموکراتیک مأیوس شده بودند و هر روز بیش از پیش نسبت به غرب خشمگین بودند. روسیه تلاش کرده بود تا از مدل غربی تقلید کند ولی در نهایت متوجه شد که غرب از نقاط ضعف آنها بهره برده تا ناتو را گسترش دهد و با وجود مخالفت روسیه به بمباران یوگسلاوی سابق بپردازد. پوتین به اکثریت مردم توجه نشان داد و کسانی که هنوز به دنبال ایدههای غربگرا و آزادیخواهانه بودند را نادیده گرفت؛ اینها ایدههایی بودند که مدتها به حاشیه رانده شده بودند و محبوبیتی نداشتند. اما در اواخر سال ۲۰۱۱ به نظر رسید که او در محاسباتش اشتباه کرده است؛ بسیاری از شهرنشینان مدرن روسیه علیه تقلب در انتخابات پارلمان و انتخاب مجدد پوتین به ریاستجمهوری دست به تظاهرات گسترده زدند و همانند آگوست ۱۹۹۱، تظاهراتکنندگان، این بار هم در پی عدالتی با ارزشهای اخلاقی بودند ولی بدون داشتن رهبری که در سطح جهان مطرح باشد، اهداف سیاسیشان گنگ و مبهم باقی ماند. تظاهراتکنندگان از همتایانشان در سال ۱۹۹۱ کمتر آرمانگرا و کمتر مصمم بودند و جدیت کمتری نیز داشتند. تظاهرات پس از چندین ماه سرکوب شد.
پس از این تظاهرات و الحاق کریمه به روسیه بود که لحن پوتین تغییر یافت. او امروز دائما درباره ملیگرایی و عظمت روسیه سخن میگوید و از پشتیبانی بیش از ۸۰ درصد مردم روسیه نیز بهره میبرد. این حقیقت که ۲۵ سال پیش یک جنبش مردمی، روند تاریخ را عوض کرد، موضوعی است که پوتین ترجیح میدهد از خاطره جمعی ملت حذف شود؛ او نمیخواهد بپذیرد که وقایع آن دوره تاریخساز بودهاند. پوتین در سال ۲۰۱۲ گفت: «برای آنکه وجدان ملت را زنده کنیم باید دورههای مختلف تاریخ را به یکدیگر پیوند بزنیم و این حقیقت ساده را بپذیریم که روسیه در سال ۱۹۱۷ متولد نشد، در سال ۱۹۹۱ نیز متولد نشد بلکه ما تاریخ مشترکی داریم که چندین هزار سال قدمت دارد و برای دستیابی به قدرت و توسعه ملی باید به این تاریخ اتکا کنیم.»
حکومت پوتین یک دیکتاتوری ایدئولوژیک نیست؛ هنوز درجاتی از آزادی بیان وجود دارد و اگر کسی بخواهد وقایع سال ۱۹۹۱ را یادآوری کند، میتواند در محافل عمومی کوچک یا وبسایتها این کار را انجام دهد. از آگوست سال ۱۹۹۱ به بعد، کسانی که بر آرمانهایشان پایدار مانده بودند در راهپیماییهای سالانه شرکت کردند تا پیروزیشان را یادآوری کنند و یاد سه نفر از همراهانشان را که مقابل خودروهای زرهی در تونل نزدیک به کاخ سفید ایستادند و جان خود را از دست دادند، زنده نگه دارند. هر ساله هزاران نفر در این گردهماییها شرکت میکردند ولی با مرور زمان از این تعداد کاسته شد. امسال نیز تظاهراتکنندگان برای برگزاری راهپیمایی در محل کشتار این سه نفر، خواستار مجوز شدند. برای نخستین بار در ۲۵ سال اخیر، مسکو این درخواست را نپذیرفت. در نهایت، مجوز گردهمایی صادر شد ولی واکنش دولت، گویای همه چیز بود. متأسفانه برگزارکنندگان، این مراسم را برای هزار نفر ترتیب دادند.
* ماشا لیپمن، سردبیر مجله کانترپوینت است که توسط دانشگاه جورج واشنگتن در مسکو منتشر میشود.
۲۵ سال پس از کودتای شوروی؛ آرمانی که فراموش شد
پوتین میخواهد جنبشی مردمی از خاطره جمعی حذف شود
ترجمه: شیدا قماشچی
یکشنبه ۴ مهر ۱۳۹۵
نظر شما
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ