مطلب زیر یادداشتی از دکتر علی کاوانی است که با دیدی متفاوت به ذبیحالله منصوری مترجم پرکار ایرانی پرداخته است. در انتهای یادداشت ایشان مصاحبه جناب اسماعیل جمشیدی (تنها روزنامه نگاری که توانست با منصوری مصاحبه کند) آورده شده که خواندنش خالی از لطف نیست.
بسیار دیدهام که از سوی اشخاص مختلف به مرحوم ذبیحالله منصوری حمله شده و بسیار القاب ناروا به وی داده شده است. منصوری رمان تاریخی مینوشت و هیچگاه مدعی نشد که کتابهایش سندیت تاریخی دارند، هر چند من به عنوان یک مورخ میتوانم بگویم که درکتابهای منصوری راجع به تاریخ ایران غلط فاحشی ندیدهام و احتمالا این درمورد دیگر کتابهایش نیز صادق است. منصوری نویسندهای بسیار خوش قلم و توانا و شیرین سخن بود و حدس میزنم که قربانی حسادت معمول ما ایرانیان شد، و دیگران هم بدون اطلاع گفتههای اشخاص مغرض را تکرار کردند. خدایش بیامرزد استاد باستانی پاریزی را که میفرمود منصوری نویسنده کتابهای بست سلر ایران بود. به یاد دارم در سال ۱۳۶۵ وقتی منصوری فوت شد، پاریزی از آنجا که حسود و مغرض نبود، و در نفی دیگران اثبات خویش نمی جست، مقاله ای در روزنامه اطلاعات در ستایش از منصوری با عنوان «شاه تیر خرگاه مطبوعات ایران» نوشت. چه حملهها که به دکتر باستانی از جهت آن مقاله نشد، ولی او از انجا که طبع ملایمش اقتضا میکرد، جوابی نداد و پاسخ را به تاریخ واگذاشت.
اکنون پس ازگذشت سی سال از فوت منصوری به گمانم که زمان داوری تاریخ فرارسیده باشد و شایسته است که از او اعاده حیثیت شود. منصوری چندین نسل ازایرانیان را با رمانهای تاریخی شیرینش با تاریخ آشنا کرد، و از این بابت جز ملامت نشنید. گفته شده که منصوری مطالب بسیاری از خود به مطالب و کتابهایی که ترجمه کرده افزوده، و در حقیقت به متن اصلی وفادار نمانده است. میدانیم که اینگونه ترجمه ها به ترجمه آزاد معروف است و منصوری هم درحقیقت ترجمه آزاد کرده، و به گمان خود خواسته که کاستیهای کتاب را با افزودههای خویش جبران کند. بهتر بود که منصوری واژه ترجمه آزاد را به کتابهایش می افزود تا خواننده بداند دقیقا با چه متنی روبرو است، و اگر اینکار را نکرده، نمیتوان به حساب نادرستی او گذاشت. در آن دوره این مسایل خیلی مطرح و مرسوم نبود. به عنوان مثال درکتاب ۵ جلدی زندگانی شاه عباس اول از نصرالله فلسفی استاد فاضل رشته تاریخ دانشگاه تهران درحدود نیم قرن پیش، کمتر اثری از پانوشت و پی نوشت و ارجاعات میتوان یافت، در صورتی که کتاب نصرالله فلسفی یک کتاب مستند تاریخی است و با استانداردهای کنونی حتما باید ارجاعات مناسب را داشته باشد، و میبینیم که ندارد، زیرا که در آن دوره، در ایران اینگونه مسایل مهم نبوده است. میتوان تصورکرد که منصوری هم لازم ندیده که به خواننده خود بگوید که برگردان او یک ترجمه آزاد است.
ایراد دیگری که به منصوری گرفته شده این است که نوشتههای خود را به اسم نویسندگان خارجی منتشر کرده است. اگر اینکار شده باشد، باید توجه داشت که اولاً منصوری نوشته دیگران را به اسم خودش منتشر نکرده است، بلکه نوشته خود را به اسم دیگران چاپ کرده و تفاوت بین این دو از زمین تا آسمان است. دوماً منصوری نوشتههای خود را به اسم نویسندگان نامدار خارجی چاپ نکرده، بلکه به اسم نویسندگان گمنام و یا نویسندگانی که اصلاً وجود خارجی نداشتهاند، منتشر نموده و این نشان میدهد که او قصد بهرهبرداری از شهرت دیگران را نداشته است.
تا آنجا که من شنیدهام از آنجا که کتابهای نویسندگان خارجی در ان دوره تیراژ بیشتری داشته، منصوری کتابهایش را با نام های خارجی منتشر میکرده است تا فروش بیشتر و درنتیجه حقالتالیف بیشتری داشته باشد. دراین مورد به جای ملامت منصوری، باید خود را سرزنش کنیم که نام یک نویسنده خارجی را از نام یک نویسنده ایرانی برتر دانسته و کتابش را بهتر خریده تا انجا که نویسنده به احتمال زیاد تنگدست هموطن ما، به خاطر لقمهای نان از گذاشتن نام خود بر روی کتاب صرفنظر میکرده است. میدانیم که نوشتههای منصوری به صورت پاورقی در نشریات چاپ میشد و بعید نیست که مدیران و سر دبیران آن جراید نیزاز او خواسته باشند که چنین کند.
در صدد توجیه اینگونه کارهای منصوری نیستم و معتقدم وی در موارد یاد شده بالا میتوانست بهترازان عمل کند که کرد، و لیکن این موارد نباید سبب شود که قدر و زحمات منصوری نادیده گرفته شود. کتابهای منصوری بسیاری را به کتابخوانی علاقه مند کرد و جهان دیگری را در مقابل چشمانشان گشود، و اینکار کمی نیست.
به شخصه هنوز از خواندن خواجه تاجدار و سینوهه لذت میبرم. یقین دارم که اگر منصوری در اروپا و یا امریکا به دنیا آمده بود، به مانند نویسندگان آن دیارها صاحب همه چیز بود و بر صدر مینشست وقدر میدید. خدا عاقبت ما ایرانیان را به خیر کند که در نخبه کشی استادیم. بر این باورم که در حق ذبیحالله منصوری بسیار جفا شد و او باید که به جایگاه واقعی و والای خویش در میان نویسندگان ایرانی جلوس کند!
اگر فرصتی باقی بود، درمورد حکایت منصوری توضیحات بیشتری خواهم داد!
اسماعیل جمشیدی تنها خبرنگاری است که توانست با ذبیحالله منصوری مصاحبه کند (البته بیش از پنج بار) مصاحبه با مترجمی که هرگز نگذاشت از او عکسی بگیرند برای خودش شاهکاری بوده است.
او گردآورنده کتابی است به نام دیدار با ذبیحالله منصوری. تنها کتابی که میتوان به عنوان مرجع برای رسوخ به زندگی مترجم منزوی به آن مراجعه کند.
جمشیدی تنها کسی است که کمک میکند تا رد منصوری را در ابر شهر تهران پیدا کنیم. او در کتابش با نزدیکان و همکاران او مصاحبه کرده و به گوشهای از اطلاعات این نوشتارها اشاره میکند.
در مصاحبههایش جایی اشاره دارد به خوابهایش؟
بله میگفت که ماژلان قهرمان کتاب بزرگترین جهانگردی بشر چندین بار به خوابم آمده با او حرف زده و بگو مگو کردهام.همین قهرمانهای کتابهایی که ترجمه کردهام حتی در عالم خواب هم تنهایم نمیگذارند.
و جایی هم اشاره به اینکه دوست صمیمی نیما بوده؟
بله. در نوشتار یکی از کسانی که در کتابم برای او یادداشتی نوشته به این موضوع تاکید شده: «خدا مرا ببخشد که شعر نو را توی دهن نیما انداختم. یکشب ترجمه یک شعر فرانسوی را برایش خواندم.آنقدر با هوش و زرنگ بود که فکر را گرفت، حالا نام نیما تمام ایران را گرفته.
ظاهرا هیچوقت به اندازهای که شایستهاش بود حقالتالیف دریافت نکرد؟
یکی از دوستانش میگوید یک روز او را عصبانی و ناراحت دیدم. او را به حرف کشاندم.گفت پیش ناشر بودم. آقای علمی خودش گفته بود ساعت ۹ صبح برای گرفتن پول مراجعه کنم.امروز که رفتم سرم داد کشید که اقا مگر اینجا دکان کلهپزیه که صبح به این زودی آمدی.
با خانم زبیده جهانگیری که همکار قدیمی ایشان هم بود گفتوگو کردهاید. خانم جهانگیری چون فرصت کافی نداشت گفتوگو با ما را رد کرد. اما او از همکاران نزدیک او بوده؟
در مصاحبهاش هم کاملا مشخص است و این خانم بزرگوار ناگفتههای بسیاری دارد.مثلا میگفت که:«یادم هست که اولین کنجکاوی که در زندگی او کردم و به من جواب داد،نظافت و پاکیزگی او بود. کفش واکس زده پیراهن تمیز. علت را که پرسیدم، گفت در اوایل دوره رضا خان که بنده خیلی جوان بودم ودر جمع خبرنگاران مطبوعات تهران به بوشهر رفتم تا از جریان بازدید گزارش تهیه کنم روزی که شاه از جمع حاضرین بازدید میکرد وقتی از مقابل صف خبرنگاران رد شد به قیافه ژولیده خبرنگاری اعتراض کرد و که معلوم است در کارت هم نامنظمی.
ماجرای کاسه پر از پول خرد چه بود؟
خانم جهانگیری میگفت ایشان در کمد خانهاش یک کاسه خیلی بزرگ پول خرد داشت که در آن سکههای ناصرالدین شاهی مظفرالدین شاهی و احمد شاهی و سکههای کنونی را در آن میریخت. محتوای کاسه به مرور زمان شاید در طول ۶۰ یا ۷۰ سال گذشته چند کیلو شده بود. منصوری عادت داشت که از خرید که بر میگشت پولخردهای خود را داخل کاسه بزرگ بریزد. شاید به خاطر سنگینیاش بود و آستر کتش را که پاره میکرد. این کاسه را یک ماه بعد از مرگ منصوری با شکستن در اتاقش به سرقت بردند.
ماجرای پیشگویی مرگش چه بود ظاهرا در مصاحبه با شما گفته بود که تا چهار روز دیگر و در سن هشتاد سالگی خواهد مرد که البته درست از آب در نیامد شما چرا چنین سئوالی از او کردید؟
ذبیح الله منصوری در مجله سپید و سیاه در سال ۱۳۵۰ سلسله مقالاتی نوشت تحت عنوان دنیای ناشناخته سحر و جادو که بیش از سایر نوشتههایش خواننده داشت. استقبال مردم از این مطالب آنقدر زیاد بود که خوانندگان نامه مینوشتند و منصوری پاسخ میداد.
در همین مجله بود که ایشان زیر پوشش متخصص جهان دیده عنوانی که سردبیر مجله به او داده بود، برای آینده مخاطبان جواب مینوشت که در مجله چاپ میشد. کار پیشگویی به آنجا رسید که زنان صاحبنام و سرشناس مقامات دولتی هم بدون اینکه او را بشناسند تقاضای پیشگویی میکردند. بنده از این بخش از فعالیتهای نوشتاری ایشان اطلاع داشتم و میخواستم نظرش را در مورد آینده خودش هم سئوال کنم.
ذبیحالله منصوری: مورخ؟ مترجم آزاد؟ سارق ادبی؟ پیشگو؟ یا...
روایتی دیگر از ذبیحالله منصوری
شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵
نظر شما
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ