جستارهایی بر همکنش نوشتار و بافتار

سید حنیف علوی
همیشه نمی توان بافت های تاریخی را بر پایه آن چه که منابع ذکر کرده اند باز شناسی کرد. با آن که منابع باز تاب دهنده بافتار خود به شمار می روند اما به شکل مشهود یا نامشخصی به یک باره از سخن گفتن در فحوای چیزی یا شخصی پاهایشان سست و ناتوان می شود، که این مسیله تلنگری است برای دقت بیش از پیش به ویژگی های ویژه بافتار ها...

چهارشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۵
جستارهایی بر همکنش نوشتار و بافتار
در خلوت نوشتار
همیشه نمی توان بافت های تاریخی را بر پایه آن چه که منابع ذکر کرده اند باز شناسی کرد. با آن که منابع باز تاب دهنده بافتار خود به شمار می روند اما به شکل مشهود یا نامشخصی به یک باره از سخن گفتن در فحوای چیزی یا شخصی پاهایشان سست و ناتوان می شود، که این مسیله تلنگری است برای دقت بیش از پیش به ویژگی های ویژه بافتار ها.
محتوای منابع را صرفا در آن چه که از آن سخن گفته اند نباید جست و جو کرد چرا که آن ها فقط نمایانگر بخشی از آن بافتار هستند و باید منابع را از آن چه در رابطه با آن به سخن نیامده اند بررسی کرد.
نویسنده گاه سخن خود را در لفافه بیان می کند تا هم متن و هم خودش از گزند اتهام دور بماند. یقینا مقصودْ تخیل حول ناگفته ها نیست بلکه بر عکس، نظری بافتارمند به ناگفته هایِ گفته شده در متون مد نظر است.
تخمیر نوشتار
انگور در فراشد تخمیر شدن، ابتدا تبدیل به شراب و سپس سرکه می شود. اما هر کدام از این منزل گاه ها دنیایی جداگانه برای خود دارند.
نوشتار هم به مانند انگوری است که در فراشد متن و اثر قرار دارد. اثر به نوشتاری اطلاق می شود که موجودیت فکری، زبانی و ساختاری آن، پایان یافته و صرفا بررسی و تحلیل آن مد نظر باشد. متن اما نوشتاری است که همچنان در دست است و نه تنها موضوعیتش به پایان نرسیده بل که هنوز خود نیز موضوعیت روشن و مشخصی نیافته است یا به گفتاری دیگر، متنْ نوشتاری است که همچنان حضور وجودی دارد و پرونده اش باز است! و نمی توان آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد، چرا که همچنان در راستای اندیشیدن قرار دارد و به یک معنا از دستور کار خارج نشده است. به عبارت دیگر روش هرمنوتیک به مطالعه اثر می پردازد نه متن. بنا به تعریف رولان بارت: «اثر در دست است و متن در زبان».
هر چند در گذر زمان متون تبدیل به آثار می شوند اما برخی از متون همچنان با گذشت زمان بسیار هم، متن باقی می مانند و حتا گاه، عکس این مسیله نیز رخ می دهد که یک نوشتار، در کوتاه زمانی، از متن تبدیل به یک اثر می شود و خود نیز به موضوعیتِ موضوعات بدل می گردد، که کتب ظاهرا واقع گرا از این دست هستند.
همان گونه که از نظر زمانی، اثرْ نوشتاری متقدم به شمار نمی رود، متن نیز نوشتاری متاخر نمی باشد.
تبدیل نوشتار به متن یا اثر پیرو گفتار است، به این معنا که گفتار به تناسب موقعیت خود و بافتِ بافتاری اش می تواند یک نوشتار را در قالب متن نگاه دارد یا آن را در قالب اثر وارد کند.
اما آن چه در نوشتار معمول است، آن که تمامی نوشتار ها ابتدا به کسوت متن در می آیند و سپس به فراخور محتوا، یا در قالب متن زندانی می شوند یا دنیای جدیدی را به نام اثر می سازند.
نوشتار ظاهری و نوشتار زایشی در پی نوشتار متن و نوشتار اثر می آیند. به این معنا که برخی از نوشتار ها در مقام ظاهر باقی می مانند که معمولا رمان ها از این دست نوشتار محسوب می شوند، اما برخی دیگر از نوشتار ها آوند نوشتاری را می پیمایند و به شکوفایی می رسند و بیش از آن که شامل متون شوند، در جماعت آثار ورود می یابند. آثار از آن روی که موضوعیتِ موضوعات شده اند، به خودی خود زایش و زایایی را به دنبال دارند اما متون به آن خاطر که هنوز به موضوعیتِ یک دست و یک پارچه دست نیافته اند، زایایی آن ها در همان راستای ایجاد و شکل گیری موضوعیت صورت می گیرد. نوشتار اما صرفا به فراخور بافتار خود تبدیل به متن یا اثر می شود و پس از آن است که ظاهری یا زایا بودنش هویدا می گردد.
اثر یا متن زایا مبتنی بر معنا می باشد اما ( اثر ) یا متن ظاهری بر پایه نوشتار صرف است. باید توجه داشت که معنا کاوی، یک امر کاملا مدرن می باشد و نوشتار های دوره پیشا مدرن ( نه سنت ) بر پایه معنایی به رشته تحریر در نیامده اند و در نهایت، بینامتنیت حاصل و ثمره اثر زایشی است و نه متن ظاهری.
نوشتار در دوزخ خوانش
زبان به سان موجودى زنده در تمام تار و پود طبقات اجتماعى حضور و وجودى مطلق دارد و با دگرگون شدن آن ها خود را دگرگون مى سازد. در واقع متون بر آمده از بطن طبقات هستند و هماره تحت تاثیر آن قرار دارند.
نوشتار بازتابش علایقِ طبقات، نهاد ها و گروه هاى مختلف است، از این رو هیچ متنى خنثى نیست/ نخواهد بود. براى مثل آن گاه که یک بنّا مثالى را طرح مى کند، براى پیام رسانى بهتر، از اصطلاحات و آلات بنایى در گفتار خود مدد مى جوید اما هنگامى که یک فقیه همان مثال را طرح مى کند، جهت انتقال پیام خویش،
در جزییات از اندوخته حوزوى و پیشه اى خود استفاده مى برد. این دوگانگى در تعریف، از دوگانگى در فهم مخاطب شونده و مخاطب کننده از موضوع ناشى مى شود. ورود اصطلاحات از گروهى ( طبقه / جمع ) به گروه دیگر به این دوگانگى ها دامن مى زند. به عبارت دیگر، آن گاه که اصطلاحات و مفاهیم از جولانگاهى به سرزمینى دیگر ورود میابند، با برداشتى متفاوت از جایگاه پیشین خود ( نه نخستین ) رو به رو مى شوند. این مسافرت اصطلاحات شاید عادى به نظر رسند اما آن هنگام که در متون جاى مى یابند، از آن روى که در پى القا مفهومى خاص هستند، مخاطب را به برداشت هایى گونه گون و گاه غلط از خود ( اصطلاح ) مى کشانند و در بعد کلان تر، مفهوم سراسر متن را با سکته و اشکال مواجه مى سازند.
تقابل زبان و نوشتار به مانند تقابل امر فردى و امر اجتماعى است. هنگامى که زبان به نوشتار مبدل مى شود، در واقع از امر فردى به امر اجتماعى نقل مکان کرده است.
نویسنده به مانند هر فرد دیگرى تحت تاثیر فضاى زمانى خود است. امکان دارد نویسنده در متن و نوشته خود اصطلاحاتى را به کار گیرد که مختص زمان خودِ او باشد و در گذر زمان (مثلا ٢٠٠ سال بعد) آن اصطلاح نه تنها مفهوم و معنای خود را از دست بدهد بل که غریب بنماید. مثلا هنگامى که نویسنده از «یازدهم سپتامبر ( ٢٠٠١ )» به عنوان یک اصطلاح در متن خود استفاده مى کند، براى او و هم عصرانش قابل فهم و درک است اما ممکن است هنگامى که در آینده آن متن خوانده مى شود، خواننده چار اشتباه در برداشت شود.
محتواى تمامى متون زنجیره وار هستند و هیچ متنى منقطع از متون پیش از خود نیست، بدین معنا که هر متنى در پى پاسخ به متون پیش از خود شکل مى گیرد، از این روى هر متنى به طور نا خواسته تحت تاثیر متون پیش از خود واقع مى مى شود ( چه مثبت و چه منفى ).
باختین مى گوید متون دچار خطاب وارگى هستند، یعنى متون بنا به فهم و خواسته مخاطبانشان به نگارش در مى آیند. البته نویسنده، خود نیز یکى از آن مخاطبان است که طرح واره سایر مخاطبان را در قالب و شکل متن قرار مى دهد. این وضعیت پیامد رابطه متقابل نویسنده و خواننده، و مخاطب کننده و مخاطب شونده است.
در تمامى متون، مخاطب شونده بر مخاطب کننده ارجحیت دارد، یعنى آن که نویسنده متن خود را نه صرفا براى خود بل که براى مخاطبانش به رشته تحریر در مى آورد. پس در پى چنین وضعیتى است که نویسنده جهت انتقال کامل مفاهیم خود به خواننده، دست به دگرگونى هایى جهت هم رقصى واژگان و جملات مى زند.
همان گونه که در یک مکالمه تلفنى طرفین جهت انتقال مفاهیم به یکدیگر تن صداى خود را تغییر مى دهند، نویسنده نیز در متون خویش از این نوع تغییرات بهره مى گیرد. مثلا نویسنده براى نشان دادن عمق یک فاجعه به خواننده، حواشى و اضافاتى را به اصل رخداد مى افزاید تا مخاطب با سهولت بیشترى بتواند آن را لمس کند. این تغییرات کوچک اما مهم در انتقال مفاهیم، همان زیر و بم کردن صدا در مکالمه تلفنى است که طرفین این شگرد را به کار مى گیرند، اما همین تغییرات ریز گاه اصالت مطلب را تحت شعاع قرار مى دهد و مخاطب را به بیراهه مى کشاند.
بینامتنیت و نا گوارى در خوانش
در نوشتار، در بسیارى موارد، واژگان جزئى جاى خود را به واژگان کلى مى دهند ولى با این حال پیام رسانِ همان واژه هستند و این جانشینى جهت سهولت در گفتار و نوشتار انجام مى گیرد. مانند واژه " درخت " در جمله " درخت سبز است " که " درخت " جانشین واژگانى چون " بوته، بنه، تنه، شاخه و ... " یا اسم خاص " درخت بلوط، درخت سرو، درخت کاج و ... " مى شود.
در جمله سازى، نویسنده در پى همنشین کردن و آمیزیدن واژگان براى رساندن منظور بهتر خود به خواننده مى باشد، به همین سبب ممکن است اصالتِ مفهومِ نویسنده دست خوش هم آواز شدن واژگان گردد، از این روى معانى و مفاهیم، معانى و مفاهیم رابطه بنیاد مى شوند و از اصالت ذاتى خود فاصله مى گیرند، که این به نوبه خود برگرفته و متاثر از نظام زبان ای است که نویسنده بر پایه آن به نوشتن مى پردازد.
هنگامى که نویسنده از چیزى یا شخصی سخن مى گوید، باید آن چیز یا آن شخص را در نظام زبانى–فکرى نویسنده که در بافتارى ویژه شکل گرفته است جست و جو کرد، و نه پیش و پس از آن بافتار. هر چند ممکن است آن چیز یا شخص یاد شده توسط نویسنده میراثى از گذشته در خود جاى داده باشد ( که یقینا چنین است ) اما همچنان باید به بافت زبانى–فکرى نویسنده رجوع کرد تا مقصودش از آن چیز یا شخص، درست دریافت شود. مانند واژه ( اسم ) " دیو " در دو بافتار زبانى–فکرى هند باستان و ایران باستان، که در یکى معنا و مفهوم خدا و در دیگرى معنا و مفهوم موجود اهریمنى را در خود جاى داده است.
حتا متون ظاهرا واقع گرا نیز، معناى خود را نه از باز نمایى مستقیم جهان فیزیکى بل که، از رابطه خود با نظام هاى ادبى و فرهنگى مى گیرند.
نویسنده علاوه بر این که خود در یک نظام زبانى خاص مى اندیشد و بر پایه آن به نوشتن مى پردازد، خود به طور جداگانه نظام زبانى خاص خود را در نوشتارش شروع به ساختن مى کند، از این رو است که، از برخى واژگان در برخى متون از برخى نویسندگان، معانى و مفاهیمى متعدد برداشت مى شود.
براى مثال، واژه " جاهلیت " به عنوان نشانه و نماد، یک اصل و اساس در نوشته نویسندگان دارد اما هنگامى که در متنِ نویسندگان متفاوت با نظام زبانى–فکرى متفاوت جاى داده مى شود، معانى و مفاهیمى گونه گون از آن برداشت مى شود که حتا ممکن است این برداشت ها، هیچ کدام مد نظر نویسنده نبوده باشند و این خطاى ثانویه را در پى دارد اما خطاى اول هنگامى رخ مى دهد که نویسنده هم برداشتى خطا گونه از آن واژه داشته باشد، که همه این ها بنیان گذار پیچیدگى و انحرافى بس گشاد و گسترده در نوشتار و معنا مى شوند.
منابع
هرمنوتیک کتاب و سنت اثر محمد مجتهد شبستری
رهیافتی هایی به قرآن اثر جرالد هاوتینگ
معنای متن اثر نصر حامد ابوزید
شفاهی و مکتوب اثر گریگور شولر
منبع: اختصاصی مورخان
نظر شما