نذر در فرهنگ عامه مردم ایران چگونه ریشه‌دار شده است؟

رازهای این پیوند ناگسستنی

دکتر آمنه ابراهیمی، تاریخ پژوه
نذر و بخشش در راه خدا، همچون عمل به پیمانی معنوی که فرد بر خود لازم می‌‌داند، یکی از جنبه‌های مهم فرهنگی است که در بسیاری جوامع از روزگاران دیرین تا امروز رواج داشته است. این فرهنگ، از بخشش انسان و پیوند او با پروردگار حکایت دارد و پیامدهای آن نیازهای روحی و مادی جامعه را برمی‌آورد. گره‌‌گشایی، دست‌یابی به آرامش، رفع نیاز، تقویت روحیه معنوی و پیوند با خدا، تمرین تعهد و اخلاص و خیرخواهی و نیز در سطحی گسترده‌‌تر، تامین نیازهای جامعه، استحکام اجتماعی و تقویت روحیه همدلی، از جمله سودمندی‌های مهم نذر است...

سه‌شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۵
نذر و بخشش در راه خدا، همچون عمل به پیمانی معنوی که فرد بر خود لازم می‌‌داند، یکی از جنبه‌های مهم فرهنگی است که در بسیاری جوامع از روزگاران دیرین تا امروز رواج داشته است. این فرهنگ، از بخشش انسان و پیوند او با پروردگار حکایت دارد و پیامدهای آن نیازهای روحی و مادی جامعه را برمی‌آورد. گره‌‌گشایی، دست‌یابی به آرامش، رفع نیاز، تقویت روحیه معنوی و پیوند با خدا، تمرین تعهد و اخلاص و خیرخواهی و نیز در سطحی گسترده‌‌تر، تامین نیازهای جامعه، استحکام اجتماعی و تقویت روحیه همدلی، از جمله سودمندی‌های مهم نذر است. نذر می‌‌تواند مستمر، منقطع یا برای یک بار باشد. هرگونه که باشد اما تمرینی از انجام یک عمل نیک و وفای به عهد و پیمانی معنوی است. نذر انواعی دارد، از جمله این که فرد به شکرانه نعمت دنیوی یا اخروی نذر می‌‌کند. گاه برای دوری از بلا و آسیب و گره‌‌گشایی، گاه برای تمرین دوری از عملی زشت یا حتی کرداری که گناه پنداشته می‌شود. عمل نکردن به نذر در آیین اسلام، با احکامی همراه است؛ ضابطه‌هایی که کفاره‌‌ای را بر گردن شخص می‌گذارد. این کفاره، بیش‌تر کمک به فقیران و روزه گرفتن است.
چنانکه معروف است از همان روزهای دور تاریخ، زمانی که کتابت وجود نداشت و بشر با گفته‌‌ها و شنیده‌‌ها می‌زیست، افسانه‌‌ها و داستان‌هایی نقل می‌‌شد که مضمونی قابل درنگ داشت. آنچه مسلم است داستان‌های عامیانه و افسانه‌‌های مردمی هر یک پیام یا پیام‌هایی در خود دارند. با توجه به گستره فرهنگی نذر و اهمیت آن نزد مردم، این مهم از دیرباز در داستان‌ها و افسانه‌‌هایی بسیار راه گشوده است. حکایت‌ها و روایت‌هایی درباره نذر در جای‌جای ایران و جهان رواج داشته است؛ داستان‌هایی که هر یک، گاه با زبانی نمادین و پررمز و راز، گاه با بیانی ساده‌فهم، از معنای نذر نزد ملت‌ها، اقوام و نژادها و مذهب‌های گوناگون پرده برمی‌‌دارد. کهن‌داستانی عامیانه در میان زرتشتیان خرمشاه یزد از دیروز تا امروز رواج دارد که با گفتن آن سفره نذری می‌گسترانند و نذر خود را ادا می‌‌کنند. این داستان در سراسر ایران و حتی در فرهنگ‌های دیگر به شکل‌هایی دیگر اما محتوایی اینچنین روایت می‌شود. در واقع می‌‌توان گفت داستان «وهمرو یا وهمن روز» (بهمن یا اندیشه نیک) به گونه‌ای حلقه مشترک فرهنگی است که معناهای ذهنی عامه مردم را در زمینه نذر دربردارد؛ دریافت‌هایی چنان مهم و قابل توجه نزد مردم که تا به امروز ارزش و اهمیت‌شان را از دست نداده‌اند. آزاده پشوتنی‌زاده در نوشتاری به این داستان و تحلیل نمادهای آن پرداخته است. در این داستان کشاورزی فقیر سه دختر به نام‌های سنبل، سوسن و نیلوفر دارد. روزی در زمان کار ماری زیبا به او کمک می‌‌کند و اندوخته‌اش بیش از پیش می‌‌شود. مار از او خواهشی دارد که ازدواج با یکی از دختران او است. دو دختر نخست، خواهش مار را نمی‌پذیرند. دختر سوم اما می‌‌پذیرد و به ازدواج مار زیبا درمی‌‌آید. این مار طلسم شده که پیش از آن در قامت شاه‌زاده‌ای بوده، باید ازدواج می‌کرده تا پس از هفت سال به صورت اصلی خویش بازگردد. او زندگی خوش خود را با دختر سوم آغاز می‌کند. دو دختر دیگر کشاورز اما شرایط سیاه‌بختی آن‌ها را فراهم می‌‌آوردند. پس از هفت سال و گذر از رخدادهایی، در پایان دختر و مار که اکنون شاه‌زاده‌ای زیبا شده است بار دیگر زندگی خوش خود را از سرمی‌‌گیرند. این داستان با مفهموم‌هایی عارفانه چون صبر، شکر و نذر گره خورده است. نذر در این داستان به بخشی مربوط می‌‌شود که دختر نخست از ازدواج با مار سربازمی‌‌زند و از پدر می‌پرسد اگر مار او را بگزد چه کند. پدر در پاسخ می‌‌گوید همیشه خدا را یاد کند تا از گزند مار مصون باشد.
نذر حافظ و ازدواج با شاخ نبات
دیگر داستان که در زمینه نذر در فرهنگ ایرانی شنیده می‌‌شود، حکایتی است که در حافظه ما ایرانیان جایگاهی ویژه دارد. این داستان به زندگی حافظ، شاعر نامدار مربوط است؛ زندگی شخصیتی که از منظر شخصی- عشق و ازدواج- تا اندازه‌ای پررمز و راز است. جالب توجه آن که این رمز و راز در میان همگان پس زده می‌‌شود و حافظ با نذری به درگاه خدا در کنار معشوق‌اش شاخ نبات جای می‌‌گیرد. در این داستان ماجرا چنان است که شاخ نبات، دختر پری‌روی شهر به همه خواستگاران‌اش پاسخ منفی می‌‌دهد. او شرط می‌‌کند از میان خواستگاران تنها حاضر است با کسی ازدواج کند که ١٠٠ درهم برایش فراهم آورد. حافظ که در این روزها در گوشه مسجدی به راز و نیاز می‌‌پرداخته و دل‌باخته شاخ نبات بوده است، نذر می‌‌کند اگر صد درهم را به دست آورده، به معشوق برسد چهل شب در مسجد معتکف شود. او سرانجام با کار زیاد به صد درهم رسیده، نزد شاخ نبات می‌‌رود و دختر به ازدواج با او تن می‌‌شود. این شب اما با شب چهلم نذر حافظ هم‌زمان است و او باید در مسجد حاضر شود. دختر می‌کوشد حافظ را از رفتن بازدارد. حافظ با دلخوری از خانه بیرون می‌‌رود. روح او در این شب دگرگون شده، شرایطی فراهم می‌آید که قرآن را از بر می‌‌شود. پادشاه زمانه پس از چندی آوازه او را می‌‌شنود. او حافظ را نزد خود می‌‌خواند و لقب لسان‌الغیب و حافظ را به شاعر می‌‌دهد. شاخ نبات از این رخداد آگاه شده، در پی او می‌آید. حافظ، نخست از شاخ نبات به دلیل جلوگیری از انجام نذرش دوری می‌‌کند اما به وساطت شاه بار دیگر او را چون گذشته مورد توجه و مهر خود قرار می‌‌دهد. ازدواج آن‌ها بدین‌ترتیب سرمی‌‌گیرد.
عاقبت فراموشی نذر
غفلت از نذر و غرقه شدن در امیال دنیوی، یکی از مهم‌ترین مسائلی به شمار می‌آید که نزد عامه در این زمینه مورد توجه و البته نکوهیده بوده است. از این‌رو است که در داستان‌هایی چند، یادآوری پیامدهای غفلت از نذر و بخشش را شاهدیم؛ عاقبتی که با گونه‌ای ویرانی و بدبختی درهم آمیخته است. از جمله، در داستانی که زرگل هشتاد و یک ساله در قصر قند بلوچستان نقل کرده است چنین تذکاری نمود دارد. افسانه افتخارزاده در کتابی با نام «قصه‌های بلوچی» به این قصه پرداخته است «روزی بود روزگاری. در دهکده‌ای مردی بود که با چوب و میخ جعبه درست می‌‌کرد؛ به شهر می‌‌برد و می‌فروخت و از این راه پولی به دست می‌‌آورد. این مرد از فروش جعبه خرج زندگیش را تامین می‌‌کرد تا این که روزی پولهای خود را شمرد و دید که پول زیادی دارد و ثروتمند شده است. خوشحال شد و به خدا قول داد نماز بخواند و به فقرا کمک کند. مدتی گذشت و مرد قولش را فراموش کرد؛ نه نماز می‌خواند و نه به فقرا کمک می‌کرد. زمانی فرارسید که دیگر کسی از او جعبه نمی‌خرید. مرد مجبور شد تمام لوازم خانه‌ی خود را بفروشد و خرج خانواده‌اش کند. لوازم خانه هم تمام شد. مرد مجبور شد خانه را هم بفروشد دیگر دستش از همه جا کوتاه شده بود و چیزی برایش باقی نمانده بود. ناگاه به یاد قول و قراری که با خداوند گذاشته بود افتاد. دست به سوی پروردگار بلند کرد و گفت خدایا می‌‌دانم که کار بدی کرده‌‌ام و به وعده‌‌ام وفا نکرده‌‌ام. مرا ببخش و دوباره برکت را به خانه‌‌ام بازگردان. خداوند او را بخشید و برکت را دوباره به خانه‌اش بازگرداند. از آن پس مرد به فقرا کمک می‌‌کرد و نمازش را هم ترک نمی‌‌کرد تا این که روزی جانش به جهان آخرت شتافت و مرد. تنها چیزی که برای او باقی ماند نام نیک بود».
بدین‌سان می‌‌توان دریافت اهمیت نذر در جامعه ایران از دیرباز تاکنون، موجب شده است قصه‌ها و داستان‌هایی در حافظه عامه بر جای بماند. این مسأله جلوه‌گاه و نشانگاه فرهنگی برجسته، قابل تعمق و معناآفرین است. نذر در واقع با معنادهندگی ویژه خود به زندگی در بستر جامعه، پیوندهایی ناگسستنی و مستحکم را موجب می‌شود؛ از پیوند بنده با بنده گرفته تا پیوند بنده و خدا. شاید بتوان یک سویه مهم استحکام و بقای جامعه را از دیروز تا امروز در ادای نذرهای گوناگون دانست.
نظر شما