از همان تاریخ استقرار مظفرالدین میرزا در تبریز، پدرش کوشید بهترین افراد را برای تعلیم و تربیت وی در امور سیاسی انتخاب کند ولی مظفرالدین میرزا کودنتر از آن بود که بتواند چیزی یاد بگیرد و روی پای خود بایستد و رفتاری درخور شاهان داشته باشد.
شرح دربار وی را میرزا محمد علی خان غفاری کاشانی که خدمت اداری خویش را در دربار ولیعهدی در تبریز آغاز کرده و عمری در خدمت والاحضرت ولیعهد گذرانده بتفصیل نوشته است. نزدیک به چهل سال وی در تبریز حکومت کرد و در این مدت مشتی اراذل و اوباش و کلاش بتدریج چون حشرات الارض که به نور چراغ جمع آیند دور او را گرفتند و او را به عنوان شاه آینده دوره کردند و به نوید آنکه روزی سلطنت بدو خواهد رسید، از او قول گرفتند که اگر روزی شاه شود حق خدمت آنان را به یاد داشته باشد و خلاصه محرومیت سی چهل ساله آنان را جبران کند و آنان را از مال دنیا بینیاز کند...
ده سال این مرد بر کشور ما حکومت کرد ولی تاریخ ده ساله سلطنت وی از هیچ حادثه مهمی جز خوروخواب و خشم و شهوت خبر نمیداد، چنانکه اگر داستان مشروطیت پیش نیامده بود کسی متوجه آمدن و رفتن وی نمیشد «تو گویی فرامرز هرگز نبود» و گویی مصداق واقعی این کلام زیبا بود که:
آمد شدن تو اندرین عالم چیست
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
در آن سالهای حساس اواخر قرن نوزدهم و سالهای پرآشوب دهه اول قرن بیستم یعنی سالهای معروف به صلح مسلح و دستهبندیهای سیاسی اروپا با ظهور آلمان تازهنفس و پرخاشجو و رقابت او با روس و انگلیس و تغییر سیاست رقابتآمیز روس و انگلیس با یکدیگر که به قرارداد ۱۹۰۷ انجامید، مظفرالدین شاه در ایران سلطنت میکرد؛ همانکه ملک المورخین از قول او در یادداشتهای خود مینویسد که:
«در پنجم رمضان المبارک ۱۳۲۲، مظفرالدین شاه قاجار برای پیشخدمتهای خود نقل میکرده که من سه چیز را در دنیا دوست میدارم و سایر چیزهای عالم پوچ است: خوردن، شکار کردن و جماع کردن.»
لابد پیشینیان و نیاکان ما چنین سخنان گهرباری شنیده بودند که میگفتند کلام الملوک ملوک الکلام. واقعا اگر این بزرگان قوم و مسندنشینان مقام سلطنت نبودند چه کسی چنین سخنان ارزنده و پرمغزی برای آیندگان و بازماندگان به یادگار میگذاشت؟!
مظفرالدین شاه هیچگونه مبانی فکری و فرهنگی نداشت. درسی اگر خوانده بود، در حد خواندن و نوشتن بسیار محدود و عامیانه بود و در مرز توقیع نوشتن و در حد نامهها دستور دادن؛ بیش از این نخوانده بود و هرگز هم بیش از این آرزوی سواد و علم نکرده بود. مخبرالسلطنه مینویسد که: «صنیعالدوله بد حساب درس میدهد! شاه جمع و تفریق را به هر سختی که بود گذراند ولی هرگز به ضرب و تقسیم نرسید یعنی درست برخلاف پدرش که نقاشی میکرد و شعر میگفت و دیوان اشعار قدمایی خوانده و در مثنوی تأملاتی داشت و خلاصهای از آن ترتیب داده بود و به مقتضیات سیاست روز گاهی فرانسه میخواند و گاهی روسی.»
باز همین مخبر السلطنه مینویسد که: «یک دایرهالمعارف آلمانی ناصرالدین شاه را صفر بزرگ خوانده بود و مظفرالدین شاه را صفر کوچک. در این خصوص درباره ناصرالدین شاه ممکن است جای سخنی باشد ولی درباره مظفرالدین شاه کاملاً مطابق با واقع و راست و درست است.»...
مظفرالدین شاه، در سفر فرنگ دسته گلهای فراوان به آب داد و همراهانش رسواییها به بار آوردند. شرحی که مهماندار فرانسوی وی درباره او نوشته هم مضحک است هم شرمآور. به این قسمت از نوشته او توجه فرمایید:
«واقعهای که شاید بیش از همه موجب تفریح خاطر باشد پیشامدی بود که موقع تماشای تجارب مربوط به فلز را دیدم رخ داد. به این معنی که من در حین صحبت، روزی از کشف بزرگی که به دست مسیو کوری انجام یافته سخنی به میان آوردم و گفتم که این اکتشاف ممکن است اساس بسیاری از علوم را زیرورو کند. شاه فوقالعاده به این صحبت من علاقه نشان داد و مایل که این فلز قیمتی اسرارآمیز را ببیند. به مسیو کوری خبر دادیم. با اینکه بسیار گرفتار بود حاضر شد که روزی به مهمانخانه الیزه پالاس بیاید و چون برای ظهور و جلوه خواص مخصوص رادیوم لازم بود که عملیات در فضای تاریکی صورت گیرد من با هزار زحمت شاه را راضی کردم که به زیرزمین تاریک مهمانخانه که بخصوص برای این کار مهیا شده بود بیاید.
شاه و همه همراهان او قبل از شروع عملیات به این اطاق زیرزمینی آمدند. مسیو کوری در را بست و برق را خاموش کرد و قطعهای رادیوم را که همراه داشت روی میز گذاشت. ناگهان فریاد وحشتی شبیه به نعره گاو و یا آواز کسی که سر او را ببرند بلند شد و پشت سر آن فریادهای زیاد دیگری از همان قبیل ضجه اطاق را پر کرد. همگی ما را وحشت گرفت. دویدیم چراغها را روشن کردیم. دیدیم که شاه در میان ایرانیانی که همه زانو بر زمین زده بودند دستها را محکم به گردن صدراعظم انداخته درحالیکه چشمانش از ترس دارد از کاسه بیرون میآید ناله میکند و میگوید از اینجا بیرون برویم. همینکه تاریکی به روشنایی تبدیل یافت، حالت وحشت شاه تخفیف پیدا کرد و چون دانست که با این حرکت مسیو کوری را از خود ناامید کرده خواست به او نشان بدهد، اما دانشمند مزبور که از اینگونه تظاهرات بیزار و بینیاز بود از قبول آن امتناع ورزید.»
منبع
برگرفته از مقدمه دکتر عبدالحسین نوایی بر کتاب «مرآتالوقایع مظفری» با تلخیص.
مظفرالدین شاه، پادشاهی که ضرب و تقسیم را یاد نگرفت!
برگرفته از مقدمه دکتر عبدالحسین نوایی بر کتاب «مرآتالوقایع مظفری»
دوشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۵
منبع:
اختصاصی مورخان
نظر شما
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ