در شب شانزدهم خرداد سال ۱۱۷۱ هجری شمسی، لبه تیز تقدیر سرنوشت ایران را طی یک نبرد سرنوشت ساز تعیین کرد. ذکر این مقدمه ضروری است که حاج ابراهیم کلانتر به همراه متحدینی مانند رضاقلی خان کازرونی و شیخ نصر حاکم بوشهر سودای حکومتی مستقل را در جنوب ایران در سر میپروراند. هنگامی که قوای زندیه رهسپار نبرد با قاجار شده بود، با یک خیانت کنترل شهر را به دست گرفت و دروازههای شهر شیراز را به روی لطفعلیخان و سپاهیان او بست و با تهدید خانوادههای سربازان که اکثر آنها ساکن شیراز بودند، جز عدهای معدود در اطراف لطفعلیخان باقی نماند. اما این پایان راه نبود، لطفعلیخان به جنوب رفت و با یاری حاکم بندر ریگ قوای مختصری را جمعآوری کرد. شکستهای پیدرپی حاج ابراهیم و متحدین او از نیروی اندک لطفعلیخان، وی را مجبور کرد تا از قاجار درخواست کمک کند. ابتدا مصطفیخان قاجار اعزام شد و شکست خورد، سپس جانمحمدخان قاجار با نیروی کمکی فرستاده شد ولی او هم شکست خورد. حاج ابراهیم و فرماندهان قاجاری در شیراز محصور شده و امیدشان کمرنگ و کمرنگتر شده بود، تا اینکه ترس از سقوط شهر بر وی غلبه کرد و چاره را جز این ندید که پس از گذشت ۹ ماه از آقامحمدخان قاجار بخواهد که شخصاً به همراهی سپاه دولتی به فارس آمده و آنها را از این مخمصه نجات دهد و او شهر شیراز و ولایات جنوب ایران را به وی تسلیم کند. لطفعلیخان که پس از خیانت حاج ابراهیم کلانتر، تمام توان خود را برای بازپسگیری پایتخت زندیان به کارگرفته بود، حضور آقامحمدخان در شیراز را یک کابوس میدانست زیرا بخوبی میتوانست سرنوشت تاریکی که بر خاندان زند و خانواده او سایه افکنده بود، پیشبینی کند. تحمل تسلط دشمن بر خانه پدری و ناموس و فرزند او که در شیراز تحت اسارت بودند ناممکن بود. به محض اینکه آمدن قشون سی هزارنفری قاجاریه از شمال بر سر زبانها افتاد، یاران را برای یافتن راه چاره به دور خود جمع کرد تا با هرچه در توان دارند عازم نبرد شوند.
لطفعلیخان تمایل زیادی به جنگ رودررو داشت و به آنها گفت: «جنگ روبهرو به صلاح است و به ضوابط فتوت و مردانگی نزدیکتر است» اما یاران او بهدلیل تفاوت فاحش در تعداد نیروهای دو طرف، او را از این کار برحذر داشتند و به او گفتند که با نتیجه نبرد رودررو با چنین لشکر انبوهی شکست حتمی است. سرانجام با اصرار آنها به حمله غافلگیرانه متقاعد شد. تصمیم بر این شد تا خانوادههای سربازان از زرقان که پایگاه موقت لطفعلی خان بود، خارج شده و به یکی از قلعههای مرودشت برده شوند تا از گزند نیروهای حاج ابراهیم در امان باشند.
غروب آفتاب بود و آسمان مرودشت و تخت جمشید سرخ... نیروی سه هزار نفری لطفعلی خان از مرودشت حرکت را آغاز کردند و در عرض چند ساعت، پانزده فرسنگ پیموده شد. آقامحمدخان و سربازان او نیز در منطقه ابرج در نزدیکی سد سیوند کنونی اردو زدند و هشتصد نفر تفنگچی دامغانی را به سرکردگی ابراهیمخان به تنگه ابرج که مسیر احتمالی حمله لطفعلی خان بود فرستاده شد. تا آن شب کسی تصور نمیکرد که لطفعلیخان بخواهد با آن نیروی محدود به آن قشون پرتعداد حمله کند و تصور همگان این بود که با شنیدن خبر ورود قشون قاجار، خود را از غائله دور نگاه دارد. به قول عبدالکریم شیرازی مؤلف تاریخ زندیه: «چون طبع غیورش جز به سلطنت روی زمین تن در نمیداد، وجود را با فرمانروایی راغب و بدون سلطنت، عدم را طالب بود» تفنگچیان هشتصد نفری اعزامی به تنگه نیز خیال آقامحمدخان را آسوده کرده بودند. در آن شب ماه روشنتر از همیشه بود و مهتاب تمام دشت را روشن کرده بود. جاسوسان لطفعلیخان از موقعیت نفرات قاجار آگاه شدند.
به محض ورود به تنگه و با یک حمله برقآسا، هشتصد نفر تفنگچی مستقر شکست یافتند. بسیاری کشته و برخی اسیر شدند و برخی فرار کردند.حتی فرصتی برای رساندن خبر به اردوی قاجاریه نیافتند. زندیان بسرعت از تنگه عبور کرده و در نیمههای شب آماده حمله به اردوگاه شدند. نیروی سه هزار نفری لطفعلیخان به سه قسمت تقسیم شد و دو گروه از آن به محمدخان و عبداللهخان دو عموی لطفعلی خان داده شد تا از دو جهت به اردو حمله کنند و خود نیز از روبهرو آماده نبرد شد. فریاد حمله کنید لطفعلیخان در سکوت دشت پیچید و یورش آغاز شد. تفنگچیان مستقر در سنگرها آتش گلوله را به سوی مهاجمین گشودند، اما سواران با سرعت هرچه تمامتر خود را به درون اردوگاه رساندند و پس از مدتی مقاومت، مدافعین شکست خورده و اردو به هم ریخت. چهار هزار سوار قشون قاجار در همان ابتدای کار از وحشت پا به فرار میگذارند. امرایی مانند صادقخان شقاقی از خوانین معتبر آذربایجان که به اجبار به خدمت قاجاریه درآمده بودند به این بهانه اردو را ترک میکنند.
لطفعلیخان در کنار اردوگاه ایستاده و عملیات و چگونگی حمله را رهبری کرد. او به عموهای خود دستور داد تا به قلب اردوگاه دشمن پیش بروند. عبداللهخان و افراد او با سرعت هرچه تمامتر به چادر آقامحمدخان رسیدند و درگیری شدیدی بین مهاجمین و نگهبانان چادر روی داد. در همین زمان بود که فتحاللهخان اردلان از خوانین معتبر کردستان که ملزم به همراهی اردوی قاجار شده بود خود را به لطفعلیخان رسانید و اظهار ندامت و اطاعت کرد وگفت: «با چشم خود دیدم که آقامحمدخان پا به فرار گذاشته و نگهبانان اطراف چادر شاهی بدون اطلاع از این موضوع مقاومت جانانه میکنند. صلاح در این است که تا طلوع آفتاب حمله را متوقف کنید.
نگهبانان صبح هنگام به محض اطلاع از واقعیت تسلیم خواهند شد و سربازان فراری به خدمت شما خواهند آمد تا هم خونریزی کمتری شود و هم افرادتان کمی استراحت کنند.» لطفعلیخان که دید صلاح به پایان درگیری است، دستور توقف حمله را داد تا اینکه طلوع صبح پرده آن شب پرماجرا را کنار زد و حقیقت بر ملا شد: آقامحمدخان تمام شب در چادر خویش باقی مانده و پنهان شده بود. پس از طلوع آفتاب، صدای نقارهخانه دشمن خبر حضور آقامحمدخان را اعلام کرد. لطفعلیخان دریافت که آقامحمدخان در دورترین نقطه از اردوگاه چادر زده و سپاه پراکنده از هرسو به او پیوسته است. افراد لطفعلیخان از خستگی ۳۶ ساعت راهپیمایی پی در پی و جنگهای سخت که یک نفر در مقابل بیست نفر میجنگید بیرون نیامده بودند و حالی نداشتند که بتوانند در چنین شرایطی حمله را تکرار کنند. آقامحمدخان به هفت هزار نفر از نیروهای تازه پیوسته، دستور نبرد با مهاجمین را داد ولی لطفعلیخان صلاح را در توقف ندید و آرام و در کمال وقار، لیک دلتنگ میدان را ترک گفت و روانه مرودشت شد.
وقتی که به آقامحمدخان میگویند چرا دشمن را دیگر تعقیب نمیکنی؟ جواب میدهد: «هرگز به شیر گرسنه، هنگامی که قصد دارد شما را ترک کند حمله نکنید.» یاران لطفعلیخان خانوادههایشان را از قلعه برداشته و عازم کرمان شدند، درهای آنجا نیز به روی لطفعلیخان بسته بود و سفری سخت از میان کویر سوزان به مقصد طبس آغاز شد. رویدادهای این شب شوم همه امیدهای لطفعلیخان را برای پس گرفتن شهر شیراز از چنگال قاجارها، که حالا دیگر بلامانع پیش میرفتند بر باد داد. همچنانکه آقامحمدخان به سوی شهر میرفت، حاجی ابراهیم از فاصله به پیشواز او درآمد و دروازههای شهر را به او تسلیم کرد و در عین حال خانواده لطفعلیخان، خزانه او و جان و شرافت همشهریان سابق خود را در اختیار این مرد سنگدل نهاد. هارفورد جونز بریجز، نویسنده بریتانیایی روایت میکند که در این لحظه آقامحمدخان به حاج ابراهیم گفته بود: «من در طول زندگی با سه ماجرای خارقالعاده روبهرو شدهام: اول ای حاجی ابراهیم! با وسعت و عظمت و سیاهی خیانت تو! دوم با شهامت و جسارت لطفعلیخان در حمله به جبهه پیشقراولان در گردنه تخت جمشید و سپس در حمله به من! و سوم با سرسختی خودم هنگامی که تقریباً همه چیز از دست رفته بود لیکن من تا سپیدهدم در میدان برجای مانده بودم.»
اما در خصوص فتحاللهخان اردلان که خبر فرار آقامحمدخان را داده بود، هارفورد جونز بریجز، مدعی است که او از طرف آقامحمدخان مأمور بوده چنین پیغامی را به لطفعلیخان برساند اما این ادعا با شواهد موجود در منابع مغایرت دارد، زیرا پس از این ماجرا از اردوگاه فرار کرد و چند سال بعد در یزد توسط مأموران آقامحمدخان کور شد.
منابع گویای آن است که او از دولتخواهان زندیه بود و مانند صادقخان شقاقی که در همان ابتدای کار از اردو فرار کرد، به اجبار ملزم به همراهی اردو شده بود. اما در خصوص مطلع نبودن آقامحمدخان از دیدار فتحاللهخان و لطفعلیخان با قطعیت نمیتوان نظر داد، شاید فریب دادن فتحاللهخان بخشی از نقشه آقامحمدخان بوده یا شاید در واقعیت ریسک ماندن در چادر را به جان خریده بود. این نبرد یکی از نبردهای مهم و سرنوشت ساز در تاریخ ایران است و آینده ایران در یک شب پرنور مهتابی اینگونه رقم خورد. این نوشتار را با جملهای از احمدرضا مؤلف ذیل تاریخ گیتیگشا به پایان میبرم که میگوید: «اگرچه در شبیخون، حضرت کاووس فر(منظور لطفعلیخان) روح کیخسرو را شاد و رستم دستان را دور از نهاد برآوردند، اما جناب آقامحمدخان نیز پایداری و ثبات قدم را به جایی رسانیدند که نام افراسیاب از صفحه عالم محو شد.»
منابع:
محمدصادق نامی اصفهانی، تاریخ گیتی گشا، با مقدمه سعید نفیسی، تهران ۱۳۶۳
علیرضا بن عبدالکریم شیرازی، تاریخ زندیه: جانشینان کریم خان زند، ج۱، ص۱۰، چاپ ارنست بیر، تهران ۱۳۶۵
آخرین روزهای لطفعلیخان زند، سر هارفورد جونز، مترجمین:هما ناطق و جان گرنی، انتشارات امیرکبیر
نبردِ ابرج ( شب سرنوشت ساز برای ایران )
نبرد سرنوشت ساز
نگهبانان صبح هنگام به محض اطلاع از واقعیت تسلیم خواهند شد و سربازان فراری به خدمت شما خواهند آمد تا هم خونریزی کمتری شود و هم افرادتان کمی استراحت کنند.» لطفعلیخان که دید صلاح به پایان درگیری است، دستور توقف حمله را داد تا اینکه طلوع صبح پرده آن شب پرماجرا را کنار زد و حقیقت بر ملا شد!...
دوشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۷
نظر شما
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ