همزمان با قبولی در دوره کارشناسی ارشد، از آنجا که بنا داشتم در رشته و تخصصم شخص مفیدی باشم؛ با سازمان اسناد و کتابخانه ملی غرب کشور در همدان که مرتبط با رشته¬ام بود آشنا شدم و کارم را با پیاده¬سازی مصاحبه¬¬های مختلف شروع کردم. با پشتکار و علاقه بسیار مصاحبه¬های را در مدت کوتاهی پیاده کردم. کار طاقت فرسایی بود، ولی باید از جایی شروع می¬کردم.
به مرور دایره روابطم در این کار گسترده¬تر شد و با بزرگانی در این حیطه آشنا شدم که بسیار از آنها آموختم. تلاش کردم و پیشرفت کردم و در مدت کوتاهی وارد عرصه تدوین شدم. البته طی این پروسه آسان نبود و دردسرهای خود را داشت که بماند؛ به دلیل گوش دادن مکرر به نوارهای مصاحبه، به¬مرور احساس کردم شنوایی¬ام کم شده، ولی برای پیشرفت چاره¬ای جز تلاش نداشتم. دشواری این کار بر افراد متخصصی که بر چند و چون این امر آگاه هستند پوشیده نیست.
در همین اثنا بود که فردی از شاغلان همان سازمان پیشنهاد همکاری و مشارکت در کاری را به من داد که برایم جالب توجه بود. پیاده سازی و تدوین مصاحبه¬ای ۳۰ ساعته که با امید و دلگرمی فراوان ناشی از وعده¬هایی که به صورت شفاهی از او گرفته بودم، را برعهده گرفتم. مصاحبه شونده پیرمردی محترم و از مسئولان سابق سازمان انرژی اتمی بود که بین تهران و فرانسه (محل زندگی-اش) در تردد بود. مصاحبه¬¬کننده (کارمند) بنا بر وظیفه سازمانی به تهران می¬¬رفت و احتمالاً مشمول دریافت مأموریت اداری نیز می¬شد اما این من بودم که همواره صدایشان در گوشم بود؛ از مصاحبه شونده هم جز چند عکس و فایل صوتی مصاحبه، اطلاع بیشتری نداشتم. برای رفع برخی ابهامها چندین بار از مصاحبه¬کننده، تقاضا کردم که بتوانم با او ارتباط بگیرم اما با بهانه¬های مختلف نگذاشت! گاهی می¬گفت پیرمرد است و حوصله¬ای ندارد! گاهی از حریم خصوصی او حرف می¬زد و می¬گفت: ممکن نیست شماره¬ یا آدرس ایمیلش را به شما بدهیم! و ...
اما از آنجا که قرار بود زندگینامه آن فرد به کتاب تبدیل شود و به من هم وعده¬های بسیاری داده بودند بدون ناراحتی و یا حتی سوءظن به کارم ادامه دادم. تدوین کتاب خاطرات یکی از شخصیتهای بزرگ ایران زمین و مکتوب کردن تاریخچه سازمان عریض و طویل انرژی اتمی ایران برای من جای بسی خوشحالی داشت به ویژه آنکه یک نهاد رسمی و دولتی با صبغه علمی انجام آن را بر عهده گرفته بود. با تمام تجربیات و شنیده¬هایی که در زمینه سوءاستفاده از توان و وقت و تخصص دیگران توسط عده¬ای سودجو داشتم، اما بنا بر همان دلایل مشتاقانه دعوت این همکار به ظاهر انسان¬نما را لبیک گفتم و با شور و اشتیاق و جدیت تمام این کار را دنبال کردم.
تدوین آن متن به¬هم ریخته ماهها زمان برد. بعد هم که تایپ و ویراستاری و رفت و آمدهای مکرر به مراکز اسنادی و ... تا بالاخره تبدیل به یک کتاب نسبتاً حجیم شد و کار در سال ۹۴ به اتمام رسید. با اینحال ظاهراً هنوز کار تمام نشده بود؛ بارها و بارها و بارها به سازمان و کارشناس مربوط مراجعه کردم تا پیگیر چگونگی چاپ کتاب و حقوق مادی و معنوی خودم باشم. اما هربار بهانه¬ای می¬آورد و با این توجیه که «گیر و گور اداری و انتشاراتی دارد ولی بالاخره چاپ خواهد شد» مرا باز می-گرداند.
از قضا در سال ۱۳۹۴ که به تازگی تدوین کتاب به پایان رسیده بود به درخواست یکی از اساتیدم که اتفاقاً روی همین پروژه مشاوره¬های خوبی در زمینه تدوین از او گرفته بودم پیشنهاد داد تا کتاب فوق¬الذکر را که هنوز چاپ نشده بود به مناسبت دهمین نشست تاریخ شفاهی که متولی آن مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر بود در قالب مقاله¬ای معرفی کنم که چنین نیز شد. رفت و آمد مکرر به آن اداره خسته¬ام کرده بود. من که دیگر حدس زده بودم در پشت آن نقاب به ظاهر صادق، چهره دیگری قرار دارد و احتمالاً من هم در دام یک سوءاستفاده علمی از سوی یک به ظاهر کارشناس قرار گرفته¬ام، با مشورت دوستان معرفی و نقدی بر آن کتاب در دست انتشار نوشتم که در تاریخ ۱۶ دی ماه ۱۳۹۵ در سایت مورخان به آدرس ذیل منتشر شد.
http://www.movarekhan.com/news/oral_history_of_iranain_nuclear_energy/
با این وصف گذشت تا چند روز پیش که در محل کار، پشت میزم نشسته بودم که از دوستان خبر چاپش را شنیدم. با اینحال خوشحالی¬ام طولی نکشید، زیرا در ادامه گفتند «تو کجای کاری؟ عنوان کتاب هست «پرتگاه حادثه» روی کتاب نوشته مصاحبه و تدوین: " ....... "؛ اسم تو نه بر جلد و نه در شناسنامه کتاب هست و طرف با زرنگی در مقدمه کتاب، در کنار اسامی دیگران، با ذکر یک تشکر از شما مسئولیت را از سر خود باز کرده است!».
شوکه شدم! مگر می¬شود؟ یکباره تمام شب بیداریها، درد و سوزش چشمها و درد گردن و ... که بر سر این کار کشیدم بر روی سرم خراب شد و حال و هوای آن روزهای کار کردن مانند یک فیلم سینمایی از مقابل چشمانم عبور کرد. آدم ضعیفی نیستم، ولی بی¬اختیار اشک می¬ریختم. دلم برای خودم می¬سوخت، برای عمر و وقت هدر رفته. بهترین روزهای عمرم را روی این کار سپری کرده بودم و بی¬صبرانه منتظر نتیجه بودم. بخش بزرگی از زحمات و شب بیداری¬های این کار برعهده من بود اما تمام نتیجه و ماحصل را به نام دیگری زدند. مهمتر از همه اینها بی¬اعتمادی و بدبینی است که نسبت به جامعه پیدا کرده¬ام که وقتی برای پروژه¬های پژوهشی از ارگانهای مختلف تماس می¬گیرند بی¬اختیار جواب منفی می¬دهم و فکر می¬کنم همه می¬خواهند سرم کلاه بگذارند.
علاوه بر این کار در دو کتاب دیگر هم به همین اندازه مشارکت داشتم و اخلاق و صداقت علمی اقتضا می¬کرد نام بنده به عنوان پیاده کننده و تدوین¬کننده روی جلد کتابها بیاید، ولی با سوءاستفاده از مقام اداری و خوش بینی بنده، مرا از حقوق مادی و معنوی آن آثار محرو¬م¬ کرد.(کتاب های دیگری نیز هستند که به همین شیوه به نام خود چاپ کرده که در صورت نیاز آنها را هم نام خواهم برد)
در پایان چند جمله¬ای خطاب به آقای به¬ظاهر تدوین¬کننده کتاب: کسب آوازه، شهرت، ثروت و هویت از طرق غیراخلاقی راه به جایی نمی¬برد. گرچه در این مسیر شما بعد از مدتها دانشجوی مقطع دکتری شدی و مطمئناً این اثر و سایر آثاری که از همین راه به نام خود زدی و برای خودت رزومه ساختی را به عنوان مستندات همراه خود داشتی و با اینکه خوب می¬دانم تا چه اندازه به خودت مغروری که با سوءاستفاده از سادگی و خوش بینی من، هیچ قرارداد و نوشته¬ای با من امضا نکرده¬ای و اکنون هم که خرت از پل گذشته، دیگر مرا نمی¬شناسی؛ ولی این را بدان شاید موقتاً عده¬ای از اساتید، صاحبنظران، رجل سیاسی شهر و حتی مردم عادی را بفریبی و موقتاً جایگاهی برای خودت دست و پا کنی، اما اینها حکم فواره¬ای را دارد که به همان سرعت به زمین خواهی خورد، چرا که برای ماندگاری در این حیطه می¬بایست به صورت مداوم شایستگی¬های علمی و پشتکارت را نشان دهی و مطالبی که به نام خودت منتشر می¬کنی حاصل تراوشات ذهن خودت باشد. در غیر این صورت این نام و عنوان¬های ساختگی و دروغین به کسی اعتباری نمی¬بخشد و دست شیادان خیلی زود رو خواهد شد.
هانیه رضایی رادفر
پانزدهم مرداد یکهزار و سیصد و نود هفت خورشیدی
دلنوشته ای درباره سوءاستفاده علمی برخی از استادان و کارمندان دانشگاه
به جای نفرین به تاریکی، چراغی بیافروز
«مورخان» از تمامی دانشجویان، پژوهشگران و اساتید شریف و گرامی دعوت می¬کند در صورت مواجه شدن با اینگونه بداخلاقی¬ها، وقاحت¬ها و سوءاستفاده¬های آشکار، نسبت به انتشار عمومی آن تعلل نورزند تا به سهم خود در زدودن محیط علمی کشور از معضلی که متأسفانه بابت کوچک شمردن و بی¬توجهی¬های بسیار، ریشه دوانده و فراگیر شده؛ انجام وظیفه کرده باشند. بدیهی است مورخان در این راه، در کنار و در خدمت احقاق حق عزیزانی خواهد بود که به نوعی در دام این مسائل قرار گرفته و یا از وقوع آنها مطلعند.
...
آدینه ۱۹ مرداد ۱۳۹۷
منبع:
مورخان
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ
اعضای هئیت علمی با رقابتها وحسادتهایشان باعث شدند من بعد از اخذ مدرک دکتری خانه نشین شوم. نه انگیزه ای برای تدریس ونه انگیزه ای برای پژوهش برایم باقی نگذاشتند.
اعضای هیئت علمی کرسیهای دانشگاه را میراث پدری خودشان میدانند...
متاسفانه قوانین هم به نفع آنهاست. تمام پروژه های پژوهشی در انحصار آنهاست.
اگر مثل منی بخواهد پروژه ای بگیرد فقط میتواند دستیار باشد. مجری طرح بدون آنکه کاری انجام دهد اسمش می آید روی کتاب و بخش اصلی پول طرح هم به جیب او می رود...
واقعا متاسفم برای جامعه دانشگاهی و برای قانونگذارانمان...
شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۵۳
آفرین بر همت و جسارتت هانیه جان، باید اسم این خوناشام ها رو فاش کرد تا بلکه دستشون از این عرصه ها کوتاه شه. من که جستجو کردم و فهمیدم کیه امیدوارم بقیه هم این کارو بکنن.
شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۲۰:۲۲