یکشنبه ۲ [ذیالقعده ۱۳۰۹ ه.ق.] – ... امروز شنیدم وبا در مشهد مقدس روزی هفتاد و هشتاد نفر تلف میکند. ده روز دیگر یقین در اردو خواهد بود. ممکن بود با مبلغ کمی مخارج «قرانتین» بگذارند شاید این مرض بجای دیگر سرایت نکند. اما کی حکم کند و کی بشنود. «انا لله و انا الیه راجعون». (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۱۴)
سهشنبه غرهٔ شوال [۱۳۱۰ ه.ق.] – ... شنیدم که در طوالش ناخوشی وبا بروز کرده است و خیلی سخت. البته حالا در رشت است و ده روز دیگر در طهران است. از برای عجله در سفرهای ییلاقی بندگان همایون خوب بهانه شد که زودتر تشریف ببرند. با وجود اینکه خیلی ممکن است از حالا چارهٔ این کار را بکنند و عمداً نخواهند کرد که برای اینکه بهانه در کار به دست بیاید. مگر ملکهای آسمان یک رحمی به حال ایران بکنند. حالا هیچ کس در فکر این مخلوق ایران نیست. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۶۷)
یکشنبه غرهٔ ذیحجه [۱۳۰۹ ه.ق.] – دربخانه رفتم. بعد از ناهار شاه خانهٔ آقا اسمعیل برادر آقا علیاکبر ناهار موعد بودم. بعد از ناهار منزل آمدم. عصر میرآخور دیدن آمد. امروز نایبالسلطنه بادنجان و هندوانه و غیره بجهت شاه فرستاده بود. کاغذجاتی که نوشته بودند حکیم مورل با هفتصد نفر سرباز قرانتین به ایوانکیف فرستادند که ممانعت وبا را بکند. عجب خیال خامی است. مثل اینکه زوار مشهد نمیتوانند از راه فیروزکوه به طهران بیاییند. کاری که ده ماه قبل در میان افغانستان باید بکنند حالا چهار فرسخی طهران میکنند. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۲۰/۸۱۹)
یکشنبه ۲۲ ذیحجه [۱۳۰۹ ه.ق.] – ... زوار زیادی دیده شد که از خانقین آنها را برگردانده بودند بواسطهٔ ناخوشی خراسان. دولت عثمانی احتیاط نموده فیالفور چهارهزار زوار را برگرداندند. فرمانفرمای خراسان و تمام وزرای ایران بقدر حاکم خانقین عرضه ندارد. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۲۳)
یکشنبه ۱۳ [محرم ۱۳۱۰ ه.ق.] – ... معلوم شد از بیستوهشتم ذیحجه ناخوشی وبا در طهران بروز کرده. امروز بشاه مختصری بروز دادند. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۲۷)
پنجشنبه ۱۷ [محرم ۱۳۱۰ ه.ق.] – ... سیدعبدالکریمخان برادر انیسالدوله که از طهران آمده بود بشاه قسم میخورد که وبا در طهران نیست. اما به من اشاره میکرد که هست و شدت دارد. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۲۸)
جمعه ۱۸ [محرم ۱۳۱۰ ه.ق.] – ... منزل امروز پیک است. صبح از منزل حرکت نموده یکسر منزل آمدیم. دربخانه رفتم. کاغذ امین همایون رسید. بقدری وبای طهران را سهل گرفته بودند مثل اینکه هیچ نیست. اگر هم باشد جز توکل بخدا چه میتوان کرد. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۲۸)
شنبه ۱۹ [محرم ۱۳۱۰ ه.ق.] – ... دربخانه رفتم. عصر اخبار طهران که رسید این بود که عفتالسلطنه مادر ظلالسلطان با دو خواجه شب جمعه که پریشب باشد از وبا فوت شدند. میرزا کریم برادر ناظم خلوت که فرار نموده به جاجرود نرسیده در راه با دو نفر دیگر فوت شدند. مجدالاشراف و مادر امیرخان سردار و جمعی برحمت خدا رفتند. روزی دویستنفر اقلاً میمرند. معلوم است حالت من باید چه باشد. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۲۸)
یکشنبه ۲۰ [محرم ۱۳۱۰ ه.ق.] – ... تمام دکان و بازار را بستهاند و مردم همه به اینبابویه به مصلی رفتهاند. انا لله و انا الیه راجعون. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۹/۸۲۸)
دوشنبه ۲۱ [محرم ۱۳۱۰ ه.ق.] – ... از دیروز تابحال بگفتهٔ اطباء هزاروششصد نفر از طهران و شمیران تلف شدند. من اگر بخواهم شرح دهم اوقاتی که در حسنآباد بودم بایستی کتاب دیگر شروع نمایم. مختصر اینکه شاه روز پنجشنبه بیستوچهارم با مختصری از حرم فرار کرده بسمت شهرستانک تشریف بردند. نایبالسلطنه و والده و عیالش هم بطرف دوشانتپه رفتند. من کمال بیانصافی دانستم در این هنگامه والده و عیالم را تنها در بلا بگذارم و به اردو بروم. با اینکه قاطر هم کرایه کردم و تا چند روز، روزی مبلغی هم کرایه میدادم. باز در خود، آن دل و قوت را ندیدم که به شهرستانک بروم. از قراری که نوشته بودند به شهرستانک هم وبا شدت دارد. حتی حرمخانهٔ مبارک هم دو سه نفر گرفتار شدند. اردوی نایبالسلطنه هم وبا افتاده. اول شکار بیچاره عبدالله دائی اعتمادالملک بود. بعد از فوت عبداللهخان نایبالسلطنه از اوشان به گرمابدر و آن سمتها فرار کردند. همان روز ورود من به حسنآباد مردهٔ وبائی از امامزاده قاسم آوردند به سر قنات من که باغ را مشرب میکند شسته بودند. معلوم است که بر من چه گذشت. منوچهر میرزا با عیالش حسنآباد منزل دارند. شب و روز امیرزاده سلطان ابراهیممیرزا با من بود. وحشت از وبا و دلتنگی اهل خانه و بعضی جهات دیگر. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۲۹)
از ۲۰ محرم تا ۲۰ صفر [۱۳۱۰ ه.ق.] – سیروز تمام بر من طوری سخت گذشت که پنجاه سال عمر خود ندیده بودم. شکر میکنم که از این جمعیت حسنآباد کسی مبتلا نشد. از شهر و اطراف شهر میگویند بیست و دو سه هزار نفر مبتلا شدند. خیلیها هم معالجه شدند. در این مدت توقف حسنآباد دستخط مرحمتآمیز از شاه و نایبالسلطنه رسید. مادر نایبالسلطنه و انیسالدوله احوالپرسی میکردند و کاغذ مینوشتند. امینالدوله و عمادالدوله و امیرزاده سلطان محمدمیرزا و محمدحسنمیرزای معتضدالسلطنه و شارژدفر روس و چورچیل صاحب از من دیدن کردند. کسی که احوال نپرسید وزیراعظم بود. تمام این مدت یک ماه حسنآباد بودم، مگر یک روز دیدن امینالدوله رفتم. یک روز هم دیدن شارژدفر روس، دو روز هم به جهت تنظیف سلطنتآباد. باقی را از منزل بیرون نیامدم. عمادالاطباء هر دو روز یک مرتبه دیدن از من میکرد. روز نوزدهم صفر نایبالسلطنه مراجعت نموده به کامرانیه آمدند. خدمتشان رسیدم. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۲۹)
چهارشنبه ۲۲ [صفر ۱۳۱۰ ه.ق.] – ... سیوشش نفر از محبوسین انبار دولتی در این ماه شبی زنجیر خودشان را باز نموده و یک نفر از مستحفظین را کشته از بام محبس خود را پائین انداخته فرار کردند. چند نفر آنها که از بام پرت شده بودند بواسطهٔ صدمه که بدست و پاشان وارد آمده گرفتار شدند. باقی رفتند که هنوز هم اثری از آنها نیست. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۳۰)
چهارشنبه ۲۲ [صفر ۱۳۱۰ ه.ق.] – ... وبا امسال بتمام فرنگ هم سرایت نمود و متجاوز از دو کرور نفس کشته است. سلطان عثمانی از جیب خود صدوپنجاههزار لیره خرج قرانتین حدود خود نمود که رعیتش را سالم بدارد. این نوع حفظ جان رعیت را میکنند. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۳۰)
پنجشنبه سلخ [صفر ۱۳۱۰ ه.ق.] – امروز شاه کامرانیه مهمان بودند. من با دکتر فوریه سفارت روس مهمان بودم. صبح به اتفاق اول حسنآباد رفتم. والده را دیدن نمودم. فردا به شهر میروند. بعد سفارت فرانسه رفتم. شرحی ایلچی فرانسه از شورش استرآباد گفت که درست نفهمیدم. سفارت روس که رفتم معلوم شد چنانچه سابق نوشتم که بواسطهٔ ارامنه و غیره قزاق روس به استرآباد آمد و رفت. ظاهراً هفتصدهشتصد تومان دولت خسارت ارمنیهای تبعه روس را داده. حشمتالدوله حاکم که از وبا فرار کرده بود حالا که مراجعت نموده از برای جلب نفع خودشان مردمآزاری کرده قریب ده هزار تومان جریمه کرده بود. مردم هم شاکی شده بشاه عریضهٔ تلگرافی عرض کرده بودند. یا تلگراف بعد از رسیدن به طهران بنظر شاه نرسانده بخود حشمتالدوله حاکم استرآباد تفصیل را نوشته بودند. با اینکه تلگرافچی آنجا قبل از اینکه به طهران بزند به شاهزاده حاکم نشان داده بود. شاهزاده بنای اذیت به عارضین کرده بود. بعضی را حبس و برخی را کتک و زجر نموده بود. جمعی فرار نموده به طهران آمدند. شاهزاده دیوانه که حقیقت ابله است خواسته بود زن و بچه عارضین را که به طهران آمدند بگیرد اذیت کند. قریب پانصد نفر زن و بچه به تلگرافخانهٔ روس رفته و عرضه بشاه بواسطهٔ تلگرافخانه روس نموده بودند و خودشان هم در قونسولخانهٔ روس بستی شدند. این فقره البته وهن بزرگی است برای دولت ایران. زیرا که تا بحال رعیت ایران نمیدانستند که میشود به قنسولخانهها و سفارتخانههای خارجه پناه ببرند. از این ببعد بواسطهٔ تعدی حکام همین کار را خواهند کرد. گمان میکنم آن کاغذ پریروز امینالسلطان بشاه همین مطلب بود که شاه را متغیر نموده بود. بعد از ناهار از سفارت به سلطنتآباد آمدم. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۳۱)
سه شنبه غرهٔ شوال [۱۳۱۰ ه.ق.] – امروز صبح به دارالترجمه رفتم، هوا در کمال خوبی بود. گاهی میبارید و گاهی آفتاب بود. با اینکه دیشب ابر بود و رؤیت هلال در طهران نشده بود اما در سایر بلاد ایران ماه را دیده بودند. نقارهخانهٔ عید را زدند. من احتیاطاً آدمی هم نزد میرزا حسن آشتیانی فرستادم گفته بود عید است و باید افطار کرد. از دارالترجمه که هیچ کس امروز نیامده بود به درخانه رفتم. شنیدم که در طوالش ناخوشی وبا بروز کرده است و خیلی سخت. البته حالا در رشت است و ده روز دیگر در طهران است. از برای عجله در سفرهای ییلاقی بندگان همایون خوب بهانه شد که زودتر تشریف ببرند. با وجود اینکه خیلی ممکن است از حالا چارهٔ این کار را بکنند و عمداً نخواهند کرد که برای اینکه بهانه در کار به دست بیاید. مگر ملکهای آسمان یک رحمی به حال ایران بکنند. حالا هیچ کس در فکر این مخلوق ایران نیست. دیروز که پیاده بباغچه میرفتم سیدی را دیدم عرب. چندتا نان گرفته بود و در میان دستمال گذاشته بخانهاش میبرد و به سلطنت و دولت و ملت ایران فحش میداد. پرسیدم کجائی هستی؟ گفت از اهل مدینه، جهت فحشش را پرسیدم. نانش را به من نشان داد. میگفت یک چارک از وزن معمول کم است و اگر ایران مثل عثمانی صاحب میداشت و محتسب در بازار میگشت این واقع نمیشد و به آواز بلند میگفت: «ملکالایران مسکنالشیطان لافیه ایمان» و بعضی حرفهای دیگر که مناسب نمیبینم بنویسم. باید به ارواح کیخسرو و داریوش و شاپور و اردشیر و نادرشاه و غیره و غیره لعنت فرستاد که این مملکت را اینطور تشکیل دادند و اینطور بدبختش کردند. دو ساعت بغروب مراجعت فرموده و به سربازخانهٔ جدیدی که در توی ارگ ساختهاند بمباشری شجاعالسلطنه تشریففرما شدند. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۶۷)
یکشنبه ۱۲ [ذیقعده ۱۳۱۰ ه.ق.] – امروز هم صبح پیاده به دارالترجمه، از آنجا به درخانه رفتم. بعد از ناهار شاه مراجعت به خانه مسیحالملک شد که به ناهار مدعو بودم. سلطانالحکماء و فخرالاطباء و شیخ الاطباء و حاجی حسینقلیخان صدرالدوله هم آنجا بودند. هرچه خواستند از کتب طب عربی و ایرانی وبای مشهور حالیه را پیدا بکنند نتوانستند و هرقدر باینها خواستم بفهمانم که این وبا در قدیم نبوده است و از سنه هزار و دویست و سی و هفت باین طرف بایران آمده است نمیفهمیدند. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۷۸)
یکشنبه ۱۷ [ذیالحجه ۱۳۱۰ ه.ق.] – امروز چشم راست بهتر و چشم چپ مغشوش شده است. بندگان همایون سوار شدند و به چشمه غلغلی تشریف بردند. از طرف خاورسلطانخانم و انیسالدوله احوالپرسی شده بود. امروز عصر هنگامهٔ غریبی در اردو برخاست. خبر آوردند که در اسک تا سیاهپلاس بخط مستقیم سه فرسخ است وبای شدیدی بروز کرده است و عمادالاطباء از اسک فرار کرده به پلور آمده که در سر راه است. معین است که آن خبر چه اثری به من میکند و بچه وحشتی مرا میاندازد. نیمساعت از شب رفته خود عمادالاطباء وارد چادر من گردید و میگفت در دو ساعتی که من در اسک بودم هفت نفر مبتلا بمرض وبا شدند. چهار نفر از آنها مردند. دیگر از من اکل و شرب سلب شده است. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۸۶)
سهشنبه ۲۶ [ذیالحجه ۱۳۱۰ ه.ق.] – ... آفتابگردان همایونی را که افراشتند اول فرمایششان این بود که هر کس میترسد و با ما به فیروز کوه نمیآید مرخص است به شهر برود. این فرمایش نتیجهٔ عرض دیشب اهالی حرمخانه بود که همه اجماعاً شاهنشاه را منع از این سفر پرخطر نموده بودند و دعای صباحی که معروف بخط حضرت امیر صلواتالله علیه است جلو گذاشته بودند و خودشان با قرآن استخاره کرده بودند مسافرت به فیروزکوه خوب آمده بود. این است که بیشتر از پیشتر مصمم هستند. من بعد از ناهار شاه مراجعت به منزل نمودم. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۸۹)
چهارشنبه ۲۷ [ذیالحجه ۱۳۱۰ ه.ق.] – امروز صبح بحمام بلغاری که برای صدراعظم زده بودند رفتم. بعد از آنجا به چادر صدراعظم رفتم. تلگرافهای ولایات را آورده بودند. من جمله تلگراف فیروزکوه بود که پریروز هفت نفر از مرض وبا در ارجمند که یکی از منازل فیروزکوه است مرده بودند. در قم و خلخال و رشت هم وبا بروز کرده است. صدراعظم تلگراف فیروزکوه را نمیخواست بحضور فرستد. باصرار من فرستاد. وقت ناهار همایون بسراپرده رفتم. فرمودند کاغذی به حکیم طلوزان بنویسم از او احوالپرسی کنم و در آن ضمن باو تلقین نمایم که هرچه از وبای لاریجان و فیروز کوه شنیده است دروغ است. ابداً در این نقاط وبا نیست. خدا انشاءالله وجود مبارک شاهنشاه را از این لجاجت محفوظ دارد و ما بیچارگان مظلومان را در زیر سایهٔ مبارک حفظ کند. هیچ دیده نشده است که شخصی تعمداً خود را ببلا مبتلا کند. نمیدانم در پس پردهٔ غیب چه است. از قراری که شنیدم نایبالسلطنه هم آدم مخصوصی فرستاده بود و عرض کرده بود در فیروزکوه وبا است و تشریف نبرید. لجاجت و اصرار بیشتر شده، غرهٔ محرم [یکی دو کلمه در اصل محو شده است] حرکت خواهند نمود. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۸۹)
جمعه ۲۹ [ذیالحجه ۱۳۱۰ ه.ق.] – دیروز در اول ملاقات صدراعظم حرف غریبی به من زد که شاه دیشب مرا باندرون احضار کرده بود و عریضهٔ نایبالسلطنه را که به شاه نوشته بود به من نمود. نایبالسلطنه درین عریضه اذعان کرده بود که وبای اسک و ارجمند و فیروزکوه صحیح است. شما نروید آنجا. شاه فرمودند که جبرئیل به من نازل شد و حکم خدا را رساند که من باید حتماً به فیروزکوه بروم و خواهم رفت. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۹۰)
شنبه غرهٔ محرم سنه ۱۳۱۱ – اول سال عرب و اسلام است. بجای اینکه در نقطهای از نقاط توقف کنیم و دههٔ عاشورا را بانتها رسانیم و بعد هر سمتی که باید رفت برویم پشت بتعزیهٔ سیدالشهداء کرده و رو به بلای وبا میرویم. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۸۹۱)
پنجشنبه غره [ربیعالثانی ۱۳۱۱ ه.ق.] – وبا در تهران شدت کرده است. از چهار و پنج نفر به روزی بیست و پنج نفر الی سی نفر رسیده. وحشت غریبی بمردم مستولی شده است. با اینکه پارسال بلای عام بود مردم اینقدر وحشت نداشتند. علیالخصوص خود من که نه خواب دارم و نه خوراک و دایم در تزلزلم. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۹۰۹)
جمعه ۲ [ربیعالثانی ۱۳۱۱ ه.ق.] – ... ناهار خورده خوابیدیم. اینکه میگویم ناهار خوردم اسمش خوردن است و الا از ترس وبا من که قدرت چیز خوردن ندارم. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۹۰۹)
دوشنبه ۵ [ربیعالثانی ۱۳۱۱ ه.ق.] – امروز هم درخانه رفته بعد از ناهار مراجعت کردم. سه به غروب مانده شهر آمدم و همان در باغچه منزل دارم و متصل سیدعلی و سایرین خبر میآورند که کی مُرد و کی ناخوش است، و این اخبار بیشتر اسباب وحشت من میشود. مثلاً در خانهٔ سیدعلی دو نفر از وبا مردهاند. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۹۰۹)
سهشنبه ۶ [ربیعالثانی ۱۳۱۱ ه.ق.] – امروز را هم در باغچه ماندم. صبح نظامالملک خواسته بود از من دیدن کند، چون جرأت رفتن به خانه دارم بواسطهٔ مردن وکیل و مرگ و میر اطراف و نه در باغچه جای پذیرائی نظامالملک را داشتم من به نظامیه خانهٔ نظامالملک رفتم. او میگفت که عدد موتاهای وبائی بچهارده و پانزده رسید و تخفیف حاصل شده است و در این ضمن بعضی انکشافات کردم. منجمله معلوم شد که نظامالملک وزیر طهران است اما در اغلب کارهای طهران بیدخل است. مثلاً به او گفتم که این گاوکشی را موقوف کند تا چندی که وبا در طهران است. گفت قصابی گاو و فروش گوشت گاو در ادارهٔ امینالسلطان است، و همچنین علافها و همچنین صرافها و بزازها جزء عزةالدوله هستند. صرافها با امینالملک هستند. عموم کسبه با کشیکچیباشی نایبالسلطنه است. معلوم شد که نظامالملک اسم بلارسمی دارد. از کارهائی که امسال در طهران میشود که بیشتر مردم بیچاره را به وحشت میاندازد، این است که شخص ناخوش آورده در وسط کوچه میخوابانند و دو سه نفر دورش جمع میشوند و به سایرین میگویند این وبا گرفته است. پول دوا و غذا ندارد. مبلغی پول جمع میکنند. باز فردا همین مسئله را تجدید میکنند. چنانچه یک نفر عملهٔ نهاوندی یا طالقانی را از ششم تا چهاردهم نزدیک خانهٔ من دم در کاروانسرای زغالی سراجالملک بهمین صورت انداخته و اسباب تکدی فراهم آوردهاند. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۱۰/۹۰۹)
پنجشنبه ۸ [ربیعالثانی ۱۳۱۱ ه.ق.] – امروز آشپزان معمول است. میرزا موسی سرحددار گیلانی که از اشخاص بسیار با مزه است و با سلطان ابراهیممیرزا دوست است دیشب نوشتم از شهر آمد که تماشای آشپزان را بکند. رذالت آشپزی امسال با این وبا و دلتنگی و دلخوری مردم بمراتب از سنوات قبل بیشتر بود. از اشخاصی که امسال بودند صاحبدیوان و رکنالدوله بودند. اگر این دوهزار تومانی که مصارف آش شده است یک مرتبه خرج تنظیف شهر کرده بودند یقیناً اسباب دعاگوئی وجود مبارک میشد که در تمام دنیا شهرت میکرد و ثواب دنیا و عقبیاش زیادتر بود. امشب هم آتش بازی کردند که معمول هیچ سال نبود. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۹۱۰)
یکشنبه ۲۵ [ربیعالثانی ۱۳۱۱ ه.ق.] – ... امینالدوله از فردا دوشنبه هشتم ماه نو مشغول عروسی پسرش خواهد شد. در این عرصات که قحطی و بلا و وبا است عروسی میکنند. خدا انشاءالله تعالی به همه مردم دل خوش بدهد. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۹۱۳)
پنجشنبه ۲۶ [جمادی الاول ۱۳۱۱ ه.ق.] – ... از قراری که امروز شنیدم دو شهر معتبر فارس را سیل خراب کرده است: یکی آباده، ده پانزده روز قبل از این. اما از نفوس محترمه کسی تلف نشده. و سه چهار روز قبل از این شهر فسا را کلیة سیل خراب و منهدم کرده است و چهارصد پانصد نفر در زیر آوار تلف شدهاند. از مشهد هم نوشته بودند که متصل در شهر مشهد و حوالی زلزله است و در کرمانشاهان و همدان و ملایر و تویسرکان هم وبا است. نمیدانم خدا نظر غضبش به اهالی این مملکت بیچاره تا به چه حد است و مآل کار چه خواهد شد. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا. (اعتمادالسلطنه، ۱۳۵۰: ۹۲۶)
مأخذ: اعتمادالسلطنه، محمدحسن. ۱۳۵۰. روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه (چاپ دوم). با مقدمه و فهارس ایرج افشار. تهران: امیرکبیر.
.
وبای ۱۳۱۰ ه.ق.
۱- برپا نکردن قرنطینه در ابتدای بروز وبا در خراسان
۲- برپا کردن قرنطینهٔ دیرهنگام در ایوانکی تهران
۳- پنهان کردن بروز وبا در تهران
۴- سهل گرفتن قضیهٔ وبا توسط دربار
۵- چاره نداشتن جز توکل به خدا
۶- تجمع مردم در اینبابویه برای استغاثه
۷- فرار شاه به شهرستانک
۸- فرار محبوسین انبار دولتی
۹- تعدی حاکم استرآباد (شاهزاده حشمتالدوله) و بست نشستن مردم در قونسولخانهٔ روس
۱۰- عجز اطباء در فهمِ جدید بودن مرض
۱۱- استخاره شاه برای سفر به فیروزکوه
۱۲- بهانهٔ عجیب شاه برای توجیه سفرش به فیروزکوه
۱۳- اسباب تکدی
۱۴- رعایت نکردن بهداشت شهری (گاوکشی در داخل شهر)
۱۵- برپایی مراسم آشپزان شاه
۱۶- برپایی عروسی برای پسر امینالدوله
وبا ۱۳۱۰ ه.ق. در روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه
پژوهش و گردآوری: شهرام یاری
شنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۹
منبع:
مورخان
نظر شما
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ