تجربه ای از دفتر پژوهش های فرهنگی
درین مراسم از دومجلد کتاب با عنوان : همایون نامه رونمائی شد . مجلد اول اختصاص به مطالبی داشت که مولفان از خاطرات خود با دکتر تکمیل همایون نگاشته بودند و مجلد دوم اختضاض به مقالات اهدائی
در مجلد اول این سراپا پرتقصیر مادر زاد هم مطلبی نگاشتم با عنوان : تجربه ای از دفتر پژوهشهای فرهنگی که بر خلاف سنت دیرینه کمی هم سنت شکنی کرده ام
...
آدینه ۲۲ بهمن ۱۳۹۵
پیش از آنکه از نزدیک با استاد ناصر تکمیل همایون آشنا شوم، نام ایشان را شنیده بودم؛ ایشان جزو شخصیتهای مشهور بودند که نامشان در اوایل انقلاب اسلامی مطرح بود. آشنایی با حضرتشان به روزها و سالهای بعد از انقلاب باز می گردد. ناصر تکمیل همایون را برای اولین بار در کتابخانه ملّی دیدم. حدود یک سال یا شاید یک سال و نیم از انقلاب سال ۱۳۵۷ گذشته بود. ایشان همراه با رئیس وقت کتابخانه ملّی مصاحبه ای رسانه ای دربارۀ کمبود فضای کتابخانه داشتد. قول و وعده هایی برای درنظر گرفتن مکانی جدید برای کتابخانه و یاری در این زمینه داده شد، اما در آن روزگار متأسفانه مسائل سیاسی آن قدر پیچیده و حاد بود که فرصتی برای این کار پدید نیامد و به جای آن که دکتر تکمیل همایون بتواند کاری برای کتابخانه انجام دهد، طولی نکشید که از زندان سر درآوردند!! ایشان را تا بعد از آزادی از زندان ندیدم. بعد از آزادی در یکی دو جا مشغول به کار و فعالیت شدند، بصورت موقت و بعد هم وارد موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی امروز) شدند و به عنوان محل ثابت برای کار آنجا حضور داشتند. اگرکسی می خواست دیداری صورت دهد با توجه به برخی محدودیتها که خودشان گذاشته بودند، در محل موسسه ملاقات صورت می گرفت. آن دوران به دلیل فضای خاص سیاسی-اجتماعی چهره های زندانی هم محبوب بودند و هم به نوعی گویا مرض واگیر داشتند. خیلی ها از این که این افراد را به صورت علنی و در جای خاصی ببینند، پرهیز می کردند. واگیردار به این معنا بود که امکان داشت در پس دیدارها، فرد از زندان سردر بیاورد و ...!! در آن شرایط دوستیها و رفاقتها و روابط محدودیت هایی داشت. آن ایام، ایام جنگ هم بود. از یک طرف اوضاع و احوال شرایط اجتماعی معمولی نبود، درست در همین کوران جنگ تحمیلی مؤسسه ای به نام «دفتر پژوهشهای فرهنگی» فعالیتش را شروع کرد.
در ابتدا توضیحی راجع به این دفترضروری است؛ کار و دلیل شکل گیری دفتر پژوهشها بر اساس آنچه من آگاهی دارم برای انجام و ساماندهی تحقیقات و پژوهشهایی برای حوزه فیلمسازی و فعالیتهای تصویری بود؛ به این معنا کسانی که می خواهند فیلم تاریخی بسازند حداقل این کار را «مستندتر» انجام دهند. چون پیش از این یکی دو سریال یا فیلم تاریخی که ساخته شده بود، مثل فیلمی که قبل از انقلاب راجع به انقلاب مشروطه تهیه شده بود ، در واقعیت هیچ جزء آن، از اسلحه، مکان فیلمبردای گرفته تا لباس بازیگران و غیره هیچیک از نظر تاریخی با رخدادهای تاریخی و شخصیتهای آن دوره همخوانی نداشت!! البته کارهای هنرمندانی چون شادروان علی حاتمی از لون دیگری بود و قابل قبولتر. چراکه ایشان با مشاوره و مطالعه و شناخت بیشتر و بر اساس پژوهشهایی که به صورت شخصی صورت می دادند، به تولید فیلم اقدام می کردند. درست در همان دوران پخش سریال هزاردستان در نیمه نخست دهه شصت خورشیدی بود که من برای همکاری با دفتر پژوهشهای فرهنگی دعوت شدم. این دفتر دارای پنج گروه مشخص و معین به این شرح بود:
گروه «کتابداری و اطلاع رسانی» که فعالیت آن بیشتر سرویس دهی و تهیه منابع برای اهل تحقیق بود و ریاست این گروه با شادروان دکتر عباس حرّی بود. ایشان از استادان به نام و مبرّزکتابداری بودند، خودشان دستی در پژوهش داشتند و اطلاعات تاریخی وکتاب شناختی خوبی داشتند. چون خیلیها هستند که کتابداری خوانده اند اما اطلاعات کتابشناختی خوبی ندارند، ممکن است فقط در کار فنّی خوب باشند، اما دکتر حرّی مستثنی بود.
گروه دیگر «مردم شناسی»؛ و ریاست این گروه با دکتر علی بلوکباشی بود. ایشان هم یکی از مردمشناسان و پژوهشگران خیلی خوب هستند. انصافاً باید گفت که ریاست دفتر پژوهشهای فرهنگی، آقای خوشنویس، برای هر گروه جستجوی فراوانی انجام داده و نخبه ها را گردآورده بودند.
گروه سوم «گروه زبانشناسی» مدیریتش با دکتر یحیی مدرسی بود. او هم واقعاً زبانشناس برجسته ای بوده و هست.
گروه چهارم «گروه معماری» بود،در آن روزگار جوانی به نام مهندس حسین سلطانزاده - امروزه به نام دکتر سلطان زاده باید از ایشان یاد کرد- خوش ذوق و متبحرمسئولیت گروه معماری را بر عهده داشت.
گروه پنجم «علوم اجتماعی و تاریخ» بود و دکتر تکمیل همایون مدیریت این گروه را برعهده داشت. هر گروه زیر مجموعه ای داشت شامل پژوهشگرانی که به تحقیق و پژوهش می پرداختند. طبیعی بود که بخشی از این تحقیق و پژوهشها بر دو الی سه دسته از منابع متکی باشد. در مرحلۀ اول فقط برای دورۀ قاجار کار می شد. منابع اینگونه دسته بندی می شدند: ۱- متون و مکتوبات دست اول ۲-سفرنامه ها و خاطرات ۳-روزنامه های دورۀ ناصری به بعد.
طبیعتاً وقتی دعوت به کار شدم از گروه علوم اجتماعی و تاریخ سردرآوردم. دانش آموخته تاریخ بودم، قبلاً یکی دو مورد ویراستاری برای دفتر پژوهشهای فرهنگی انجام داده بودم، یک مورد ترجمۀ کار هنری بود و دیگری یک کار تاریخی ؛ به همین دلیل مقداری شناخت راجع به کارهای مجموعه داشتم. اما وقتی به آن جا رفتم، متوجه شدم که این کار با کارهای قبلی که برای دفتر انجام داده بودم، متفاوت است! طبیعتاً بعد از حضور به نزد دکتر تکمیل همایون رفتم. محیط آنجا کوچک و جمعی دوستانه بود. همین جمع دوستانه آن محیط کوچک را قابل تحمل کرده بود؛ شخصاً به کار کردن در محیط کوچک ولو با اسم بزرگ عادت داشتم، در کتابخانه ملی همیشه تنگی فضا داشتیم، پس کمبود جا در دفتر پژوهشهای فرهنگی برای من معضل نبود. دفتر سالنی داشت که کتابخانه و سالن اجتماعات در همان جا قرار داشت. این امکان وجود داشت که در همان محل، بی سر و صدا، تحقیق و پژوهش انجام داد. در هفته دو الی سه روز را بعد از ظهرها به آن جا می رفتم. اینگونه با آقای دکتر تکمیل همایون همکار و همراه شدیم؛ تقریباً همۀ گروهها دربارۀ دورۀ قاجار کار می کردند. زبان شناسی دورۀ قاجار، مردمشناسی و همین طور معماری هم به دورۀ قاجار می پرداختند. طبیعتاً گروه ما هم درباب مسائل سیاسی و اجتماعی و نظامی این دوره کار می کرد. به خاطر این که از یک طرف در کتابخانه کار می کردم و خودم هم مثلااهل پژوهش بودم، یک مقدار شناخت بیشتری نسبت به دورۀ قاجار داشتم. خیلی زود هم در آن جا با سایر عزیزان جفت و جور شدیم. این وقایع در حوالی سالهای ۶۶ و ۶۷ بود، هنوز جنگ ادامه داشت؛ گاهی اوقات جلسات ما پنجشنبه ها بعداز ظهر تشکیل می شد تا همۀ اعضاء حضور داشته باشند. جالب این است که حتی زیر حملات موشکی آن روزها بازهم جلسه تشکیل می شد. نمی دانم اسم این را چه باید گذاشت؟! عاشق تحقیق و پژوهش بودن، نیاز مالی؟ یا از جان گذشتگی؟ اما می شود از آن به عنوان نوعی «جنون عاشقانه» یاد کرد. یعنی زن و بچه جای دیگری باشند و شما جای دیگر ! آژیر خطر هم زده شده و در حال موشک باران ،شما جلسه برگزار کنی!! شرایط کار کردن در آن روزگار همین بود. یعنی فرقی نداشت، شما حتی اگر کارمند وزارت خارجه هم بودی وسط کار، آژیر خطر زده می شد و فرد به کار خود ادامه می داد. گاهی اوقات برخی کارها در شرایطی انجام می شود که یاد کردن از آن، تنِ آدم را می لرزاند، گاهی اوقات هم همان اندازه شیرین می شود!!
اغلب مدیران گروههای دفتر جایی دیگر مسئولیت داشتند و مشغول به کار بودند. هفته ای دو یا سه روز بعد از ظهرها می آمدند وبه کا ر پژوهش در دفتر می پرداختند . حتی گاهی اوقات این دفتر نشستهایی داشت، این نشستها هم برای معرفی نوع فعالیتهای دفترو هم برای آشنایی با مسائل و نیازهای حوزۀ سینماگران برگزار می شد. یک بار مرحوم حاتمی را دعوت کردند؛ آن نشست در حضور علی حاتمی برگزار شد، در زمانی که اوج پخش سریال هزاردستان بود. بعضیها آن را نقد و برخی دیگر ستایش می کردند. در آن زمان تلویزیون اصلاً برنامه ای نداشت، پخش چنین سریالِ خوب و تاریخی، جمعه ها بعد ازظهر را تبدیل به یکی از پر بیننده ترین برنامه های رادیو تلویزیون کرد؛ انصافاً هم سریال خوبی بود.
آقای دکتر تکمیل همایون شگرد و شیوۀ خاصی داشتند که ذکر آن جالب است؛ در آن جلسهایشان به عنوان خیرمقدم شروع به صحبت کردند و اهداف تشکیل آن جلسه را گفتند. جزییات جلسه را به همراه این که چه نکاتی مورد خواست اعضاء و کسب آگاهی دربارۀ آنها نیاز هست را بیان کردند. کم و بیش هم گفتند که اگر نقد محترمانه و سازنده ای هم در کار باشد، بد نیست و شایسته طرح هست؛ در پایان سخنان خود در واقع به نوعی که می خواستند پیامی را به ما برسانند، با طنز و لبخند خاص خودشان گفتند: « قرار من و آقای خوشنویس این بود که اگر من در سخنانم زیاده روی کردم، آقای خوشنویس سر خود را بخارانند که مبادا مهمانان عزیز دلخور شوند ، اما نظر به اینکه جناب خوشنویس سر خود را نخاراند!! معلوم می شود که بنده خیلی هم بیرویه صحبت نکردم» این شگرد ایشان بود و درواقع پیامی برای ما بود. یعنی اگر صحبت می کردیم، می بایست مراقب دست آقای خوشنویس یا دست خود ایشان باشیم که اگر سرشان را خاراندند، با این نوع اشاره متوجه تند روی خودمان شویم؛ اگرچه از بخت بد در آن مراسم برق رفت!! و هیچ کس هم رعایت نکرد؛ چراکه در آن تاریکی کسی چیزی نمی دید. دست آقای خوشنویس یا آقای تکمیل همایون اگر به طرف سرشان می رفت یا حتی اگر سرشان را زخم هم می کردند کسی نمی توانست ببیند!! چونبرای روشنائی ازچراغ زنبوری استفاده شد و ما حتی نفر روبرویی را نمی توانستیم ببینیم. به هر حال این ها شگرد خاص آقای تکمیل همایون بود که با طنز مخصوص به خودش منظور را با اشاره بیان می کردند.
در گروه علوم اجتماعی سه، چهار نفر بیشتر نبودیم. یکی مرحوم ع.روحبخشان بود که ایشان هم آن زمان در مرکز نشر دانشگاهی کار می کرد و مجلۀ لقمان را با مرحوم حدیدی به زبان فرانسه منتشر می کرد. ضمن اینکه برای نشر دانش معرفی کتاب هم انجام می داد، گاهی هم مقالاتی می نوشت. آقای شهیدی نامی هم همکار ما بود که اقتصاد خوانده بود، کار اصلی او قبل از انقلاب بانکداری بود و نمی دانم چطور از دفتر پژوهشهای فرهنگی سر درآورده بود، اما به هر حال انسان با ذوقی بود، اطلاعات تاریخی داشت هرچند این اطلاعات به صورت منسجم و کلاسیک نبودند اما مشخص بود که مطالعه دارد. به این جمع آقای فرامرز طالبی هم اضافه شد، ایشان نیز تاریخ خوانده بود، البته آن زمان بیشتر در حوزۀ نمایش و نمایشنامه نویسی کار می کرد، اما در کار تاریخی هم فرد متبحّر و پژوهشگری توانمند بود. در این گروه آن زمان دربارۀ سپاه یا بهتر بگویم قشون در دورۀ قاجار کار م یکردیم. این کار را برای سینما انجام می دادیم. این که برای مثال سلسله مراتب سپاه چگونه بوده، چه نهادهایی داشتند؟ و غیره؛ چراکه در دورۀ قاجار قشون شامل دو بخش بود: یک بخش آن سنتی و بخش دیگر آن مدرن بود. بطور نمونه، ظل السلطان به تبع پروس یا اتریشی سپاهی برای خود سامان داده بود؛ از طرف دیگر قزاقخانه ایجاد شده بود به پیروی از روسیه تزاری؛ از سوی دیگر هنوز آن بخش سنتی فوجها نیز سرجای خود قرار داشت. در قسمتی دیگر، یک نظام سنتی تهران و دیگر شهرها را اداره می کرد، و در کنار اداره نظام سنتی، پدیده ای هم به نام پلیس، به سبک اروپا، به ظهور رسیده بود. بنابراین امکان انجام تحقیق وجود داشت. ضمن این که تا به حال کسی هم در این زمینه پژوهش خاصی انجام نداده بود. خود ارتش کارهایی کرده بود، اما همۀ کارهایش بیشتر مربوط به دوره پهلوی بود و نه عصر قاجار. برای مثال وقتی کتاب پلیس شهربانی کل کشور[۱] چاپ قبل از انقلاب را نگاه می کردید، متوجه می شدید که از یک کتاب در حدود سیصد صفحه، حتی سی صفحه هم راجع به دوره قاجار نیست. پس بایستی کار و پژوهش در این باره انجام می گرفت. بهترین منابع روزنامه های دوره قاجار، یا سفرنامه ها و خاطرات و یا متون تاریخی دورۀ قاجار بودند. طبیعی بود که اینها منابع اصلی تحقیق و پژوهش ما را تشکیل دهند. قرار بود که وقتی کسی کتابی را می خواند، در تمام زمینه ها فیش برداری کند. یعنی هم راجع به نظمیه، هم سیستم سنتی ادارۀ تهران، هم راجع به قزاقخانه و هم قشونی که ظل السلطان درست کرده بود ؛ ضمن اینکه ما در این دوره به سیستم امنیه یا ژاندارمری هم برخورد می کنیم که برای خارج از شهر بود. در نظمیه ابتدا کنت ایتالیایی آمده بود، بعد خود ایرانیها اداره کردند، سپس سوئدیها آمدند و عملاً نظمیه دست سوئدیها افتاد، امنیه یا ژاندارمری هم همین طور بود. وقتی به دورۀ هرج و مرج ایران و عدم توانایی دولت مرکزی می رسیدیم مشاهده می شد که بخشی از نیروی انتظامی ما دست سوئدیها است. بنابراین دامنۀ کار وسیع بود و باید در حدود یکصد و پنجاه سال، مستند کار می شد. خود آقای دکتر تکمیل همایون هم پابه پای ما کار می کردند و در فیش برداری و همه مراحل مشارکت کامل داشتند.
جلساتی در دفتر گاه هفتگی و گاه ماهانه هم در باب شیوه و پیشرفت کار داشتیم. به خصوص که حامی مالی این دفتر هم معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود و آنها دوست داشتند که کار سریعتر پیش برود. در یکی دو جلسه، این بحث پیش آمد که حرف و سخن راجع به این دفتر زیاد شده، شما این جا چه کار می کنید؟! کار را باید زودتر به اتمام برسانید. البته مدیران گروهها جواب داشتند، جوابها را به مدیر دفتر پژوهشهای فرهنگی می دادند و ایشان منتقل می کرد؛ و صد البته میریت دفتر بیشتر تحت فشار بودند. در یکی از نشستها من خیلی صریح و ساده گفتم: « قرار است ما از پشت بام بپریم! اگر قبل از پریدن نقطه را به ما نشان بدهید، ما راحت میپریم. اما وقتی پریدیم، بین زمین و آسمان به ما نگویید کجا!! جابه جا کردن آن نقطه بعد از پریدن درست نیست! در حال حاضر هم کار در این مرحله است. یعنی در مرحلۀ بین زمین و آسمان هستیم، فقط یک راه دارد و آنهم این است که نیروی فعال را زیاد کنیم... » بنابراین تعدادی دانشجو را دعوت به کار کردند و ما به جای این که خودمان مطالعه و فیش برداری کنیم، فیشهای تهیه شده دانشجویان را چک می کردیم. این بیشتر نیت دکتر تکمیل همایون بود. نظر خوبی بود از یک طرف به کار سرعت می بخشید و این نیروی چهار یا پنج نفره به نیروی پانزده الی بیست نفره تبدیل شد ؛اما از طرف دیگر هم خیلی از این افراد کاربلد نبودند، یعنی روش تحقیق نمی دانستند، البته روش تحقیق را دو واحد دردانشگاه گذرانده بودند ولی به صورت عملی کاری نکرده بودند، ورزیده و توانمد نبودند؛ بخشی از وقت و نیروی ما صرف این می شد که کارهای این افراد جدید را بازنویسی کنیم، این خطا بارها تکرار می شد و تا ما آن را ببینیم و رفع کنیم، چیزی حدود سه ماه تحت فشار بودیم، بیشترین حجم انتقادها نصیب دکتر تکمیل همایون می شد، چراکه این فکر و اندیشۀ ایشان بود؛ استاد هم انصافاً با تحمل و بردباری سعی در آرام کردن ما داشتند؛ نه تنهامعترض و متعرض نبودند بلکه با روحیه ای شاد و لبخند به مشکلات رسیدگی می کردند و می گفتند که هر کاری در ابتدا سخت است! بالاخره اینها باید یاد بگیرند، شما همت خودتان را صرف کنید که این دانشجویان زودتر بیاموزند. بعد از سه ماه اوضاع خوب شد، یعنی آن خطاهای اولیه تکرار نمی شد، به جز دو سه مورد که تقریباً امکان اصلاح و به صفر رساندن آن سخت بود و ما هم آنها را به خود دکتر تکمیل همایون حواله دادیم؛ به اصطلاح «مال بد بیخ ریش صاحب اش». در نهایت این کار زود جمع و جور شد، می توان گفت در حدود هشتاد درصد منابع: متون، روزنامه ها،خاطرات و سفرنامه های دوره قاجار بررسی و فیشبرداری شدند و قرار شد که مرحلۀ دوم فیشها دسته بندی و طبقه بندی شوند. باز هم دکتر تکمیل همایون دسته گل دیگری برای ما به آب دادند؛ فرمودند این فیشها نشان نمی دهند که شما چه کار کرده اید! باید اینها را تبدیل به کتاب کنیم. یعنی در این مرحله فیشها را دسته بندی موضوعی کنیم وتا بصورت کتاب چاپ شوند که نشان بدهیم در این جا کار انجام شده است. این ایده هم ایده مناسب و خوبی بود؛ یعنی باید بگوییم که کار خیلی قشنگی است چون زحمت بچه ها یک جایی به بار می نشست؛ اما ترس و واهمه نیز از این اقدام جدید وجود داشت؛ هشتاد درصد کتابها دیده شده و بسیاری از این مطالب تکراری و حتی ممکن بود نکتۀ جدیدی از درون آنها بیرون نیاید!! این وحشت وجود داشت. اما دکتر تکمیل همایون دریادل بود، شاید همین دریادل بودن تکمیل همایون باعث آرامش ما می شد. مضاف بر اینکه ما هر کاری در این گروه انجام می دادیم دیگر گروهها هم موظّف بودند بنوعی سهیم دراین کار شوند. نمی خواهم بگویم که گروه تاریخ و علوم اجتماعی الگو بود، اما به خاطر همکارانی که در این گروه حضور داشتند، جایگاه خاصی داشت؛ مثلاً گروه مردمشناسی غیر از آقای دکتر بلوکباشی، باقی پژوهشگرانش حضور نداشتند. به هرکدام آنها کاری واگذار کرده بودند، به یاد دارم که یکی از همکاران به نام دکتر شهیدی که فلسفه خوانده بود، و به خاطر وابستگی با خاندان شهیدی های قزوین تعزیه شناس برجسته ای بودند، قرار شد راجع به تعزیه کار کنند، لزومی هم نداشت که بیاید در دفتر بنشینند و کار کنند، ایشان قرارداد بسته بودند و کارها را در خارج از دفتر انجام می دادند. یکی دیگر از همکاران این گروه نیز سرهنگ شهیدی بود که بازنشستۀ ارتش بودند و پژوهشگری توانمند؛ با مرحوم جهانگیر قائم مقامی نشریۀ مشهور ارتش یعنی مجلۀ «بررسیهای تاریخی» را منتشر می کردند. ایشان درباره نشانهای دورۀ قاجار پژوهش می کردند. تعزیه، نشانها، آداب و رسوم، عزا و عروسی و همۀ اینها مردمشناسی بود. در اینجا دیگر چگونگی مراسم عزاداری یا عروسی ارتش مطرح نبود، چون عزا یا عروسی از سنتهای جامعه بود که بالاخره ارتشیها هم انجام می دادند. در گروه زبانشناسی هم به غیر از سرکار خانم صفوی، باقی پژوهشگران رفت و آمد داشتند. اما در گروه تاریخ و علوم اجتماعی کادر ثابت داشتیم. همگی هفته ای دو الی سه روز حضور فعّال داشتیم. به همین دلیل اگر رویکردی در این گروه اتخاذ می شد، تعمیم داده می شد. ضمن این که آن گروهها نیز برنامه داشتند که در پایان کارهایشان تبدیل به کتاب شود و بعداً بعضی پژوهشهایشان تبدیل به کتاب شد. بنابراین تصمیم گرفته شد که فیشها دستهب ندی و طبقه بندی موضوعی شود، فیشهای تکراری و غیر تکراری دور ریخته نمی شد و به افراد داده می شد تا در موضوعات مشخص مطلب به نگارش دربیاورند، بطور نمونه مرحوم روحبخشان نگارش سپاه سنتی و فوج سیلاخور را عهده دار شدند؛ آقای طالبی نگارش بخش ژاندارمری، امنیه و قزاقخانه را به عهده گرفتند. به خاطر ندارم که خود جناب استاد تکمیل همایون عهده دار کدام بخش شدند؛ من باید نظام حکومتی تهران در عصر قاجار را می نوشتم؛ این مطالب هم شامل شیوۀ سنتی ادارۀ شهر تهران بود و هم آن چیزی که به عنوان مدرنیته وارد شده بود و پلیس نامیده می شد را در بر می گرفت. همۀ این تحولات تا پایان قاجار یعنی ابتدای پهلوی مورد نظر بود. مقرر بود سایر گروهها نیز این کار را انجام دهند؛ در آثار منتشر شده ، کار گروه زبان شناسی را خیلی پسندیدم، یعنی کاری را که در یک جلد به صورت فرهنگ اصطلاحات دورۀ قاجار چاپ کردند.[۲] این فرهنگ اصطلاحات کار بسیار خوبی است، یک کتاب مرجع قابل توجه است و من نیز هچنان به آن مراجعه می کنم چون علاوه بر اصطلاحات نظامی، بسیاری از اصطلاحات دیوانی را نیز داراست؛ زیرا ارتش با دیوانها نیز سر و کار داشت؛ به یک معنا می توان گفت کارهایی که انجام شد فقط به نام ارتش بود اما کل جامعۀ تهران قاجاری را به نوعی در برمی گرفت، و وقتی کل جامعۀ تهران را شامل شود، مسلماً جامعۀ ایران را نیز در برمی گرفت. مثلاً در خراسان هم شیوۀ حکومتی ارتش همین بود، نیروی نظمیۀ آنجا نیز همین گونه بر اساس سنت و مدرنیته بود. در شیراز، تبریز، اصفهان و .... نیز چنین بود.
چیزی در حدود سه ماه، به ما فرصت دادند که واقعاً هم زمان اندکی بود. چون کار تقسیم شده بود و هرکس باید یک بخشی را می نوشت، تقریباً این کار را انجام دادند. بعد قرار براین شد که یک نفر کارها را ویراستاری کند تا از نظر سبک و سیاق یک شکل درآید. جالب است که همه این مسائل از آقای دکتر تکمیل همایون شروع می شد. چه اصراری بود که این کار انجام شود!؟ مثلاً در نگارشِ اینجانب، واژگان مخصوص به خود را داشته و دارم. وقتی مطالب به ویراستار داده می شود او هم واژگان مخصوص به خودش را دخیل می کند و گاهی جمله بی معنی و بی ربط می شود. موقعیت استاد تکمیل همایون به گونه ای بود که وقتی حرفی می زد دیگر مدیران هم می پذیرفتند، شاید هم بطور خصوصی اول توافق می کردند و بعد علنی مطرحش می کردند. ما نیز محکوم به تبعیت می شدیم. من به شخصه و دیگر دوستان نیز، چو اهل قلم ، گفتیم این کار خیلی مناسب نیست. از طرفی هم او درست می گفت. قابل قبول نبود که کاری از یک دفتر منتشر شود که هر قسمت آن به قول معروف «یک ساز بزند» و یک دست نباشد. بنابراین کار را به ویراستار سپردند. مطلب من دست بر قضا زودتر ویراستاری شد و وقتی که به دستم رسید فریاد من بلند شد. زیرا اصطلاحاتی و واژگانی در متن بکار برده شده بود که من به هیچ وجه به کار نمی برم. حتی یک سری اغلاط املایی از نظر ظبط اسامی هم در آن راه یافته بود. در جلسه ای که با جناب آقای آذرنگ، مسئول ویراستاری داشتیم، ایشان گفتند «مصاحب» ملاک است، شما قبول دارید؟ گفتم که قبول دارم، ضمن این که آن هم ممکن است خیلی مدرن عمل کرده باشد!! ولی با این احوال باز هم قبول دارم، بیاورید. وقتی کتاب را بررسی کردیم، دیدیم که آنجا هم مشابهت با کار من بیشتر است!! قرار شد که یک ملاک داشته باشیم. تصمیم بر این شد که مطالب از نو ویراستاری شود. این بار بخشی از کار را دادند که در خود گروه انجام شود. یعنی آقای دکتر تکمیل همایون و مرحوم روحبخشان این کار را انجام دهند. این کار انجام شد، اما بازهم جای حرف داشت. آن زمان به «حاجی غُر زن» مشهور شدم!! چون بیش از همه غر می زدم و اعتراض می کردم که این واژگان یا اصطلاحات را در نوشتن به کار نمی برم ؛ البته این بحثی بود که در دفتر پاگرفته بود و حرفها و غُر های من هم طرفدار پیدا کرده بود، که هویت نویسنده و پدید آورنده، چه می شود؟! بالاخره مولفی اثر را پدید آورده است وغیره؛ یک عده میگ فتند که کار گروهی است، پژوهش و فیش برداری گروهی بوده است و ما برای این که کار بی دردسر باشد هر موضوعی را به یک نفر سپردیم که تالیف کند، قرار است که گروهی هم چاپ شود و ...؛ عده ای هم استدلال می کردند که گروهی بودن به جای خودش محفوظ است، اما بالاخره باید گفت که این کار را فلانی تالیف کرده است! پس هویت این آدم در اثر چه می شود؟ قرار بر این شد که بعد از ویراستاری، خود صاحبان اثر کار را ببینند و آن مواردی که خیلی حساس هستند را یادداشت کرده و با ویراستار صحبت کنند تا او برگرداند بنظرپدیدآورنده اثر؛ این قابل قبولتر بود. برای ویراست آخر دکتر تکمیل همایون بررسی می کردند و بنابراین، این امکان وجود داشت تا مسئله راحت تر حل شود.
شایسته است که یادی کنیم از شادروان آقای هوشنگ دادار که به عنوان مدیر داخلی در دفتر پژوهشهای فرهنگی فعالیت داشت. در حقیقت بخشی از غُر ها و اعتراض هایمان نصیب ایشان می شد. چون گاهی آقای خوشنویس را نمی دیدیم یا مثلاً استاد تکمیل همایون یک بار برای سفر به جادۀ ابریشم رفتند و ما برای مدتی ایشان را ندیدیم، غُر ها را به مدیر داخلی می زدیم، ایشان هم واقعاً آدم صبوری بودند. کتابدار کتابخانۀ دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران بود. غالب جامعه شناسان آن روزگار از جمله دکتر تکمیل همایون از آنجا فارغ التحصیل شدند. ایشان به دلیل حرفۀ سابقش انسان صبوری بود و بسیاری از «غُر و لُند های» ما را تحمل می کردند.مثلا گاه می شد که یک منبع دیر به دست ما برسد و اعتراض داشتیم، به هر حال او باید تهیه می کرد.
بعدها به تدریج متوجه شدیم که هماهنگی بیشتری باید بین گروهها به وجود بیاید. بخشی از کارهایی که ما انجام داده بودیم، برای گروه زبانشناسی هم مفید بود. یا بخشی از فیش برداریها به کار گروه مردمشناسی هم می آمد. موضوعی که تا امروز هم مهجور مانده و کمتر کسی روی آن کار کرده است، معماری در متون تاریخی است. چون شما برای اولین بار در متون نام یک بنا یا عمارت را می شنوید! چه بنایی به جا مانده باشد و چه نباشد!! در آغاز این موارد در ذهن ما نبود، اما اگر تصادفی در فیشها مطلبی آمده بود ما آنها را جدا می کردیم. به عقیده من یکی از موضوعاتی که هنوز هم کار نشده، همین معماری در متون است. هرکدام از منابع همانطور که راجع به سیاست، جنگ و مرز مطلب دارد، در بارۀ معماری هم دارد، شایسته است که دانشجویان توجه بیشتری داشته باشند و در این زمینه کار کنند.
درباره نتیجه نهایی کار و چاپ حاصل کار باید گفت: بخشهایی از آن مجموعه چاپ شد و بخشهایی نیز به چاپ نرسید. مثلاً کارهای گروه ما چاپ نشد؛ راستش گروه ما یک مقداری «کله شق» بود. افرادی مثل آقای طالبی، مرحوم روحبخشان، و این خقیر فقیر در جرگه کله شق ها بودیم!! یکی از مباحث سر این بود که کارها زیر نظر مدیرگروه باشد و نام فرد نویسنده هم در همان زیر بیاید. این بحث «زیر نظر» که پیش آمد، به این معنی بود که شما دستیار کار تلقی می شدید ،نه پدیدآورنده اثرو کار به آن فردی تعلق داشت که زیر نظر او انجام شده است؛ این موضوع قدری برای ما ثقیل بود. البته دکتر تکمیل همایون هم حق داشت که من مدیر گروه هستم، فکر و اندیشۀ کار ارآن من است و اما ما هم بلاخره «عملۀ» کار بودیم، و در حقیقت کار را ما انجام داده بودیم؛ هرچند ایشان هم به سهم خودشان کار کرده بودند، فکر می کنم که بخشی از ارتش سنتی را خود ایشان نوشتند ؛ بالاخره کار به شورای دفتر کشیده شد! ما نامه ای از آقای خوشنویس دریافت کردیم مبنی بر این که این فکر و اندیشۀ استاد تکمیل همایون است و...؛ ما هم فکر دیگری کردیم، گفتیم: قبول که کار، کار گروهی است، اما به همان اندازه که کار گروهی است، کار فردی هم هست؛ بگذارید نام همه به صورت مشترک بر روی کل کار بیاید. مثلاً من که حکومت تهران را نوشتم، اول اسم من بیاید، سپس نام بقیه به ترتیب حروف الفبا بیاید. یا در قسمت ژاندارمری اول اسم آقای طالبی بیاید، سپس نام بقیه طبق الفبا آورده شود. این هم به این دلیل انتخاب کردند که همیشه نام دکتر تکمیل همایون اول باشد. یعنی اگر در کار من، کیان فر به عنوان مسئول کار اول می آمد ترتیب به صورت تکمیل همایون، طالبی و غیره می شد، این مجادلات ادامه داشت؛ البته دکتر تکمیل همایون به صورت دوستانه به ما گفت: «یا در این جا به آن چه من می گویم گوش می کنید یا این که کارهایتان چاپ نمی شود!» انصافاً هم بدان گفته عمل شد تا به حال کارها چاپ نشده است!!
علی رغم این مورد، ما خیلی چیزها را در کنار استاد تکمیل همایون یاد گرفتیم؛ این مهمترین مسئله است. آن کار چاپ بشود یا نه، اصلاً اهمیتی ندارد. نسخه ای از آن را دارم و می توانم هر زمان که خواستم آن را کامل کرده و چاپ کنم. یک نکته دربارۀ شخص من این بود کهکارهای پژوهشی من در دورۀ قاجاربود و آن جا با من قرارداد بسته بودند، گفتم که کار من قاجار است و من هرکاری که بکنم شما بعداً مدعی می شوید که حقوق این کار برای ما است. گفتم برای مثال من می خواهم مقاله ای راجع به میرزا رضا مهندس باشی بنویسم، کما اینکه نوشتهام و به واسطۀ استاد تکمیل همایون در مجلۀ ساختمان چاپ شد. اصلاً باید گفت بانی نوشتن این مقاله هم خود دکتر تکمیل همایون بودند. گفتم شما بعداً مدعی می شوید که کار ما را بیرون برده و به نام خودت چاپ کرده ای. این قسمت را من در قراردادهایم خط می زدم، قید هم می شد که این بخش شامل حال من نمی شود. کار من قاجار بود که همین امروز هم می توانم مطالب خودم را چاپ کنم، چراکه تعهدی به دفتر ندارم؛ یا دفتر چاپ می کند و یا خود با ویرایش جدید و تجدید نظر و درج مطالب جدیدی که یافته ام می توانم چاپ کنم. چون من هنوز کار انجام می دهم و این را نیز از دکتر تکمیل همایون یادگرفته ام. نخست اینکه ما روشمند کار کردن را بلد نبودیم، این خیلی مهم بود در حالی که تکمیل همایون روشمند کار می کرد. اگر قرار بود چنین چیزی را بنویسم بدون فیشبرداری کتابها را جلویم پهن می کردم و طبق همان نظام سنتی قدیم کار را هم، سه ماهه، شش ماهه و یا یک ساله تحویل می دادم. ولی در آن کار و روش تحقیق یادگرفتم که اصلاً چگونه باید پژوهش کرد! چگونه باید اسناد و یافته ها را طبقه بندی کرد و چگونه شروع به نگارش کرد. این مطالب بعدها در نگارش مقالات خیلی به درد من خورد. بدون اغراق این موارد را از استاد تکمیل همایون یاد گرفتم، در دانشگاهها این مطالب را به ما یاد نداده بودند! همان طور که امروز هم یاد نمی دهند!! یعنی ما همیشه بخشی از کارمان را مدیون کار کردن در کنار شخصیت های بزرگ هستیم. هنگام کار عملی بهتر از کار تئوری در کلاس می آموزیم. در عمل ما در دفتر پژوهشهای فرهنگی، به صورت ناخودآگاه با شخصیتهای بزرگی کار کردیم. ناخواسته با دکترمدرسی و دکتر بلوکباشی هم کار کردم. هنگامی که در کار به مشکلی برمی خوردیم با این بزرگان مشورت می کردیم، ایرادها برطرف می شد. یک نوع همکاری تنگاتنگی بین گروهها بود. شاید در آغاز اصلاً منیتی در کار گروهها نبود؛ باید گفت این منیت از زمان تالیف پیدا شد. چون در آنجا بحث حقوق معنوی اثر مطرح بود، تا الان هم به همین دلیل کار ما سه نفر باقی مانده است، زیرا کار دکتر تکمیل همایون منتشر شد، اما سه الی چهار مورد کار تا به امروز چاپ نشده است. به نظر من این اصلاً مهم نیست، تجربه ای که در آن سه سال کسب کردم و باعث شد که مدتی هم با گروه مردمشناسی کار کنم، خیلی مهمتر است.مجموعه ای از تجربیات را نیز از مدیر گروه مردم شناسی آموختم، دکتر علی بلوکباشی وادارم کرد که یک دور مخزن ایرانشناسی کتابخانه ملّی را زیر و رو کنم و با منابع سفرنامه ای بیشتر آشنا شوم. یعنی محتوای آنها را شناختم که در کجاها می شود از آن منابع استفاده کرد. به همین دلایل کار در کنار ایشان و دکتر تکمیل همایون بود که فهمیدم چگونه باید به این سفرنامه ها بنگرم. این تجربیات مهمی است که از آن دوران برای من به جا مانده است. مهم ترین بحث و مسئله کار کردن با تکمیل همایون این است که به آدم روش و شیوۀ تحقیق یاد می دهد. چیزهایی که در دانشگاهها به دانشجویان نمی آموزند یا حداقل من نتوانستم یاد بگیرم.
در پایان شایسته است درباره یکی از اقدامات بایسته و مفید دفتر پژوهشهای فرهنگی هم که اتفاقاً در آن هم دکتر تکمیل نقش مهمی دارد اشاره کنم: دفتر بعدها فعالیت هایش را گسترش داد و کار بسیار خوبی تحت عنوان «از ایران چه می دانم؟» را آغاز کرد که برای کل ایران است؛ موضوعاتی بالغ بر صد جلد کتاب تا به حال منتشر شده است. حتی بخشی از فعالیتهای ما در همین مجموعه «از ایران چه می دانم؟» منتشر شد. اگر آن زمان تحقیق فقط برای تهران بود، در مجموعه «از ایران چه می دانم؟» واقعاً کل ایران مطرح بود. در این مجموعه، موضوعاتی از قبیل مردمشناسی، معماری، تاریخ و جغرافیا و ... وجود دارد. واقعاً هم میراث آن دوره است. این درایت و دوراندیشی حاصل فکر خوب مدیران آن گروهها است، که هنوز هم با دفتر پژوهشهای فرهنگی پیوند دارند. این مجموعه از «از ایران چه می دانیم؟» که در سطح ایران کار شد، اقدام بسیار مهمی است، یکی از بهترین کارهاست. فعالیتهای دیگری که در مجموعه انجام شده و می شود از جمله ترجمه ها و.... به جای خود خوب و ارزشمند هستند، اما «از ایران چه می دانیم؟»، مجموعه ای بسیار عالی است که باید آن را تحسین کرد.
در پایان لازم است برای دوست و استاد عزیز دکتر ناصر تکمیل همایون از خداوند متعال طول عمر با عزت و تندرستی مستدام آرزو کنم.
[۱] - پلیس ایران؛ تهران : شهربانی کل کشور، اداره روابط عمومی، ۱۳۵۵.
[۲] - فرهنگ اصطلاحات دوره قاجار، قشون و نظمیه؛ یحیی مدرسی، حسین سامعی، زهرا صفوی مبرهن؛ تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، ۱۳۸۰
نظر شما
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ