حوالیِ ساعتِ ۹ صبح اساتید یکی یکی وارد دفترِ گروه میشوند. جلوی دفترِ گروه شبیهِ ترمینال شده است؛ همهٔ متقاضیان با ساک و چمدان و کیف سامسونت. برخیشان هیجده ساعت در اتوبوس بودهاند و هنوز خوابآلودند. بیست نفر هستند. قرار است سه نفرشان جذب شوند. رئیس دانشکده هم از راه میرسد. در دفتر گروه برخی از اساتید بهانه را شروع کردهاند:«چه خبره این همه آدم دعوت کردن؟». «برای سه نفر که شهر را خبر نمیکنند». «فقط تو رو خدا زودتر تمومش کنید هزار تا کار داریم».
منشی گروه نفر اول را دعوت میکند. پسری سیودو ساله. با ته ریشی دو سه روزه و پوششی معمولی با چمدان یشمی. سلام و احوالپرسی و پسر مینشیند. مدیر گروه شروع میکند:
«ضمنِ خوشآمدگویی، شرح مختصری از زندگی و تحصیلاتتان را بفرمائید. از کجا تشریف آوردید؟ و چرا این دانشگاه را انتخاب کردید؟ و... .»
پسر با تقدیر از اساتید و عذرخواهی از اینکه مصدعِ اوقات شده است و افتخار میکند در محضر چنین اساتیدی است شروع میکند:
«به نام خدا. فلانی هستم و در خانوادهای مذهبی به دنیا آمدم و تحصیلات و...». یکی از اساتید با لبخند و علاقه گوش میکند. همو که قرار است پایینترین امتیازها را بدهد. دیگری تلگرام را چک میکند و رییس دانشکده هم برگههای امتیازدهی را کنترل میکند. بعد از معرفیِ متقاضی، مدیرگروه اعلام میکند که اساتید سوالتانشان را مطرح کنند. از رزومهٔ پژوهشی شروع میشود که کتاب و مقاله و گواهی شرکت در کارگاه و مدرک زبان و ... ارائه شود. چمدانِ یشمی باز میشود و متعلقاتش در طرفهالعینی بهطور مرتب روی میز قرار میگیرد. کتاب ندارد، دو مقالهٔ علمی پژوهشی و چند ترویجی و سیوپنج چکیدهٔ همایش و دوازده گواهی چاپ کتاب از ناشرانی ناشناس و گمنام و دو معرفینامه از اساتیدِ تاریخ دانشگاههای هند و... . مدارک و مستندات دست به دست میشود و برخی اساتید نگاهی گذرا میاندازند و برخیشان هم دقیقتر بررسی میکنند. سوالات شروع میشود:
«فرمودید که تخصصتان دورهٔ قاجار است؟ به ما بفرمائید که صندوق عدالت چه بود؟ چرا بود؟ چگونه بود؟ و چطور شد نشد».
پسر شروع میکند. صدایش کمی میلرزد. دهانش خشک شده است. خوابش بهطور کامل پریده است: «ناصرالدینشاه قاجار در راستای عدالتپروری... .». ناقص جواب میدهد. استاد بغل دستی از تلگرام خارج میشود و میپرسد: «نظرتون دربارهٔ کبیر بودن شاه عباس اول چی هست؟ آیا بهنظرتون کبیر بود؟». استادی که از اول با لبخند گوش میکرد و قرار است پایینترین نمرات را بدهد سرش را میاندازد پایین و شروع میکند به نخودی خندیدن. پسر جواب میدهد و استاد مربوطه برمیگردد تلگرام. استادِ خندان میپرسد: «لطفاً عللِ ناکامی مشروطهٔ ایران را مختصر بفرمائید». پسر جواب میدهد. بعد از سوالات و بررسی مدارک، متقاضی به بیرون هدایت میشود. نفر دوم، سوم، چهارم، پنجم و... نفر سیزدهم وارد میشود. قد بلند است. کتوشلواری سرمهای پوشیده و ریشش را از تَه تراشیده است. با موهای لَخت و ژلزده و کیف چرمی مینشیند و دستها را روی میز قلاب میکند. احوالپرسیها را با صدایی رسا و مطمئن جواب میدهد. آدابدان است. آدم را به یاد سیسالگیِ آنتوان چخوف میاندازد. اساتید زیرچشمی میپایندش. رزومهاش برای یک متقاضی عالی است. با هشت نه مقاله علمی پژوهشی و دو کتاب ترجمه و سه مقالهٔ همایشی و مدرک زبان و چند گواهی کارگاه. به سوالات هم خوب جواب میدهد. بررسی مستندات و مصاحبه تمام میشود و به بیرون راهنمایی میشود. نوبت امتیازدهی به اوست. مستندات دوباره بررسی میشود. نظر اساتید را دربارهٔ مصاحبه میپرسند. بهترتیب از پانزده نمرهٔ دو، سه، چهار داده میشود.آن جوانِ رعنا، کارش کمنقص بود، اما نقصِ بزرگ و نابخشودنیاش اعتمادبهنفسِ مثالزدنیاش بود. باید بلیط برگشت را رزرو کند. نفر چهاردهم، پانزدهم، شانزدهم و... نفر بیستم وارد میشود. دختری است سیوهفت ساله. مانتو خاکستری پوشیده است. صورتش استخوانی است با چشمانی گود افتاده. اساتید خودشان را باد میزنند که وارد میشود و با لبخندی رنگپریده مینشیند. استاد بغل دستی بالاخره توی تلگرام معاملهٔ زمین را انجام داده است و سرحال است. رزومه بررسی میشود. دارای سه مدرک زبان، یازده مقالهٔ علمی پژوهشی، چهار تالیف و... . استادِ بغل دستی که نشئهٔ معاملهٔ زمین است مصاحبه را شروع میکند: «خانوم بهنظرتون مشکلِ نادر با علما چی بود؟چرا اونقدر اذیتشون میکرد؟عجیب نیست بهنظرتون؟» و رو میکند به همکار روبروییاش میگوید:«خیلی عجیبِ جنابِ دکتر، عجب آدمی بوده» و سرش را با تاسف تکان میدهد. دختر با طمأنینه جوابِ دقیق و درستی میدهد. استادِ خندان میپرسد: «لطفاً روند تحولِ پوشش زنان را در دورهٔ قاجار بهطور مختصر توضیح بدید».
پاسخِ دختر درست است.
استادِ روبرویی میپرسد: «از شخصیتهای تاریخی مورد علاقهتان دو نفر را نام ببرید». دختر میپرسد: «مورد علاقه از چه نظر؟» پاسخ استاد: «از هر نظر». «جسارتاً منظورتون را متوجه نمیشم. شخصیتِ علمی، فرهنگی، سیاسی، نظامی از چه نظر؟». پاسخ استاد: «کلا، دو نفر را نام ببرید». دختر میگوید: «چون متوجه منظورتون نشدم جسارتاً نمیتونم به این سوال پاسخ بدم».
استاد عصبانی شده است. رئیس دانشکده دخالت میکند: «بسیار خب، دخترم شما اگر اینجا جذب شوید با زندگی در یک شهرِ غریب مشکلی ندارید؟». «خیر مشکلی ندارم». «بسیار خب میتونید بیرون تشریف داشته باشید»!
بیست برگهٔ امتیازات جمع زده میشود. نفر هفتم و یازدهم و بیستم انتخاب میشوند.
نفر بیستم را خوانندگان میشناسند. نگارنده فراموش کرد بنویسد که نفر هفتم چهار ترم در آن دانشگاهِ مربوطه با توصیهٔ یکی از اقوام هر ترم دو واحد درس اختیاری حقالتدریس داشته است. چهرهٔ آشنایی دارد. اهلِ دل میشناسندش! و نفر یازدهم؟! هییس...!
هذیان های یک دانشجوی تاریخ (۲)
جذب هیات علمی!
چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۷
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ
دقیقا مصاحبه های دکتری تداعی میشه در ذهن دانشجو حداقل برای ماها که هنوز این مرحله رو درک نکردیمی سوال مهم هم می پزسن که اهل کجا هستی??
پنجشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۰۱:۰۱