پسرجان اهلِ کجا هستید شما؟
- گلشهری هستم استاد.
- بَهبَه، خدا بیامرز مادرِ بنده هم گلشهری بود، گلشهریها را خیلی دوست دارم.
- لطف دارید استاد. خدابیامرزه مادر بزرگوارتون رو. مادرِ من هم متاسفانه دو سال پیش به رحمت خدا رفت.
- خدا بیامرزه، خُب برای پایاننامه میخواهید چیکار کنید؟
- اتفاقاً میخواستم خدمت برسم استاد اگه محبت کنید راهنمایی بفرمائید، پایاننامه را با شما کار کنم.
- والا من که خیلی سرم شلوغه ولی خُب بعداً بیایید صحبت کنیم، یک رگمان هم که همشهری دراومد ببینیم چیکار میشه کرد.
- خیلی ممنونم استاد.
دو روزِ بعد دو همشهریِ بیمادر در دفتر استاد نشستهاند. استاد برگهای از کشوی میز در میآوَرَد و به دانشجو میدهد. برگۀ موضوعات برای پایاننامه است. جلوی برخی از موضوعات علامت تیک خورده است.
- خب همشهریِ عزیز یکی از این موضوعات را انتخاب کن تا نکتهای عرض کنم.
موضوع انتخاب میشود.
- خب ببین پسرجان، همشهریِ عزیز، خیلی سریع در یک هفته پروپوزال را بنویس تحویل گروه بده، در جلسه ترتیبی میدهم سریع تصویب شود تا کار را سریع شروع کنی، فقط یادت باشه پروپوزال تصویب شد حتما به من سر بزن کار واجب دارم.
دَه روز بعد همشهریِ جوان با پروپوزال تصویب شده در دفترِ استاد نشسته است.
- خب همشهری، شما اولین کاری که باید انجام بدهید اینه که اول، فصلِ سومِ پایاننامه را کار کن.
پسر ماتش برده است.
-استاد ببخشید خیلی معذرت میخوام جسارت میکنم ولی از اول نباید شروع کنیم؟
- خیر. شما مگر نمیخواهید یک نمرۀ مقاله مستخرج از پایاننامه را در دفاعیه بگیرید؟
- چرا استاد.
- خب، اول باید مقاله را کار کنید، پذیرش مقاله در مجلات نمیدانم اطلاع دارید یا خیر خیلی طولانی است، من اینجا سردبیرِ مجلۀ گروه هستم، میدانم گرفتن پذیرش و چاپ مقاله چه مصیبتهایی دارد. ما مقاله را میفرستیم یکی از مجلات بعد سایر فصلها را کار کنید. فقط یک نکته، طبق قوانین و مقررات، مقاله باید با نام استاد راهنما و دانشجو چاپ شود. نام راهنما اول، بعد نامِ دانشجو. التفات دارید به عرایضم؟ البته من علاقهای به چاپ مقاله با دانشجویان ندارم ولی چه میشود کرد هم قوانین مجبورمان میکند و هم در این گروه یک همشهری که بیشتر نداریم. بعضی از دوستان در مجلات هستند، کمک میکنم سریعتر پذیرش بدهند، اونم بهخاطر گلِ روی شما که دانشجوی خوبی هستی. فقط سریع بنویس.
یک ماه بعد مقاله آماده است. استاد بدونِ اینکه مقاله را نگاه کند به همشهری میگوید که همین امروز بفرست به فلان مجله و به من اطلاع بده. پسر شب مقاله را به مجلۀ مذکور میفرستد و به استاد اطلاع میدهد.
استاد بیدرنگ گوشی را برمیدارد و با سردبیرِ مجله تماس میگیرد:
- سلام بر استادِ بنده آقای دکتر حقپسند. بشردوست هستم. آقا یادی از ما فقیر و فقرا هم بکنید.
- سلام از بنده است استاد، چه سعادتی، استدعا دارم استاد. حقیر همیشه دانشجویِ شما بودم و هستم.
- شما محبت دارید. خودتان میدانید بنده چقدر به شما علاقهمندم. غرض از مزاحمت جناب دکتر، خواستم این خبر خوب را شخصاً به اطلاع حضرتعالی برسانم آن مقالهای را که با یکی از دانشجوهایتان برای مجلۀ ما فرستاده بودید، امروز پذیرفته شد و نامۀ پذیرش را گفتم خدمتتان ارسال کردند. دریافت فرمودید؟
- بسیار از بزرگواری و لطف و محبتِ استاد بزرگوارم ممنونم. خیر متاسفانه هنوز دریافت نکردیم. امروز ارسال شد؟
- عجب! بله امروز ارسال کردیم.
- واقعاً بنده را شرمنده فرمودید. چشم پیگیری میکنم.
- نفرمائید قربان، بنده حقیقتاً به شما علاقه و ارادت قلبی دارم.
- حقیر نمیدانم واقعا چگونه این همه لطف شما را جبران کنم.
- خواهش میکنم جناب دکتر، اوامری باشه در خدمتم. اجازۀ مرخصی میفرمائید؟ خدانگهدا...، آهان تا یادم نرفته جناب دکتر یکی از این دانشجویانِ بدبخت و پَخمۀ ما با بنده پایاننامه کار میکند. یک مقالهای از پایاننامهاش استخراج کرده بود، دیگر خودتان میدانید وضعیت این مقالات دانشجویی را. به جانِ شما جناب دکتر یک هفتۀ تمام از کار و زندگی زدم و اصلاحش کردم و گفتم بفرستید به هر مجلهای که میخواهید. امروز تماس گرفت و گفت فرستاده به مجلۀ شما. با خودم گفتم قسمت بوده حتما. در هر حال، قضا و قَدَر است و کاری نمیشود کرد جناب دکتر. اگر فرصت داشتید بیزحمت این مقاله را در اولویتِ داوری قرار دهید. این دانشجو اطلاع دارم، بدبخت است و کمی هم بنده خدا پَخمه است. مادر بزرگوارشان هم در حال موت هستند باید سریع دفاع کند برود. اسباب زحمت شما.
- بهروی چشم آقای دکتر، حتما!
بعد از چهل روز نامهٔ پذیرش مقاله به همشهریها ارسال میشود. پُستچی دانشگاه در همان لحظه که استاد در حال مطالعۀ پذیرشِ مقاله است نامهای از هیئتِ ممیزه میآورد. در نامه نوشته است:
- استاد ارجمند جناب آقای دکتر بشردوست
نظر به اینکه امتیازات حضرتعالی در بندِ .... به حدنصاب
نرسیده است، ارتقا حضرتعالی از مرتبۀ دانشیاری به استادی تا به حدنصاب رسیدن امتیازات پژوهشی کان لم یکن خواهد بود.
استاد در حالِ مطالعۀ مجددِ نامۀ هیئت ممیزه است که همشهری خوشحال از راه میرسد و از استاد تشکر میکند و... . استادِ مغموم نمیشنود همشهری چه میگوید. چشمش میافتد به یکی از دانشجوهای ترم جدید که از جلوی دفترش رد میشود. از پسر میخواهد صدایش کند و به پسر میگوید برو یک ربع دیگه بیا. دانشجوی ترم جدید وارد میشود.
- دخترم اهل کجا هستید شما؟
- حسنآبادی هستم استاد.
- بَهبَه، خدا بیامرز مادر بنده هم حسنآبادی بود. من حسنآبادیها را خیلی دوست دارم... !
هذیان های یک دانشجوی تاریخ (۳)
حکایتِ همشهریها و مقالاتِ مستخرج از پایاننامه!
دانشجو: استاد ببخشید خیلی معذرت میخوام جسارت میکنم ولی از اول نباید شروع کنیم؟
- خیر. شما مگر نمیخواهید یک نمرۀ مقاله مستخرج از پایاننامه را در دفاعیه بگیرید؟
- چرا استاد.
- خب، اول باید مقاله را کار کنید، پذیرش مقاله در مجلات نمیدانم اطلاع دارید یا خیر خیلی طولانی است، من اینجا سردبیرِ مجلۀ گروه هستم، میدانم گرفتن پذیرش و چاپ مقاله چه مصیبتهایی دارد. ما مقاله را میفرستیم یکی از مجلات بعد سایر فصلها را کار کنید. فقط یک نکته، طبق قوانین و مقررات، مقاله باید با نام استاد راهنما و دانشجو چاپ شود. نام راهنما اول، بعد نامِ دانشجو. التفات دارید به عرایضم؟ البته من علاقهای به چاپ مقاله با دانشجویان ندارم ولی چه میشود کرد هم قوانین مجبورمان میکند!؟...
چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۷
نظر شما
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ