زلزله‌ای در ۵۵ سال پیش (خاطراتی از احمد احمد)

چتر محبت براى بارش خاک

محسن کاظمی، پژوهشگر تاریخ شفاهی
در شهریور سال ۱۳۴۱ زلزله‏اى شدید شهرستان بویین زهرا از توابع قزوین را تکان داد و منجر به کشته و زخمى شدن دهها هزار نفر شد. مردم بلافاصله در اقدامى خودجوش به یارى زلزله زدگان شتافتند...

چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶
در شهریور سال ۱۳۴۱ زلزله‏اى شدید شهرستان بویین زهرا از توابع قزوین را تکان داد و منجر به کشته و زخمى شدن دهها هزار نفر شد. مردم بلافاصله در اقدامى خودجوش به یارى زلزله زدگان شتافتند. من که از این حادثه به شدت متأثر بودم، همراه چند نفر از دوستانم در محله عباسى خاکى تهران اقدام به جمع آورى کمکهاى مردم کردم. مردم محله به دلیل اعتماد و اطمینانى که به ما داشتند، با وجود تنگ‏دستى‏شان کمکهاى زیادى در اختیار ما گذاشتند. پس از جمع‏آورى کمکها براى اینکه مطمئن شویم به دست آسیب‏زدگان مى‏رسد، تصمیم گرفتیم خودمان آنها را به محل حادثه ببریم. از این‏رو، من همراه هفت‏نفر دیگر از بچه‏هاى محل، اتوبوس اجاره کرده و به سمت منطقه حادثه دیده رفتیم.
وقتى از بویین زهرا رد مى‏شدیم، آثار خرابى و ویرانى بسیار وحشتناک بود. دیوارى یک مترى در آنجا پیدا نمى‏شد. ما بعد از گذشت سه روز از زلزله، شب هنگام به دهى به نام رودک رسیدیم. آنچه دیدیم تنمان را لرزاند. مردم آواره، وحشت‏زده به دامنه کوه پناه برده بودند و از بناهاى روستا تقریبا هیچ‏چیز برجا نمانده بود. (۱) خرابى دیوارها، باغها را بدون حصار کرده بود.
شب بدى را گذراندیم. صبح متوجه شدیم که مردم آنجا تُرک زبان هستند و این ده نزدیک پانصد خانوار دارد. جمعیت ده قبل از زلزله به دو هزار نفر مى‏رسید که عده‏اى از آنها کشته و زخمى شده بودند و عده‏اى هم در پى سرنوشت مبهم خود به جایى دیگر نقل مکان کرده بودند. آمارهاى غیررسمى حکایت از آن داشت که تنها حدود دویست نفر آنجا مانده و بر بقایاى ویرانه‏هاى خود، غزل یأس و ناامیدى مى‏خوانند.
با مردم از نزدیک ارتباط برقرار کردیم و وضعیتشان را دیدیم. وحشت زده بودند. مى‏ترسیدند. ترس توأم با بهت و حیرت وجودشان را فراگرفته بود. از پس هر پس لرزه‏اى به دامنه کوه پناه مى‏بردند. چشمه اشکشان خشکیده بود و مات و مبهوت به ما نگاه مى‏کردند، اوضاع عجیبى بود. بادیدن این صحنه‏ها، حال ما به شدت بد شد و منقلب شدیم.
با اینکه رژیم شعار مى‏داد که کمکهاى وسیعى به مناطق زلزله‏زده گسیل کرده است، ولى تا آن روز تنها از طرف بازار کمکى به آنها رسیده بود.
ما تقسیم اجناسى را که همراه آورده بودیم، به دیگران سپردیم و خودمان مشغول درآوردن جنازه‏ها و مصدومین از زیر خروارها خاک شدیم. آن روزها وسایل پیش‏رفته براى یافتن اجساد نبود، محل اجساد را از جایى که لاشخورها و سایر حیوانات مى‏نشستند، شناسایى مى‏کردیم.
با دلسوزى وافر و عشق خالص به مردم کمک مى‏کردیم. در حفاریها به اجسادى برمى‏خوردیم که بوى گند و عفن مى‏دادند، برخى اجساد طورى لِه و متورم شده بودند که هنگام بیرون آوردن آنها از زیر آوار، اعضاى بدنشان از هم جدا مى‏شد. بعد از یک هفته تلاش مستمر، به دلیل نبود صابون و وسایل بهداشتى، دستانمان بوى روغن آدمیزاد مى‏داد.
براى غذا از میوه‏هاى درختان به‏خصوص گردو و آلو استفاده مى‏کردیم. ما هر روز، تقریبا بعد از خواندن نماز صبح، بیل و کلنگ برمى‏داشتیم و براى جستجوى اجساد و کمک به مردم مى‏رفتیم.
صبح یکى از روزها روى ویرانه‏اى خانمى را دیدم که با پنجه‏هایش خاکها را به اطراف مى‏پراکند. او آن‏قدر این کار را ادامه داده بود که سرانگشتانش ساییده شده بود. متوجه شدم که شوهر و سه دخترش زیر خاک مانده‏اند و خودش چند روزى در حالت اغما به‏سر برده است. از دیدن این صحنه خیلى متأثر شدم. هرچه از او سئوال مى‏کردیم، با بهت به ما نگاه مى‏کرد و بعد دور مى‏شد. جالب اینکه در همان نزدیکى گربه‏اى نیز به دور خود مى‏چرخید و زار مى‏زد.
ما برآن شدیم تا خانواده آن زن را از زیر خاک بیرون بکشیم. بو کشیدیم و بعد نقطه‏اى را پیدا کرده و شروع به کندن کردیم. در این میان که مشغول یافتن اجساد بودیم، این زن گه گاه با زارى به آنجا مى‏آمد، مى‏ایستاد، نگران به ما نگاه مى‏کرد و ناگهان سراسیمه و هراسان دور مى‏شد.
از او پرسیدم: «این گربه چرا این جور مى‏کند؟»
او گفت: «این گربه هم بچه‏اش زیر خاک مانده.»
درحالى که مشغول کنار زدن تل خاک بودیم، سوراخى روى ویرانه باز شد و گربه با سرعت به داخل آن رفت و کمى بعد، بیرون آمد و سر و صداى عجیبى کرد و دور شد. بعد اجساد سه بچه گربه مرده را یافتیم. ما نقطه دیگرى را نیز شکافته و به جستجو پرداختیم تا به اجساد رسیدیم. سه دختر و پدر در کنار هم بودند. صحنه عجیب و تکان‏دهنده‏اى دیدیم. پدر درحالى که یکى از فرزندانش را به آغوش کشیده بود، جان به جان آفرین داده بود.
در آخرین روزهایى که ما در ده رودک به‏سر مى‏بردیم، کم‏کم افراد و گروههایى از ارتش، و شیر و خورشید پیدایشان شد. با استقرار آنها، کارها سامان داده شد. آنها بعضى جاها را به خاطر از بین بردن آلودگى و میکروب به آتش کشیدند.
پس از کاهش التهاب و اضطراب مردم، ما با خاطره‏اى دردناک و با خاطرى پریشان و نگران بازگشتیم.
منابع
۱- در این روستا و روستاهاى اطراف آن، خانه‏ها با خشت، گِل و تیرهاى چوبى ساخته شده و فاقد استحکام لازم بود. محل زیست انسان و چارپا در یک جا بود، به طورى که در طبقه زیرین دام و طیور و در طبقه فوقانى انسانها زندگى مى‏کردند.
خاطرات احمد احمد، تدوین و تحقیق: محسن کاظمی، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات سوره مهر
منبع: اختصاصی مورخان
نظر شما