در شهریور سال ۱۳۴۱ زلزلهاى شدید شهرستان بویین زهرا از توابع قزوین را تکان داد و منجر به کشته و زخمى شدن دهها هزار نفر شد. مردم بلافاصله در اقدامى خودجوش به یارى زلزله زدگان شتافتند. من که از این حادثه به شدت متأثر بودم، همراه چند نفر از دوستانم در محله عباسى خاکى تهران اقدام به جمع آورى کمکهاى مردم کردم. مردم محله به دلیل اعتماد و اطمینانى که به ما داشتند، با وجود تنگدستىشان کمکهاى زیادى در اختیار ما گذاشتند. پس از جمعآورى کمکها براى اینکه مطمئن شویم به دست آسیبزدگان مىرسد، تصمیم گرفتیم خودمان آنها را به محل حادثه ببریم. از اینرو، من همراه هفتنفر دیگر از بچههاى محل، اتوبوس اجاره کرده و به سمت منطقه حادثه دیده رفتیم.
وقتى از بویین زهرا رد مىشدیم، آثار خرابى و ویرانى بسیار وحشتناک بود. دیوارى یک مترى در آنجا پیدا نمىشد. ما بعد از گذشت سه روز از زلزله، شب هنگام به دهى به نام رودک رسیدیم. آنچه دیدیم تنمان را لرزاند. مردم آواره، وحشتزده به دامنه کوه پناه برده بودند و از بناهاى روستا تقریبا هیچچیز برجا نمانده بود. (۱) خرابى دیوارها، باغها را بدون حصار کرده بود.
شب بدى را گذراندیم. صبح متوجه شدیم که مردم آنجا تُرک زبان هستند و این ده نزدیک پانصد خانوار دارد. جمعیت ده قبل از زلزله به دو هزار نفر مىرسید که عدهاى از آنها کشته و زخمى شده بودند و عدهاى هم در پى سرنوشت مبهم خود به جایى دیگر نقل مکان کرده بودند. آمارهاى غیررسمى حکایت از آن داشت که تنها حدود دویست نفر آنجا مانده و بر بقایاى ویرانههاى خود، غزل یأس و ناامیدى مىخوانند.
با مردم از نزدیک ارتباط برقرار کردیم و وضعیتشان را دیدیم. وحشت زده بودند. مىترسیدند. ترس توأم با بهت و حیرت وجودشان را فراگرفته بود. از پس هر پس لرزهاى به دامنه کوه پناه مىبردند. چشمه اشکشان خشکیده بود و مات و مبهوت به ما نگاه مىکردند، اوضاع عجیبى بود. بادیدن این صحنهها، حال ما به شدت بد شد و منقلب شدیم.
با اینکه رژیم شعار مىداد که کمکهاى وسیعى به مناطق زلزلهزده گسیل کرده است، ولى تا آن روز تنها از طرف بازار کمکى به آنها رسیده بود.
ما تقسیم اجناسى را که همراه آورده بودیم، به دیگران سپردیم و خودمان مشغول درآوردن جنازهها و مصدومین از زیر خروارها خاک شدیم. آن روزها وسایل پیشرفته براى یافتن اجساد نبود، محل اجساد را از جایى که لاشخورها و سایر حیوانات مىنشستند، شناسایى مىکردیم.
با دلسوزى وافر و عشق خالص به مردم کمک مىکردیم. در حفاریها به اجسادى برمىخوردیم که بوى گند و عفن مىدادند، برخى اجساد طورى لِه و متورم شده بودند که هنگام بیرون آوردن آنها از زیر آوار، اعضاى بدنشان از هم جدا مىشد. بعد از یک هفته تلاش مستمر، به دلیل نبود صابون و وسایل بهداشتى، دستانمان بوى روغن آدمیزاد مىداد.
براى غذا از میوههاى درختان بهخصوص گردو و آلو استفاده مىکردیم. ما هر روز، تقریبا بعد از خواندن نماز صبح، بیل و کلنگ برمىداشتیم و براى جستجوى اجساد و کمک به مردم مىرفتیم.
صبح یکى از روزها روى ویرانهاى خانمى را دیدم که با پنجههایش خاکها را به اطراف مىپراکند. او آنقدر این کار را ادامه داده بود که سرانگشتانش ساییده شده بود. متوجه شدم که شوهر و سه دخترش زیر خاک ماندهاند و خودش چند روزى در حالت اغما بهسر برده است. از دیدن این صحنه خیلى متأثر شدم. هرچه از او سئوال مىکردیم، با بهت به ما نگاه مىکرد و بعد دور مىشد. جالب اینکه در همان نزدیکى گربهاى نیز به دور خود مىچرخید و زار مىزد.
ما برآن شدیم تا خانواده آن زن را از زیر خاک بیرون بکشیم. بو کشیدیم و بعد نقطهاى را پیدا کرده و شروع به کندن کردیم. در این میان که مشغول یافتن اجساد بودیم، این زن گه گاه با زارى به آنجا مىآمد، مىایستاد، نگران به ما نگاه مىکرد و ناگهان سراسیمه و هراسان دور مىشد.
از او پرسیدم: «این گربه چرا این جور مىکند؟»
او گفت: «این گربه هم بچهاش زیر خاک مانده.»
درحالى که مشغول کنار زدن تل خاک بودیم، سوراخى روى ویرانه باز شد و گربه با سرعت به داخل آن رفت و کمى بعد، بیرون آمد و سر و صداى عجیبى کرد و دور شد. بعد اجساد سه بچه گربه مرده را یافتیم. ما نقطه دیگرى را نیز شکافته و به جستجو پرداختیم تا به اجساد رسیدیم. سه دختر و پدر در کنار هم بودند. صحنه عجیب و تکاندهندهاى دیدیم. پدر درحالى که یکى از فرزندانش را به آغوش کشیده بود، جان به جان آفرین داده بود.
در آخرین روزهایى که ما در ده رودک بهسر مىبردیم، کمکم افراد و گروههایى از ارتش، و شیر و خورشید پیدایشان شد. با استقرار آنها، کارها سامان داده شد. آنها بعضى جاها را به خاطر از بین بردن آلودگى و میکروب به آتش کشیدند.
پس از کاهش التهاب و اضطراب مردم، ما با خاطرهاى دردناک و با خاطرى پریشان و نگران بازگشتیم.
منابع
۱- در این روستا و روستاهاى اطراف آن، خانهها با خشت، گِل و تیرهاى چوبى ساخته شده و فاقد استحکام لازم بود. محل زیست انسان و چارپا در یک جا بود، به طورى که در طبقه زیرین دام و طیور و در طبقه فوقانى انسانها زندگى مىکردند.
خاطرات احمد احمد، تدوین و تحقیق: محسن کاظمی، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات سوره مهر
زلزلهای در ۵۵ سال پیش (خاطراتی از احمد احمد)
چتر محبت براى بارش خاک
چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶
منبع:
اختصاصی مورخان
نظر شما
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ