یادداشت دردمند با قلم زیبای استاد سلماسی زاده را که خواندم، دریافتم نگاهی دیگر به ماجرا دارم. ابتدای امر هدف ایشان دردمندی در قبال تاریخ پر فراز و نشیب ایران بود و این بسی شایسته تقدیر است. اما اینکه بگوییم تاریخ ما را دیوانگان روایت کرده اند و مردمان بها داده اند، حرفی دیگر است! ابتدای امر ما با یک حکم کلی روبرو هستیم: روایتی که دیوانگان می سرایند و خردمندان می نگارند. مشخصا با توجه به مثال متن یعنی فتحعلیشاه قاجار، در می یابیم منظور از دیوانه شاهان و حاکمان گذشته تاریخ ایران اند. ابتدای امر باید تعریف کرد که اصولا با آنچه از منابع برمی آید تک تک این سرایندگان تاریخ، مجنون بوده اند؟ بر چه مبنا و دلایل و شواهدی؟ البته نمونه های سنگدلی و بیماری های روحی در افرادی مانند نادرشاه دیده شده است اما این جمله یعنی همه سرایندگان، و همه سرایندگان یعنی همه فرمانروایان از کورش، شاه چهارگوشه جهان و داریوش بزرگ، که بر خشم خود چیره بود، تا شاپور که چهر از یزدان داشت و خسروی که زنجیر عدلش بر درگاه آویخته بود تا برسد به نورِ چشمِ دلِ ایرانشهر عضدالدوله بویهی! پس بایستی موردی بحث کرد و مراقب جملاتی بود که بار معنایشان تعمیم یابنده هستند. از سوی دیگر اگر فتحعلیشاه بینوا ادعای قبله عالمی می کرد یا می پنداشت ناپلئون در برابر وی هیبت ندارد، نه بدلیل دیوانگی که اتفاقا سلامت عقل اوست! آری! نه شاه بیچاره و نه اجدادش از تحولات جهان خبر نداشتند و اصولا نمی دانستند ناپلئون که بوده که حالا امپراتور شده! نادانی با دیوانگی تفاوت دارد.
خود را بجای فتحعلیشاه بگذاریم، عضوی از یک ایل که مدت هاست در جنگ داخلی بر سر قدرت بسر می برد و اصولا به آنچه ورای مرز ارس است توجهی ندارد.صحبت من درباره اهمیت بستر فرهنگی و زمانی است. شاه بینوا دیوانه ای نبود که مردم بهایش را دهند. مردم از شاه بدتر، در ناآگاهی نسبت به تحولات جهان بسر می بردند. در واقع اینجا مردم قربانیانی نبودند تافته جدا بافته که بهای حکومت شاه دیوانه را دهند، بلکه خود نیز همان اندازه در نادانی و عقب ماندگی در قیاس با غرب به سر می بردند. این نه دیوانگی که انحطاط و ناآگاهی سبب شده بود فتحعلیشاه "به حق"- چراکه از دیدگاه او حق همین بود- بپندارد همچنان قبله عالم است زیرا او که خبر نداشت در اروپا چه تحولاتی رخ داده است. آشنایی اساسی ما با غرب همزمان با تلاش های عباس میرزا صورت گرفت. پیش از آن از سقوط صفوی تا پادشاهی فتحعلیشاه، کشور سراسر در آشوب فتنه و جنگ و شورش و قحطی بود به نحوی که بقولی در این دوازده سال سلطنت نادر مردم دوازده ساعت حال خوش نداشتند. ما آن قدر درگیر مشکلات بنیادین مانند تامین امنیت و نان روزانه بودیم که دیگر مجالی برای شناخت ماورای بحار نبود.
پس من بجای دیوانه خواندن فتحعلیشاه او را نیز یک مهره در زنجیر انحطاط ایران می بینم که خود هم قربانی و حاصل آن و هم دامن زننده به آن بود. برای ما آسان است پس از دهه ها به تاریخ آن دوران بیندیشیم و بگوییم این درست و آن نادرست است اما بر اساس همین اسناد موجود و شناخت فعلی، در می یابیم فتحعلیشاه در بستر فرهنگی و تاریخی ایران به حق خود را قبله عالم می خواند، گرچه در مقایسه با تحولات جهان است که نادرست بنظر می آید. می توانیم خرده بگیریم چرا او آگاهی درست نداشت، که باز می رسیم به نکته دیگر، اول الامر او خود را قبله عالم می دید و نیازی به توجه به جهان نداشت، یعنی بستر فرهنگی ذهن او چنین اجازه ای را نمی داد تا واقع بینانه بیندیشد، از سوی دیگر امکانات شناخت غرب هم چندان وجود نداشت و دیدیم که به همت عباس میرزا پس از ضربه سنگین شکست از روسیه بود که تعدادی به اروپا رفتند و از خلال سفرنامه میرزا صالح می توان دریافت که حتی این دانشجوی به اصطلاح فرهیخته ایرانی چقدر از دنیا عقب است. پس بجای دیوانه خواندن فتحعلیشاه ترجیح میدهم دریابم بستر فرهنگی و زمانی او چه بوده که خود را قبله عالم خوانده است! نکته دیگر آنکه، استاد سلماسی زاده، مردم را قربانیانی می پندارد که بهای دیوانگی می دهند. تا حدودی باید با ایشان موافقت کرد اما گویی ایشان میان مردم و حاکمان در گذشته ایران خطی کشیده اند. الناس علی دین ملوکهم! مردم با فرمانروایان در داد و ستدند.
بنابر استدلال ایشان، و این جمله باید آیا باید نتیجه گرفت که مردم نیز دیوانگانی و تنها مورخان خردمندان جامعه بودند؟. نگاهی به رفتارشناسی سیاسیِ مردم ایران در طول تاریخ نشان می دهد آنان جدای از کنش و واکنش با حاکمان و وقایع سیاسی نبودند و رفتار آنان را رفتار سیاسی زمانه تعیین می کرد. اصولا نمی شود که حوادث مهمی چون جنگ رخ دهد و زندگی مردم را تحت تاثیر قرار ندهد. حتی اگر مثالی بیاوریم که این پادشاه آمد و رفت و دیگری آمد و مردم همان طاعت را به جای آوردند، همین رفتار نیز سرچشمه ای در رفتارشناسی سیاسی شان دارد که حاصل کنش و واکنش با حاکمان است. پس در واقع اینکه بگوییم دیوانگانی سبب زحمت مردمانی می شدند نوعی جدا سازی کامل این دو گروه از یکدیگر است، چه در رگ های پادشاهان خون آبی نبود بل برخی از دل همین م دم برخاستند. همان طور که گفتم دو گروه در کنش و واکنش با یکدیگر هستند، شاید همانند اروپا بدلیل نبودن سنت و نهادهای مدنی و حقوقی ارتباط توده با حکومت بسیار کمتر بوده اما در سطح رویدادهای کلان، همیشه این تاثیر و تاثر دیده می شود. تاریخ ایران روایت دیوانگان نیست هرچند که در آن دیوانه هم کم نبوده اما بنظر من رفتار شناسی هر فرد را باید از خلال بستر فرهنگی و زمانی و شرایط ذهنی او دریافت، درباره همین سلسله قاجار که از تاریخ نگاری پهلوی باب روز شد تا تنها فحش نثارش شود، باید تجدیدنظرطلبی کرد، بیاییم شرایط و امکانات واقع بینانه آن روز را که دولت ایران هنگام جنگ با روسیه و شکست از آن داشت بررسی کنیم و تقصیرها را گردن یک فرد نیندازیم یا حداقل تنها گردن او نیندازیم. من بیشتر از فرد به بستر اهمیت می دهم، دیوانگی هم بستر خود را دارد اگر بتوان چنین لفظی را بکار برد، اتفاقا حاجی میرزا آقاسی، که ازین دست تفکرات فتحعلیشاه داشت، آن طور که از رساله دستور الاعقاب بر می آید (و شاید هم نادرست باشد) در زمینه املاک داری و افزون ثروت دانا بود! مشکل ما ریشه ای است آنچه دکتر جواد طباطبایی به حق نام انحطاط بر آن گذاشتند، انحطاط در اندیشه که خود منجر به انحطاط در سیاست و ملک داری می شود. پس در آخر بجای دیوانه خواندن فتحعلیشاه و گذاردن ای کاش ها در دهان تاریخ، بهتر است به بسترها و آن زنجیری نگاه کنیم که شاه یک مهره اش بود، البته نه الزاما زنجیر دیوانگان!
حتی دیوانگی نیز بستری دارد
نگاهی متفاوت به یادداشت دکتر سلماسی زاده
چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۶
منبع:
اختصاصی مورخان
نظر شما
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ