اهمیتِ «مشروطه ی گیلانی» در نگاهِ « فریدون آدمیت»

به مناسبت ۲۲ تیر ماه، سالگرد سقوط استبداد صغیر ( نقد مشروطه ی ایرانی)

دکتر ناصر عظیمی
می دانیم که اصل و اساس سقوط استبداد صغیر در ۲۲ تیرماه ۱۲۸۸ خورشیدی به همت و تلاش مجاهدین مشروطه ی گیلانی در تشکیلات «کمیته ی ستار» میسر شد . اما در تاریخ نویسی معاصر ایران به طرز عجیب و شگفت آوری نقش کانونی مشروطه خواهان گیلانی در بازگرداندن مشروطه پس از «استبداد صغیر» یعنی نظام استبدادی که به همت کودتای محمد علی شاه – لیاخوف و بمباران مجلس بازگشته بود تا اساسِ مجلسِ و مشروطه را براندازد، نادیده گرفته شده است. نادیده گرفتنی که فریدون آدمیت با در نظر داشتن ملاحظات مبادی آداب نقد، نوشته است که نویسندگان تاریخ مشروطه این مهم را تمیز و تشخیص نداده اند. به نظر می رسد که او تنها مورخِ صاحبِ سبکِ ایرانی بود که متوجه ی این نقیصه شد و آن را در کتابش، «فکر دموکراسی اجتماعی» به صراحت اما به اجمال تمام طرح کرد. ...

دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰
می دانیم که اصل و اساس سقوط استبداد صغیر در ۲۲ تیرماه ۱۲۸۸ خورشیدی به همت و تلاش مجاهدین مشروطه ی گیلانی در تشکیلات «کمیته ی ستار» میسر شد . اما در تاریخ نویسی معاصر ایران به طرز عجیب و شگفت آوری نقش کانونی مشروطه خواهان گیلانی در بازگرداندن مشروطه پس از «استبداد صغیر» یعنی نظام استبدادی که به همت کودتای محمد علی شاه – لیاخوف و بمباران مجلس بازگشته بود تا اساسِ مجلسِ و مشروطه را براندازد، نادیده گرفته شده است. نادیده گرفتنی که فریدون آدمیت با در نظر داشتن ملاحظات مبادی آداب نقد، نوشته است که نویسندگان تاریخ مشروطه این مهم را تمیز و تشخیص نداده اند. به نظر می رسد که او تنها مورخِ صاحبِ سبکِ ایرانی بود که متوجه ی این نقیصه شد و آن را در کتابش، «فکر دموکراسی اجتماعی» به صراحت اما به اجمال تمام طرح کرد.
این مقاله می کوشد نشان دهد که کار فریدون آدمیت در برجسته کردن نقش«مجاهدین مشروطه ی گیلان» یا عنوانی که آدمیت به آنان «اردوی ملی»، «انقلابیان گیلان» و «مجاهدان گیلانی» داده، چه اندازه بدعتی در کار تاریخ نویسی مشروطه در ایران بوده وتا چه اندازه او بدون سوگیری سیاسی و ملاحظات زمانه ازاین واقعیت تاریخی پرده برداشته است. در واقع در این نوشته ی کوتاه ما به دنبال دو هدف هستیم: یکی آن که نشان دهیم فریدون آدمیت نگاه ویژه ای که در خور مشروطه ی گیلانی هست به این جنبش داشته و دوم این که اگر بخواهیم برای جنبش های تحت عنوان مشروطه در ایران نامی تعیین کنیم، عبارت «مشروطه ی گیلانی» بیش از عبارت «مشروطه ی ایرانی» شایسته این نامگذاری ست.

«مشروطه ی گیلانی» و «مشروطه ی ایرانی»
پیش ازهر چیز لازم است در مورد عبارت «مشروطه ی گیلانی» و « مشروطه ی ایرانی» توضیح کوتاهی ارائه شود. از نظر ما عبارت « مشروطه ی گیلانی» شایسته ی این نامگذاری است اما عبارت « مشروطه ی ایرانی» که به اعتبار درک ذهنی تنها یکی از مبارزان مشروطه از محتوای آن جنبش وضع شده و به باور ماشاء الله آجودانی گویا می باید تمام بار معنایی تحولات جنبش مشروطه در ایران را به دوش بکشد، چندان درخور و زیبنده نیست. توضیح بیشتر مطلب ضروری ست.

می دانیم که ماشاء الله آجودانی اصطلاح «مشروطه ی ایرانی» را با وام گرفتن این واژه از «ثقه الاسلام تبریزی»[۱] دو باره در دوران حاضر به ادبیات ما وارد کرده و تاکید می کند که این عبارت همان معنای واقعی آن چه به نام مشروطه در ایران روی داده، محسوب می شود. مرحوم ثقه الاسلام تبریزی برای توجیه استقرار مشروطه و در تقابل با «مشروعه خواهان» که بعد از تدوین قانون اساسی در مجلس هنوز از پا ننشسته و اساس مشروطه را هدف گرفته بودند، گفته بود: «اینکه در افواه بعضی دائر است که مشروطه باید مشروعه باشد، مقصود از آن درست معلوم نشده که مقصود تبدیل سلطنت به سلطنت شرعیۀ حقیقیه است یا اصلاح سلطنت حالیه؟…اگر مقصود این است که دولت، مقید و مشروط باشد که کدام احکام شرعیه را اجرا نماید ودروضع قوانین جدید یا اجراء قواعد عرفیۀ سابقه، حکم اقرب به عدل را منظور دارد و قانونی برخلاف اصول و مذهب و خلاف مذاق مملکت وضع ننماید و بعبارت صریحه، «مشروطۀ ایرانی»، مقلدِ مشروطۀ دول خارجه نباشد، در اینصورت نزاعی نخواهد ماند و در قانون اساسی[مشروط] رعایت این نکات شده است و «مشروطۀ ایرانی» نمی خواهد که بدعتی در دین گذاشته شود و قانون عرفی را قانون شرعی الهی و واجب الاتباعِ خداوند می داند و نمی خواهد پارۀ اصول منکره را در داخل مملکت نماید … مجملاً چنان باشد که در حق ایشان خیرالظلمه[ ظلم خوب!] گفته شود و مالیات که از مردم گرفته میشود، صرف آبادی مملکت شود و لقمۀ خادمان ملت و مساکین باشد نه طعمۀ اخوان الشیاطین»( ثقه الاسلام تبریزی ۲۵۳۵: ۴۳۱ تاکید از ماست). چنان که پیداست در اینجا نویسنده برای دفاع و توجیه قانونی و شرعی مشروطه در مقابل مشروعه خواهان استدلال می کند که مشروطه ی ایرانی آن گونه که او می فهمد مخالفتی با شرع و سنت ندارد.

تز اصلی ماشاء الله آجودانی در کتاب « مشروطه ی ایرانی» بر اساس این گفته ی ثقه الاسلام و افرادی نظیر آن این است که: «تبدیل مشروطه[ ی واقعی] به «مشروطۀ ایرانی» آن گونه که اینان منظور می کرده اند، یعنی تقلیل بنیادی ترین مفاهیم و اصول مشروطیت، به تعبیر امروزی ها یعنی «اسلامیزه» کردن همه ی آن مفاهیم». آجودانی در جای دیگری در همین نوشته می نویسد :« چنان که پیش تر یادآور شده ام این نوع تقلیل دادن ها و تطبیق دادن های اصول و موازین مشروطیت با اصول و قوانین شرع، داستان دراز دامنی دارد. شگفت آور این است که روشنفکران ایرانی [ در واقع منورالفکران]، نخستین گروهی بودند که درست یا نادرست اما آگاهانه برای پیش برد مقاصد سیاسی شان و به جهت ملاحظه ی امکانات و شئونات جامعه ی ایرانی، دست به چنین کاری زدند و تلاش دردناکی را آغاز کردند»( ماشاء الله آجودانی ۱۲۸۳: ۳۸ -۴۰)

چنان که پیداست اگر چه آجودانی در کتابش تزی را به صورت رسمی مفروض نکرده، اما تمام تلاش سترگش در کتاب«مشروطه ی ایرانی» نشان دادن این واقعیت است که به گفته ی او به صورت شگفت آوری منورالفکران اولیه در برپایی مشروطه با تقلیل دادن مفاهیم سکولار غربی مشروطه به مفاهیم شرعی و اسلامی، موجبات اصلی کژراهه ی مشروطه را فراهم کرده اند. او از این بابت است که اصطلاح «مشروطه ی ایرانی» را با وام گرفتن از ثقه الاسلام تبریزی برای کلِ جنبش مشروطه در ایران مناسب می داند. تمام تلاش آجودانی در کتاب این است که برای این تز، به قول او با « گشاده دستی در ارائه ی نقل قول ها» شواهد لازم فراهم نماید و با وجود آن که بعد از خواندن پیش نویس کتاب « بعضی از دوستان به درستی نظر داده اند [ که این کار یعنی گشاده دستی در ارائه ی نقل و قول ها] به ساختار کتاب لطمه زده است»، اما او استدلال می کند که « این لطمه به ساختار کتاب را از آن جهت روا داشته ام که خواننده ی کتاب، نیاز چندانی به رجوع به مآخذ و منابع [دیگر] نداشته باشد»( آجودانی ۱۳۸۳: ۱۳ – ۱۴)

اما واقعیت این است که با وجود ارزشمند بودن نقل و قول ها و شواهد فراوانی که آجودانی برای تز اصلی کتابِ خود ارائه کرده، می توان دو اشکال اساسی از منظر زمانی و مکانی بر این پیش فرض و ارتباط آن با شواهد ارائه شده، وارد کرد:

نخست این که از منظر زمانی جنبش مشروطه را در طول سه سالی که جریان داشت باید به دو دوره ی مشخص تقسیم کرد که ویژگی های این دو دوره به هیچ وجه با هم یکسان نبودند تا بتوان آن را با عبارت واحدی چون « مشروطه ی ایرانی» توصیف کرد. این نکته ای است که در کتاب بدان توجهی نشده و یا توجه اندک شده است. ازآغاز تا دوم تیرماه ۱۲۸۷ خورشیدی که کودتای محمد علی شاه – لیاخوف انجام شد، جنبش اگر چه درگیر با مشروعه خواهان به رهبری «شیخ فضل الله نوری» بود، اما در مجموع تحت هژمونی روحانیت مشروطه خواه و منورالفکران مشروطه قرار داشت که برای مشروع جلوه دادن مشروطه و بی اثرکردن تبلیغات مشروعه خواهان به احکامی متوسل می شدند که مشروعه خواهان نتوانند مشروطه را تکفیر کنند و در نتیجه در این دوره تاحدود زیادی می توان تز و نظریه ی آجودانی را پذیرفت و آن را مقبول دانست. اما این امر، نامعمول و آن گونه که آجودانی تاکید کرده است « شگفت آور» نیست که منورالفکران ایرانی بدان دست یازیده اند. تجربه ی زیسته در همه ی تحول آفرینی ها و انقلاب ها نیز چنین بوده و هست. مارکس در «هیجدهم برومر» به بهترین وجهی روال معمول ارجاع کنشگران اجتماعی و سیاسی به گذشته و توسل به آنان را برای آفریدن حال و آینده توضیح داده است:« شعائر و سنن تمام نسلهای مرده چون کوهی بر مغز زندگان فشار می آورد. از اینجاست که درست هنگامی که افراد گویی به نوسازی خویش و محیط اطراف خویش و ایجاد چیزی به کلی بی سابقه مشغولند، درست در یک چنین ادوارِ بحرانهای انقلابی، ارواح دوران گذشته را بیاری می طلبند. اسامی آنان، شعارهای جنگی و لباسهای آنان را به عاریت می گیرند تا با این آرایشِ مورد تجلیل باستان و با این زبانِ عاریتی، صحنۀ جدید از تاریخِ جهانی را بازی کنند. مثلاً « لوتر»[ بنیانگذار پروتستانیسم] خود را به جامۀ « سن پل» [ ازحواریون عیسی مسیح] آراست، انقلاب سالهای۱۷۸۹ -۱۸۱۴ [ در فرانسه] به نوبت گاه به هیئت جمهوری روم و گاه به هیئت امپراتوری روم در می آید… کسیکه تازه یک زبان جدید را یاد گرفته است آن زبان را همیشه در ذهن خود به زبان مادری ترجمه می کند ولی فقط زمانی می تواند زبان جدید را فراگیرد و آن را آزادانه بکار برد که مطالب خود را بدون ترجمۀ ذهنی بیان دارد و هنگامِ صحبت از زبانِ مادری منفک شود»( مارکس۱۳۵۳: ۲۳). بر این اساس می توان گفت که مشروطه خواهان ایران نیز همانند آن یادگیرنده ی زبان که طی دو مرحله برای درونی کردن زبان جدید و استقلال ذهنی وعملی از گذشته، خود را از زبان مادری منفک می کند، در مرحله ی دوم مشروطه به سطحی از مفهوم مشروطه دست می یابد که کمتر ارجاع به گذشته می دهد.

در مرحله ی دومِ مشروطه یعنی بعد از کودتای دوم تیرماه ۱۲۸۷ و برانداختن مجلس و مشروطه و فرارسیدن یک دوره ی دشوار مبارزه، نسل جدیدی از مشروطه خواهان سرافراشتند که دیگر نیازی به ارجاع به گذشته نمی دیدند و می خواستند صحنه ای جدید از جنبش بیارایند و خود را از گذشته « منفک» کنند. از این رو بعد از کودتای محمد علی شاه – لیاخوف، نسل جدیدی از مبارزان مشروطه، رهبری این جنبش را تا سقوط محمد علی شاه به دست گرفتند که چه با آنان موافق باشیم و چه مخالف؛ از سنخ رهبران مرحله ی نخست و منورالفکرانی که آجودانی کدهای فراوانی به آنان برای تایید تزش ارجاع می دهد، نبودند. آنان فعالانی جوان، جسور، سکولار با اندیشه های رادیکال بودند که می توان آن ها را در همه ی مناطقی که در این مرحله از جنبش، پرچم مقابله با استبداد صغیر را برافراشته نگهداشته بودند، دید. از جمله به عنوان نمونه می توان در گیلان «حسین خان کسمایی»، «کریم خان رشتی»، «یپرم خان ارمنی»؛ در تبریز «سید حسن تقی زاده» و «حیدرخان عمواوغلی» و در اصفهان و بختیاری «سردار اسعد بختیاری» را نام برد.
بدین ترتیب وقتی از مشروطه در ایران سخن می گوییم، نمی توانیم با وجود این تفاوت ها در مرحله ی نخست و دوم، آن را با اصطلاح واحدی توصیف کنیم که «ثقه الاسلام تبریزی» آن را برای دوره ای خاص وضع کرده بود. به عبارت دیگر، از این منظر نمی توانیم اصطلاح « مشروطه ی ایرانی» را به تمام دو دوره ای که جنبش و انقلاب مشروطه در جریان بود، تعمیم دهیم.

اما دومین نکته ای که می توان در خصوص نظریه ی مشروطه ی ایرانی گفت این است که جنبش مشروطه خواهی ازنظرمکانی وجغرافیایی درنقاط مختلف ایران، واجد یک خصوصیت مشترک و یکسانی نبود تا بتوان آن را با عبارت واحد «مشروطه ی ایرانی» توصیف کرد. برای مثال دست کم در گیلان با ایده ی جدیدی از مشروطه ی خواهی رو به رو هستیم که اگر چه در مرحله ی نخست مشروطه نیز می توان نشانه هایی از آن دید؛ ولی در مرحله ی دوم به هژمونی اصلی این جنبش تبدیل شده بود که علاوه بر ویژگی های عام مرحله ی دوم که بدان اشاره شد، از وجه دیگری نیز برخوردار بود که نمی توان آن را در چارچوب « مشروطه ی ایرانی» به حساب آورد و آن این بود که این جنبش در گیلان با تاثیر پذیری از ایده های قفقازی انقلابی گری به تدریج از مفاهیم محافظه ی کاری مشروطه در تهران فاصله گرفت و سرانجام از آن برید و بیشتر نگاه به باکو و قفقاز پیدا کرد. به ویژه در مرحله ی دوم یعنی در دوره ای که استبداد صغیر حاکم شد و مبارزان مشروطه، دسته جمعی از گیلان به باکو وتفلیس فرار کردند و در آن جا برای مدتی با آزادی بیشتری با حامیان خود از نزدیک آشنا شدند و بعد از مدتی با تشکلی به نام « کمیته ی ستار» به عرصه ی مبارزه با استبداد صغیر بازگشتند، این ویژگی به صورت مشخص غالب شد[۲]. دگردیسی تکاملی جنبش در مرحله ی دوم مشروطه به ویژه در گیلان مشخصه ی معینی را در جنبش مشروطه ی گیلانی تثبیت کرد.[۳] از این منظر است که من مایلم از عبارت «مشروطه ی گیلانی» استفاده کنم که بسیار دقیق تر واجد خصوصیات مشخصی است که می توان در یک بررسی عمیق ترآن را خصلت یابی کرد. به عبارت دیگر اگرجنبش مشروطه در سراسر ایران را با خصیصه های متنوع خود نتوان با عبارت مشخص«مشروطه ی ایرانی» توصیف کرد، جنبش مشروطه در گیلان را با ویژگی های خاص خود به ویژه بعد از برافتادن مجلس و مشروطه و در دوران استبداد صغیر به طور دقیق می توان با غلبه نگرش ویژه ای در فرادستی آن، با خصیصه های مشخص« مشروطه ی گیلانی» نام نهاد[۴].

«حقیقتی که تاریخ‌نویسان مشروطیت به روشنی تمیز نداده‌ا‌ند»
تا جایی که نویسنده اطلاع دارد این تنها «فریدون آدمیت» بود که برای نخستین بار به کشف جدیدی در باره ی اهمیت جنبش و انقلاب مشروطه در گیلان رسید و در این کشف جدید برای نخستین بار اهمیت جنبش مشروطه در گیلان را در نگاه و نجات مشروطه در ایران برجسته دید. این برجستگی و پیش گامی او در جمله ای که در همین رابطه در باره ی جنبش مشروطه در گیلان و نقدِ روایت تاریخ نویسان ایرانی گفته نیز هویداست: «حقیقتی که تاریخ‌نویسان مشروطیت به روشنی تمیز نداده‌ا‌ند».

آدمیت هیچگاه عبارت « مشروطه ی گیلانی» را به کار نگرفت، اما در محتوای نگاه او می توان این تشخصِ مفهومی را به خوبی دریافت و چنان که گفته شد این تشخص را برای نخستین‌بار تنها او در تاریخ معاصر ایران اندکی برجسته کرد و به ما یادآور شد که تاریخ‌نویسانِ ایرانی نتوانسته و یا نخواسته‌اند اهمیت این حرکتِ تاریخ‌ساز را تشخیص و تمیز دهند. او در هم‌سنجی بین نقش تبریز و بختیاری‌ها با مجاهدینِ کمیته‌ی ستّار از گیلان، در مبارزه با استبداد صغیر نوشت: «‌ با حرکت انقلابی گیلان، انقلاب نه تنها نیرو گرفت،[ بلکه] جهش تازه ای پیدا کرد با هدفی تازه: برانداختن دولت محمد علی شاه. می‌دانیم که [در آستانه‌ی فتح تهران] تبریز موضع دفاعی به‌خود گرفته بود، چه رسد به این‌که در فکرِ گرفتنِ پایتخت باشد یا عزلِ محمدعلی‌شاه را بخواهد. این کار را «انقلابیان گیلان» از عهده برآمدند. حتی چنان‌که خواهیم دید انجمن ایالتی تبریز برآن شد که ملّیون [گیلان] را از حرکت به‌سوی تهران باز دارد. اما فرماندهان حقیقی اردوی ملّی (نه سپهدار تنکابنی) آن رأی را طرد کردند. نکته‌ی با معنی دیگر این‌که، مشارکتِ اردوی بختیاریان در فتح پایتخت، [ تنها] عکس‌العملی بود در برابر پیشروی مجاهدان گیلان، ورنه بختیاریان، نخست قصد آمدن به تهران را نداشتند، بلکه در پی این بودند که فرمانروایی خود را در منطقه‌ی اصفهان به دولت مرکزی تحمیل گردانند. به‌عبارت دیگر سیاست حرکت انقلابی را مجاهدان گیلانی تعیین کردند (حقیقتی که تاریخ‌نویسان مشروطیت به روشنی تمیز نداده‌ا‌ند)» (آدمیت، ۱۳۵۴: ۱۳۲ – ۱۳۳ تاکید از ماست).

لازم است یادآوری شود که مجاهدین بختیاری در ۹ دی ماه ۱۲۸۷ خورشیدی اصفهان را به تصرف خود درآوردند، اما نشانه ای برای حمله به دژ استبداد محمد علی شاهی از خود نشان ندادند. مجاهدان بختیاری تنها چهار ماه بعد یعنی پس از تصرف قزوین توسط مجاهدین مشروطه ی گیلانی با پی گیری مجاهدین گیلانی، توافق کردند که با مجاهدین مشروطه ی گیلانی در حمله به تهران همراهی و مشارکت کنند.

مجاهدین مشروطه ی تبریز نیز با همه ی جان فشانی های تاریخی و برافروختن نخستین شعله های مقاومت در برابر استبداد، در آستانه ی حمله ی مجاهدین مشروطه ی گیلانی به قزوین و یک هفته قبل از تصرف آن، در یک بزنگاه تاریخی که ما آن را گرفتار شدن در «دامِ عاملِ ناهشیارِ تاریخ» نامیده ایم، با ورود ارتش روسیه ی تزاری نتوانستند نقش تاریخی خود را تکمیل کنند و در نتیجه با اکراه و اجبار خود را تسلیم اشغالگران شهرکردند. مجاهدین مشروطه ی گیلانی اما توانستند راهی را که مجاهدین مشروطه ی تبریز شروع کرده بودند با کمیته ی موسوم به «کمیته ی ستار» پی گیرند. تقریبا همه ی نویسندگان تاریخ مشروطه ی ایران، نخواسته و یا نتوانسته اند این کارِ برجسته ی مجاهدین مشروطه ی گیلان را در سقوط استبداد آن گونه که در خورِ شان آنان بوده یا به قول آدمیت «حقیقتی که تاریخ‌نویسان مشروطیت به روشنی تمیز نداده‌ اند»، بازگویند.

در میان نویسندگان تاریخ مشروطه اما فریدون آدمیت یگانه است. او چنان که در بالا بخشی از دیدگاهش آمد تاکید می کند که در برانداختن استبداد صغیر، مجاهدین مشروطه ی گیلانی چه اندازه مصمم و با عزم راسخ عمل می کردند. یادآوری کنیم که بعد از به دست گرفتن قدرت در گیلان و برانداختن استبداد محمد علی شاهی توسط مشروطه خواهان گیلانی توسط کمیته ی ستار در ۱۹ بهمن ۱۲۸۷ خورشیدی( یعنی حدود ۴۰ روز بعد از تصرف اصفهان توسط بختیاری ها)، آنان بلافاصله از اوایل اسفند با تشکیل ده دسته ی نظامی مجاهد، رهسپار قزوین و سپس تهران شدند. این تعجیل در برانداختن استبداد مطلقه ی صغیر در تهران نشان می داد که آنان به هیچ وجه یک تشکّلِ محلی در جهت منافع محدود نبودند بلکه آرمان ملی داشتند و رهایی ملت را از استبداد پی می گرفتند و به همین دلیل دسته های نظامی آنان که رهسپار پایتخت یعنی دژ استبداد بود، « اردوی ملی» نامیده می شد. اردویی که سرکوب شدگان مشروطه در تهران و زیرِ یوغِ استبداد صغیر برای رسیدنِ آن ها به پایتخت لحظه شماری می کردند.

ویژگی سلسه جنبانان انقلاب مشروطه در گیلان
زود بگوییم که فریدون آدمیت تفکیک معنی داری از نظر مشخصه هایی که ما برای رهبران مرحله ی نخست و دوم و جنبش مشروطه قائل هستیم، قائل نیست و یا دست کم آن را به زبانِ مفهومی ما عرضه نمی کند. او فقط از حرکت انقلابی در گیلان سخن می گوید که برای آن برجستگی زمانی مشخص با تشخص ویژه نیز قایل نیست. ولی ما از محتوای بحث آدمیت متوجه می شویم که او دارد از سلسله جنبانان انقلاب مشروطه در دوره ی دوم مشروطه یعنی بعد از کودتای محمد علی شاه – لیاخوف در گیلان با زبان خاصی سخن می گوید که ترکیبی از انقلابیون جوان و جسورِ محلی و انقلابیون قفقازی تشکیل شده بود که به باور ما با رهبران مرحله ی نخستِ انقلاب مشروطه در ایران تفاوت ماهوی بسیار داشتند. زیرا این رهبران همه جوان، جسور، سکولار و از ویژگی انقلابی به مفهوم مدرن آن برخوردار بودند که در رهبران مرحله ی نخستِ مشروطه کمتر دیده می شد. اما آدمیت بدون تاکید براین که، دوره ی دوم انقلاب مشروطه واجد ویژگی های مشخصی به ویژه در رهبری آن که این زمان در جنبش انقلابی پیدا شده بود ( که در نظریه ی ما به آن تاکید می شود)، تمام داده های لازم را برای پیش فرض ما که آن را با عنوان «مشروطه ی گیلانی» از مشروطه ی به اصطلاح ایرانی که آجودانی ارائه می کند، به دست می دهد.
او می نویسد: « بدون این که به تفصیل بپردازیم، بگوییم که سلسله جنبانان جنبش[ مشروطه ی] گیلان، میرزا کریم خان رشتی[۵] و برادرش سردار محیی معزالسلطان بودند. آن دو با سران سوسیال دموکرات قفقاز در بادکوبه ملاقات سری کردند[۶]. یاری آنان را خواستند. واسطۀ [این] مذاکرات، آقا محمد وکیل التجار از نمایندگان مجلس اول[از رشت] بود[۷]. سپس میرزا کریم خان به تفلیس رفت و با روسای سوسیال دموکرات گرجستان نیز کنکاش نمود. نقشۀ منظم انقلابی ریخته شد. دسته های مجاهدین از همۀ عناصر سوسیال دموکرات، مسلمان، گرجی و ارمنی به رشت رسیدند. دو تن از نخبگان سوسیال دموکرات هم آمدند. «محمد امین رسول زاده» از بادکوبه و «سرگو اورژونیکدزه» از تفلیس. رسول زاده را می شناسیم. سرگو ( که در گیلان به همین اسم خوانده می شد) مرد انقلابی گرجی از همکاران لنین بود و پس از انقلاب اکتبر وزیر صنایع سنگین شد. به علاوه «یفرم دروشاگیست» انقلابی هم آمد. او [به گفته ی سالار فاتح] مجسمه ای از آهن بود»( آدمیت، همان : ۱۳۳ – ۱۳۴)

نکته ای که باید به نظر فریدون آدمیت بیفزاییم این است که ارتباط « سرگو اورژونیکدزه» را نباید در این زمان با تشکیلات جناح بلشویکی حزب سوسیال دموکرات روسیه که لنین آن را از جناح منشویکی( میانه ی روی) این حزب در ماه اوت سال ۱۹۰۳(مرداد ۱۲۸۲) منفک کرد و بعدا تشخص ویژه ی سیاسی در روسیه با مواضع انقلابی مشخص پیدا کرد، یکی بدانیم. در این زمان هنوز بلشویک بودن آن تشخص ویژه و انقلابی که بعدها به ویژه با تزهای آوریل ۱۹۱۷ لنین پیدا کرد، نداشت و همین امر سبب نزدیکی دو جناح منشویک و بلشویک در این زمان بود. روایت آدمیت به نظر می رسد که این نکته را چندان در نظر نمی گیرد و اورژونیکدزه را همان بلشویک بعد از آوریل ۱۹۱۷ در نظر دارد. این را می توانیم از گفته ی آدمیت در مورد « محمد امین رسول زاده» نیز دریافت که او را نیز همانند اورژونیکدزه، بدون تاملی عضو حزب سوسیال دموکرات روسیه به حساب آورده و از نظر تشکیلاتی یکی دانسته است. در حالیکه می دانیم که رسول زاده ضمن آن که این زمان عضو حزب سوسیال دموکرات روسیه بود اما به جناح منشویک آن تعلق داشت و بعد از آمدن به رشت و همگامی و همراهی با کمیته ی ستار در براندازی استبداد صغیر، بعد از فتح تهران در تابستان ۱۲۸۸ خورشیدی در ایران ماند و با همکاری سلیمان میرزا اسکندری، سید محمد رضا مساوات و سید حسن تقی زاده و برخی دیگر « حزب دموکرات ایران» را پایه گذاری کردند که حسین خان کسمایی از رهبران برجسته ی کمیته ی ستار که مجاهدین مشروطه ی گیلانی را برای حمله به تهران رهبری می کرد نیز از اعضای برجسته ی آن بود.
رسول زاده روزنامه نگار حرفه ای و مبارز بود. او در حزب دموکرات ایران مدیریت روزنامه ی « ایران نو» ارگان مرکزی حزب دموکرات ایران را به عهده داشت که از روزنامه های جدی این زمان در ایران محسوب می شد که در تهران انتشار می یافت[۸]

پیداست که رهبران اصلی مشروطه ی گیلانی در کمیته ی ستار یعنی کریم خان رشتی، سردار محیی و حسین خان کسمایی هیچ شباهتی با رهبران مورد نظر آجودانی در مرحله ی نخست مشروطه ندارد که آنان را با گفته ها و نوشته هایشان به تقلیل دادن مفاهیم سکولار مشروطه متهم می کند.

توصیف ویژگی های منحصر به فرد مجاهدین گیلانی در فتح تهران
فریدون آدمیت در نگاه به پروسه ی فتح تهران و برانداختن استبداد صغیر، نگاه ویژه ای به مجاهدین جوان، جسور و انقلابی گیلانی دارد که در هیچ کدام از نوشته های تاریخ مشروطه همان طورکه او نیز اشاره و تاکید می کند، دست کم تا این اندازه برجسته نیست. او با هوشمندی، تمامِ جوانبِ این رخداد بزرگ تاریخی را که نقطه ی پایانی بر استبداد صغیر گذاشت را دیده و این حرکت تاریخی را در اراده ی پولادین مجاهدین مشروطه ی گیلانی که آنان را در اینجا با عنوان های گوناگون « اردوی انقلابی گیلان»، « ملیون» و « جبهۀ مجاهدین گیلان » تشخص می بخشد، برجسته کرده است. چنان برجستگی که خواننده تصور می کند که اگرآنان نبودند این رخداد بزرگ به آن شکلِ انقلابی در ایران آن زمان انجام نمی شد: «اردوی انقلابی گیلان به سوی پایتخت روان شد. هر کس با روزی ده شاهی خوراک، خود را سیر می کرد. همزمان [با] فتحِ قزوین، از طرف محمد علی شاه [برای بازداشتن مجاهدین گیلان از حمله به تهران] دستخط اعادۀ مشروطیت صادر گردید(۱۴ ربیع الثانی ۱۳۲۷)[۹].
حالا این فکر از انجمن ایالتی تبریز تلقین می گردید که ملیون [اردوی مجاهدین گیلانی که قزوین را به تصرف خود درآورده و قصد حمله به تهران داشتند] از حرکت به سوی تهران منصرف گردند[!].[۱۰] سپهدار[تنکابنی در اردوی مجاهدین گیلانی] نیز مایل به آن[ فکر انجمن ایالتی تبریز] بود. اما فرماندهان اردو[ مجاهدین جوان گیلانی] نظر انجمن تبریز را رد کردند و فتح تهران و خلع محمد علی شاه را خواستند. در واقع جبهۀ مجاهدین گیلان ماهیت انقلابی داشت و به تهران که رسیدند، سردار محیی و یفرم در صدد برآمدند که با گروه ۵۰۰ نفری مجهز به بمب و موزر، شبانگاه به سلطنت آباد [ مقر محمد علی شاه] حمله برند. اما محمد علی شاه زودتر در سفارت روس تحصن گرفت(۲۷ جمادی الثانی ۱۳۲۷)[ و] جان به سلامت برد»( آدمیت، همان: ۱۳۵)



یونیک و یگانه بودن اقدام مجاهدین مشروطه ی گیلانی
چنان که تا کنون دیدیم، تصویر سازی فریدون آدمیت از مشروطه ی گیلانی به ویژه در مرحله ی دوم مشروطه یعنی پس از کودتای محمد علی شاه – لیاخوف، تصویری نجات دهنده ی انقلاب مشروطه و عامل اصلی فروپاشی استبداد صغیری است که با تمام قدرت بازگشته بود تا همه ی جان فشانی های مبارزان در راه برقراری مشروطه و مجلس و قانون را نابود کند. آدمیت هر چند به اجمال و ایجاز در این باره سخن گفته اما تمامِ سخن را در همان چند صفحه ی کتابش گفته است.
در تصویر سازی او از مجاهدین مشروطه ی گیلانی و ارتباط وثیقی که آنان با مجاهدین و مبارزین قفقازی داشتند و الهام و امدادی که از آنان می گرفتند، همه چیز بیان شده اِلا این که او به جنبش مشروطه در گیلان تشخصِ نامیِ ویژه ای اعطاء نکرده است. همان که ما آن را با ویژگی های معین، « مشروطه ی گیلانی» گفته ایم و آن را از « مشروطه ی ایرانی» منفک و متمایز کرده ایم. توضیح آن که از نظر ما مشروطه ی گیلانی در میان مبارزات مشروطه در مرحله ی دوم که در تبریز و گیلان و اصفهان( با محوریت مجاهدین بختیاری ) به عنوان تنها کانون های مقاومت علیه استبداد صغیر محسوب می شدند، یونیک و یگانه بود.
یگانه بود زیرا تبریز با وجود آن که اولین جرقه های مقاومت علیه استبداد صغیر را برافروخت و آن را به شعله ای فروزان تبدیل کرد اما درآستانه ی پیروزی و سقوط استبداد در شرایط دشواری قرار گرفت که من آن را در جایی با عبارت «تبریزِ قهرمان در دامِ عاملِ ناهشیار تاریخ» توصیف کرده ام( ناصر عظیمی ۱۳۹۶: ۴۲۱). دامی که در اثر اشغال تبریز توسط ارتش روسیه تزاری در ۹ اردیبهشت ۱۲۸۸ خورشیدی یعنی یک هفته قبل از تصرف قزوین توسط مجاهدین مشروطه ی گیلانی، فراهم شد و رهبران مبارز مشروطه ی این کانون اصلی مقاومت مشروطه خواهی به دلیل آن که جانشان توسط اشغال گران تهدید می شد به شهنبدری( سفارت) عثمانی در تبریز پناه بردند و از این تاریخ تقریبا هیچ فرصتی برای نقش آفرینی در سقوط استبداد صغیر پیدا نکردند. از شجاعت و بی باکی مجاهدین بختیاری نیز در محاصره و حمله به دژ استبداد در تهران در تیرماه ۱۲۸۸ خورشیدی همراه با مجاهدین مشروطه ی گیلانی همه گونه توصیف های قهرمانانه شده اما همان گونه که آدمیت تاکید کرده است آنان به دلایل گوناگون از جمله نداشتن رهبری[۱۱] ( پس از تصرف اصفهان در ۹ دی ماه ۱۲۸۷ خورشیدی) ، قصدی برای حمله به دژ استبداد محمد علی شاهی و برانداختن آن نداشتند و این تنها مجاهدین مشروطه ی گیلان بودندکه بعد از به دست گرفتن قدرت در گیلان در ۱۹ بهمن ۱۲۸۷ خورشید، بدون تامل و تاخیراز همان اوایل اسفند ۱۲۸۷ خورشیدی رهسپار تهران شدند و تا آخر با استواریِ قدم به پیش تاختند و انجمن ایالتی تبریز را برای رفتن به تهران با تلگراف های متعدد و توضیح مفصل مجاب کردند و مجاهدین بختیاری را نیز با دعوتشان به همراهی با خود همراه نمودند تا آن که استبداد صغیر را از اریکه ی قدرت به زیر کشیدند. از این منظر مشروطه ی گیلانی با نگاه ویژه ی خود ( که ما آن را الهام گرفته از مبارزات و تجارب و اندیشه های همرزمانشان در قفقاز) مستوجب تشخص ویژه با عنوان « مشروطه ی گیلانی » می شناسیم.



منابع:
۱. آجودانی، ماشاء الله(۱۳۸۳)، مشروطه ی ایرانی، انتشارات اختران
۲. آدمیت، فریدون( ۱۳۵۴)، فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران، چاپ اول، انتشارات پیام
۳. امیرخسروی، بابک(۱۳۹۱)، مبحث ملی و بررسی اجمالی آن در ایران،
۴. تبریزی، ثقه الاسلام(۲۵۳۵)، مجموعه آثار قلمی شادروان ثقه الاسلام شهید تبریزی، به کوشش نصرت الله فتحی، سلسله انتشارات انجمن آثار ملی ایران
۵. عظیمی ، ناصر(۱۳۹۶)، تاریخ گیلان( از ورود شاه عباس اول به گیلان تا پایان انقلاب جنگل)، نشر فرهنگ ایلیا
۶. عظیمی، ناصر(۱۳۹۹)، جنبشی که به انقلاب تبدیل شد( از مبارزه بر علیه اشغالگران تا تاسیس جمهوری در گیلان)، سپیدرود
۷. کسروی، احمد( ۱۳۸۷)، تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان؛ بازمانده های تاریخ مشروطه، امیرکبیر
۸. مارکس، کارل( ۱۳۵۳)، هیجدهم برومر لویی بناپارت، ترجمه ی محمد پور هرمزان، بی جا

پانوشت ها:
[۱] میرزا علی‌آقا تبریزی مشهور به ثقهالاسلام شهید تبریزی از مبارزان مشروطه بود که در ۹ دی ماه ۱۲۹۰ خورشیدی و پس از ماجرای اولتیماتوم روسیه به ایران و اشغال تبریز توسط ارتش این کشور، دستگیر و همراه هفت تن دیگر از مبارزان به دار آویخته شد. دقیقن همین رخداد در ماه بعد یعنی در بهمن ماه ۱۲۹۰ در رشت و انزلی اتفاق افتاد و هفت تن از مبارزان مشروطه و ضد ارتش اشغال گر روسیه در گیلان نیز توسط روس ها به دار آویخته شدند.

[۲] حتا فردی چون کوچک خان نیز پس از بازگشت از تفلیس به رشت و پذیرفتن عضویت «کمیته ی ستار»، دیگر آن مشروطه خواه مرحله ی نخست نبود. ( نگاه کنید: ناصر عظیمی ۱۳۹۹، فصل دوم)

[۳] این تحول را به گونه ای دیگر بعدا در جنبش و انقلاب جنگل نیز می توان دید. جنبش و انقلاب جنگل نیز در فرایند تحولی خود، به فرادستی نیروهای اجتماعی رادیکال تر از تابستان ۱۲۹۷ خورشیدی به بعد دست یافت که با نیروهای اجتماعی آغاز جنبش تفاوت ماهوی بسیار داشت( نگاه کنید، عظیمی۱۳۹۹: ۱۱۰ – ۱۳۰)

[۴] به نظر می رسد که تبریز نیز در مرحله ی دوم مشروطه چنین ویژگی داشت. با این حال باید تاکید شود که با وجود این تنوع و جدانگری فکری در جنبش مشروطه در نقاط مختلف و از جمله در گیلان و تبریز، در این دوره در هیچکدام از این جنبش های محلیِ مشروطه خواهی نمی توان حتا رگه هایی از جداسری جغرافیایی و گریز از مرکز ملاحظه کرد. به نظر می رسد این گرایش ها تنها بعد از پیروزی انقلاب اکتبر و ورود تئوری بلشویکی از دروازه ی انقلاب جنگل به ایران در سال۱۲۹۹ خورشیدی و به ویژه با ارجاع به دیدگاه لنینی در جزوه ی معروف « حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» است که در ایران رواج یافت. (نگاه کنید به بابک امیر خسروی۱۳۹۱)

[۵] فریدون آدمیت در باره ی میرزا کریم خان رشتی تاکید می کند که :«راجع به فعالیت های سیاسی میرزا کریم خان در دورۀ تاریخی دیگر، اینجا کاری نداریم. بر او ایرادهای اصولی وارد می دانند » ( همان: ۱۳۳)

[۶] آدمیت از نقش حسین خان کسمایی چیزی نمی گوید در حالیکه او به یک اعتبار رهبر ایدئوژیک این حرکت محسوب می شد. کسی که زبان فرانسه و روسی می دانست و با انقلاب کبیر فرانسه به خوبی آشنا بود. بعد از فرار مشروطه خواهان گیلانی به تفلیس او نیز به تفلیس رفت و در آن جا با اعضای کمیته ی ستار در برنامه ی ریزی حمله به سردار افخم از رهبران اصلی بود.

[۷] آقا محمد وکیل التجار پدرِکریم کشاورز و فریدون کشاورز بود.

[۸] آدمیت می نویسد که رسول زاده « در ۱۳۲۶ قمری(۱۹۰۸) از جانب حزب سوسیال دموکرات قفقاز به رشت آمد و در نهضت انقلابی گیلان مشارکت داشت. با مجاهدین روانۀ تهران شد و یکی از موسسان فرقۀ دموکرات ایران بود. (آدمیت : همان: ۹۷). رسول زاده بعد از بازگشت به باکو در آن جا در سال ۱۹۱۱ ( ۱۲۹۰ خورشیدی)، « حزب مساوات» را بنیانگذاری کرد که دیدگاهی نزدیک به منشویک های روسی داشت و سپس در تاسیس جمهوری دموکراتیک آذربایجان نقش اصلی ایفاء کرد که در سال ۱۹۲۰ توسط بلشویک ها سرنگون شد.

[۹] برابر ۱۵ اردیبهشت ۱۲۸۸ خورشیدی . در واقع همان روز تصرف قزوین این اعلامیه توسط محمد علی شاه صادر شد تا مجاهدین را از حمله به تهران باز دارد.

[۱۰] تقی‌زاده به‌عنوان یکی از مشروطه‌خواهانِ بنامِ آن‌زمان و کسی که نزد مجاهدین گیلان دارای نفوذ بسیار بود و این زمان عضو انجمن ایالتی تبریز و از رهبران مقاومتِ شهر تبریز محسوب می شد، پس از اشغال تبریز توسط روس ها و تسلیم شهر، ادعا می‌کرد که اگر مجاهدین گیلانی به تهران حمله کنند، روسیه ممکن است قزوین و تهران را نیز همانند تبریز اشغال کند. کسروی می‌گوید که تقی‌زاده برای امر وطن‌پرستانه، چنین نظری نداشته است بلکه چون خود در این امر، یعنی حرکت مجاهدین گیلانی به‌سوی تهران دخالت نداشته و نمی‌توانست داشته باشد، تلاش کرده از آن جلوگیری کند: «‌آقایان تقی‌زاده و مساوات و همدستان ایشان، اینان از بسیار پیش نامبرداریِ مجاهدان را برنتافته، همیشه می‌کوشیدند جانفشانی‌های آنان را خوار و بی‌ارج نمایند و از نام و آوازه‌شان بکاهند و این هنگام کوشش بیشتر نموده، می‌خواستند نگذارند، شورش هم‌چنان پیش رفته و آخرین فیروزی به‌نام مجاهدان و جانبازان در آید و بسیار بهتر می‌شمردند که با گفتگو و دست اندرکاری خودِ ایشان به‌پایان برسد و آخرین نتیجه از ایشان باشد. این‌ها چیزهای‌ست که رفتار‌های دیرترشان نیز آن را بی‌گمان می‌گرداند» (کسروی، ۱۳۸۷: ۳۰ ، همچنین نگاه کنید ناصر عظیمی ۱۳۹۶: ۴۱۶-۴۳۰)

[۱۲] سردار اسعد بختیاری رهبر جوان و مشروطه خواه بختیاری که در واقع تنها کسی بود که در میان بختیاری ها از تمایلات برجسته ی ملی و وطنی و مشروطه خواهی مدرن برخوردار بود (و نه به قول آدمیت خواست های محلی)؛ این زمان در اروپا بود و آمدنش به اصفهان و به دست گرفتن رهبری مجاهدین بختیاری و همگامی با مجاهدی مشروطه ی گیلانی در حمله به تهران تا خرداد ۱۲۸۸ خورشیدی یعنی بعد از تصرف قزوین توسط اردوی ملی گیلانی به تعویق افتاد.

نظر شما