تاریخ و« سرخِ سفیدِ»
درباره یک رمان تاریخی
سهشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۵
مگر میتوان دانشجوی تاریخ بود، رمانی داشته باشی که بخواهی انتشارش دهی، یزدانی¬خرمِ مسئولِ داستان ایرانیِ نشر چشمه را ببینی، رمانت را کف دستش بگذاری تا بخواند و چیزی بگوید، بعد از «کافه کتاب» بیرون بیایی و رمان «سرخِ سفید» ۲۲ هزار تومانی را بخری، به «کماکان گور پدر تاریخ»ی که در صفحه اول کتاب نوشته شده خیره شوی و بعد چیزی درباره این کتاب ننویسی. من همه¬ی اینها را در این روزهایی که دارم مقطع دکتری تاریخ را میگذارنم و بعد از چند سال رمانی آماده کرده¬ام و رویای انتشارش را در سر میگذرانم و به طور اتفاقی به دست یزدانی¬خرم دادمش را به فال نیک میگیرم .
کتاب «سرخِ سفید» را مهدی یزدانی خرم، متولد ۱۳۵۸، نوشته است که در طبقه سوم دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، از رشته زبان و ادبیات فارسی فارغ التحصیل شده و در روزنامه¬ها و مجله¬های روشنفکریِ پایتخت قلم راندهاست. سرخِ سفید حرفها برای گفتن دارد، نه در آخر داستان که از همان ابتدای آن؛ نویسنده اگر چه در پیشانی کتاب از «مریمَ»ش سخن گفته که او را زندگانی بخشیده و کتاب را تقدیمش کرده تا ابن¬عربی و ... ؛ اما من با «کماکان گور پدر تاریخ»ش کار دارم؛ جمله¬ای که یزدانی خرم آن را به نقل از لویی ژرژ سوآن نقل کرده ( بگذریم از تاثیر پذیر یزدانی خرم از «مارسل پروست» و «در جستجوی زمان از دسن رفته» اش )؛ دو خط ذیل آن نیز مخاطب را متوجه نکاتی مهم میکند، نکاتی که گویی برای خواننده راهنمایی است تا پایان مطالعه کتاب و چه بسا عواقب پس از خواندن کتاب :« تمام شخصیتها، آدمها، تقریباً کل اتفاقها، مشاهدات و خرده ریزهای این رمان واقعیاند ولی هر گونه تشابه و همذات پنداری با آنها از بیخ کاری است عبث و نشدنی؛ که هیچ واقعیتی دوباره تکرار نمی شود ... آمین». به سراغ جمله اول خواهم رفت، ابتدا از این دو خط شروع میکنم تا برسم به کل داستان و ما بقی ...
این دو خط را به سه بخش تقسیم میکنم؛ جملاتی که به نظر میرسد نکته¬های مهمی در آن نهفته است. بخش اول:« تمام شخصیتها، آدمها، تقریباً کل اتفاقها، مشاهدات و خرده ریزهای این رمان واقعی هستند». به کلامی دیگر و تفسیرگونه، این بخش یعنی ای خواننده متوجه باش آنچه در این کتاب میآید داستان¬سرایی صرف نیست، یعنی «منِ مهدی یزدانی خرم» میخواهم برای شما واقعیت¬هایی از انقلاب را روایت کنم و در یک کلام میخواهم تاریخ بگویم. بخش دوم کارایی دیگری دارد: «هر گونه تشابه و همذات پنداری با آنها از بیخ کاری است عبث و نشدنی». یزدانی خرم روزنامه نگار است و منی که دو سالی را خبرنگاری کرده-ام، خوب این جمله او را درک میکنم. مهمترین کاربرد این جمله چیزی جز این نیست که نویسنده خواسته خود را از حرف و حدیثهای سیاسی که احتمالا سراغش خواهند آمد رها کند و اینکه کسی گوشش را نگیرد و نپیچاند و البته گفتن این حرف برای روزنامه نگارِ روزنامه هایی که تجربه توقیف شدن را دارند بس ضروری است .
اما یک جمله کوتاه دیگر که یزدانی خرم آن را در پیوند با بخش دوم آورده و حرف مهمی را بیان کرده است، « هیچ واقعیتی دوباره تکرار نمی شود»، این حرف چه آگاهانه بیان شده باشد چه ناآگاهانه، از اصول بینش تاریخی است، اما نه تاریخی که یزدانی خرم اینجا و آنجا بد و بی راه نثارش کرده است. گویا او در «من منچستر یونایتد را دوست دارم» هم ، دومین اثرش که دوره¬ی دهه ۲۰ شمسی در ایران را مد نظر قرار داده است و آن را نخوانده¬ام، باز به تاریخ روی خوش نشان نداده و از هجو آن سخن رانده است.
باید درباره کتاب گفت؛ رمانی ۲۶۶ صفحه¬ای که سومین کار نویسنده است و دارد داستانهای آدمهایی را در دی ماه ۱۳۵۸، در خیابان ۱۶ آذر تهران روایت میکند. رمان سرخِ سفید دربرگیرنده داستانهایی از مردمان مختلف این سرزمین است که در گیر و دار تحولات و فراز و نشیبهای سال ۱۳۵۸ تجربه¬های متفاوتی را سپری کرده¬اند. داستان¬هایی که شروعشان با مبارزه¬های کارته کای ۳۳ ساله¬ای است که برای گرفتن کمربند مشکی ورزش رزمی کیوکوشین، در دی ماه ۱۳۹۱ باید با پانزده حریف مبارزه کند؛ هر مبارزه این کیوکوشینکا، مجالی است برای فلاش بک زدن به گذشته و روایت یکی از همان شخصیتهای دی ماه ۱۳۵۸. این دی ماه¬های ۵۸ و ۹۱ با یا یکدیگر، از طریق داستان¬هایی که روایت می شوند در ارتباط هستند: گاه بازماندگانی از همان شخصیت¬های ۵۸ را میبینیم که اکنون در قامت مبارز در جلوی کیوکوشینکای ۳۳ ساله قرار گرفته¬اند. کیوکوشینکای ۳۳ ساله، قهرمان داستان، کارمند اداره آمار است و فارغ التحصیل جغرافیای دانشگاه تهران، اکنون ساکن خیابان فلسطین در تهران است و رمان¬های زرد مینویسد و آرزو دارد رمان¬هایی پر فروش و مهم چاپ کند و ... . اینها کلیاتی درباره اوست، اما باید به جزئیاتی دیگر درباره این مبارز هم فکر و توجه کرد: اینکه او بر اثر ضربه ای که در ورزش رزمی کیوکوشین بر سرش خورده دچار توهم شده و مدام رویاهایی می بیند که تاریخی¬اند (ارواح مشروطه¬خواهان در تونل رسالت تهران در پی فتح دوباره پایتخت هستند)، اهل مقاله نوشتن برای مجله و روزنامه است و محقق ساده¬ی تاریخ که البته دغدغه هایی از این جنس دارد که چرا در دهه های ۶۰ و ۷۰ نگرش به تاریخ خصمانه بوده است؟ از افسردگی رنج می برد و دکترش گفته که تا آخر عمر باید قرص ضد افسردگی «سیتالوپرام» بخورد؛ هم رویای رفتن به ژاپن دارد و هم قصد خودکشی به ذهنش آمده است؛ دوستان روزنامهنگار انقلابی و غیر انقلابی دارد و علاقه¬مند به ابن¬عربی عارف نیز هست، ... . کیوکوشینکا میان واقعیت و رویاهایش حیران است و گویی گرفتن کمربند مشکیِ این ورزش رزمی، راهی است برای بیرون رفتن از این اوضاع آشفته ...
منصور کدخدایی و کوکب کبریایی و تشکیلات خلق، حاج مصطفی شعبانیِ نیروهای مردمی و کمیته انقلاب، یاسر توکلیِ پاسدارِ تازه داماد، سیف الله کاکاوندِ کالبد شکاف و جنازه استالین، تقی شرقیِ کتاب فروش و لیلا شهریاریِ پزشک و عاشقی و فرو رفتنشان در زمین، پدر الکساندریوس و جستجوی راهبه، جمشید لواسانیِ کتک خور فیلم فارسی، جمال نمازیِ نویسنده و گلی سماواتی، اسماعیل برادری و جنازه هویدا در سردخانه، شاهین لهراسبیِ تیم فوتبال تاج، صمد زالوچی و مرگ یهودیِ پیر میان زالوها، منوچهر صفوی کازرونی و احیای دودمان صفوی، کریم مستوفیِ مجسمه ساز دربار پهلوی، حاجیه خانوم طاهره زمردی و سرپرستی دو قلوهای زادهی رابطه نامشروع، رستمِ دعا نویسِ اوایل انقلاب و ارتباط طلسمهایش با سیاسیون سال ۹۰، غفور مازندرانی و کار در مهمات سازی ارتش، بیژن فرقدان و استخوان های رضا خان در ایرلند جنوبی، جعفر صفری و چاه کندن هایش در تهران، منصور تیمارچیِ سیگار فروش و ... شخصیتهایی هستند که داستانشان روایت شده است.
زاویه¬ی دید کتاب راوی دانای کل نامحدود است که از تمامی سرنوشت شخصیتهای داستان آگاهی دارد؛ از تولد تا مرگشان. خواننده تا اواخر رمان از این خبر ندارد که این کیست که چون عالِمی همه چیز دان دارد از گذشته و آینده آدمهای آن دوران میگوید، زنده شان میکند، در اوج می برد و بر زمین میکوبد و میمیراندشان. اما این همه کار نیست و تازه پایان اثر، خود آغاز قصه دیگری است. آخرین جمله این دانای کل نامحدود پیش از شروع مبارزه پانزدهم، آخرین مبارزه کیوکوشینکا، این است: « حریف پانزدهمش منم ...». اینجاست که زاویه دید داستان تغییر میکند و خواننده با «من» راوی رو به رو میشود که آخرین مبارز پیش روی کیوکوشینکای ۳۳ ساله است و خود نیز مبارزه¬ها در پیش رو دارد. پانزدهمین مبارز که رو به روی کیوکیشنای ۳۳ ساله قرار میگیرد، دانشجوی دکتری تاریخ دانشگاه تهران است که به لحاظ جسمانی حال و روز خوشی ندارد و به توصیه¬ی پزشکش رو به ورزش آورده است. او برای گرفتن «دانِ دو کیوکوشین» مبارزه اش را آغاز میکند و برای رسیدن به آن باید ۲۰ مبارزه را سپری کند؛ نخستین مبارزه¬ی او با کیوکوشینکای ۳۳ ساله است. جالب است که زاویه¬ی دید تا آخر، «من» راوی نمی-ماند و دوباره نیز به همان سوم شخص برمیگردیم و اینجاست که باید پرسید که ضرورت تغییر کوتاه مدت زاویه دید چه بوده است؟ نیز، این نکته را باید عرض کنم که ما در سرتاسر کتاب، از مبارزانی که در رو به روی کیوکوشینکای ۳۳ ساله قرار گرفته¬اند چیز زیادی نمیدانیم و اساساً مهم نیست که اینها که هستند، شاید مهمترین چیزی که از آنها میفهمیم این است که این مبارزها بعضی هاشان بازماندگان همان اشخاص دی ماه سال ۵۸ هستند. اما درباره¬ی مبارز پانزدهم اوضاع گونه¬ای دیگر است؛ ما اینک اطلاعاتی مهم و آن هم از زبان خود مبارز کسب میکنیم. کارایی این معرفی متفاوت چیست؟ آیا فقط برای جذابیت بیشتر داستان بوده است؟ مسلماً خیر! جالب است که این مبارز پانزدهم ویژگیهای مشترکی با کیوکوشینکای قهرمان داستان دارد: هر دو در نارمک تهران مدتی زندگی کرده¬اند، تنها زندگی میکنند، علاقه¬مند به ژاپن هستند، تاریخ را دوست دارند و هر دو ۳۳ ساله اند ... . معتقدم آنچه که باید در این بخش جستوجو کنیم چیزی جز این نیست که بیابیم چه کسی راوی دانای کل نا محدود بوده است؟ چه کسی برای ما برهه¬ای مهم از تاریخ انقلاب را روایت میکرده و برایمان داستان تعریف میکرده است؟
اینجاست که خواننده در میماند که این راوی سوم شخص دانای کل چه کسی است؟ این مبارز پانزدهم تاریخ دان یا خود کیوکوشینکای ۳۳ ساله که در آرزوی نوشتن رمانهای پرفروش است و اکنون دارد آن را مینویسد؟ آیا میتوان گفت که این تغییر زاویه¬ی دید کوتاه مدت برای گفتن یک حرف مهم به خواننده بوده است و بعد برگشتن به همان مسیر قبلی؟ آیا این مبارز پانزدهم تنها یک رقیب است یا او جایگاهی مهمتر در سرخِ سفید دارد؟ آیا او همان راوی دانای کل نامحدود است که از تاریخ همه شخصیتهایی که در دی ماه ۵۸ داستانشان را روایت کرده، خوب آگاهی دارد؟ اگر بخواهیم مطابق با متن جلو برویم، آنجا که راوی دانای کل میگوید مبارز پانزدهم خودش است و بعد در شروع مبارزه پانزدهم خودش را معرفی میکند، گویی باید به این موضوع تن دهیم که همو راوی همه داستانهای سرخ سفید بوده است. اما نویسنده نخواسته این امر به روشنی مشخص شود و با تغییر دوباره زاویه دید بر ابهام و پیچیدگی آن افزوده و شاید مناسب باشد که به قول یکی از دوستان بگویم که سرخ سفید در اینجا رو به «اختلال» رفته است.
باید گفت رمان مهدی یزدانی خرم، جدای از مسائل فنی داستان نویسی که روایتی روان، از گذشته¬ای نه چندان دور دارد و به لحاظ پی رنگ ( طرح)، شخصیت پردازی، توصیف و درون مایه و چه و چه، ستودنی و دوست داشتنی است؛ اما ساده انگارانه است که اگر بپنداریم نویسندهی رمان سرخِ سفید تنها خواسته داستان بگوید. از همان ابتدای کتاب بگیرید که پس از نقل قولی از ابن عربی عارف، که گویی یزدانی خرم تخیل کردنش را از او رخصت گرفته است، با «کماکان گور پدر تاریخ» و « واقعی بودن داستانهای ...» بر میخوریم تا بروید در دل داستان و علاقهمندی قهرمان کتاب به تاریخ و رویاهای تاریخی دیدنش و مبارزهی مهمی که با یک کیوکوشینکایِ دکترای تاریخ دارد و دغدغه مقاله نوشتن درباره نگاه به تاریخ که رو به مباحث فلسفه تاریخ میبرد و ... .
زاویه¬ی دیدی که نویسنده برای روایت انتخاب کرده است، امری است که به نظر میرسد با بینش تاریخی نوین چندان سازگار نباشد. زاویه¬ی دید دانای کل و راوی¬ای که از همه گذشته و تاریخ یک مقطع آگاه است، با بینش تاریخی و فلسفه تاریخی که بر این باور است گذشته تمام و کمال برای ما قابل شناخت نیست، چه مناسبتی میتواند داشته باشد؟ ممکن است پاسخ احتمالی این باشد که کتاب رمان است و نه تاریخ و نیازی بر این سختگیری نیست، اما نگارنده معتقد است علاوه بر اینکه سرخِ سفید مدعای تاریخی بودن زیادی دارد، حتی اگر بخواهیم فقط از باب داستان نویسی بدان بنگریم، ضروری است که زاویه دید و راوی داستان متناسب با محتوای آن نیز باشد؛ همه احوالات شخصیتهای دی ماه ۵۸ را دانستن و از زیر و بم آنها آگاه بودن، چیزی است که بیشتر شبیه به قصه¬گویی است که برایمان دارد قصه گذشته را تعریف میکند تا روایت تاریخ. از این روست که اگر مجالی باشد برای دیدار دوباره با نویسنده، باید به او بگویم که اگر رمان تاریخی نوشتن را دوست دارد دنبال کند، میبایست که فرصتی بگذارد برای «فلسفه تاریخ» خواندن ...
باید اذعان کرد که به احتمال بسیار، نوشتن و گفتن از تاریخ انقلاب به صورت علمی و آکادمیک فعلا به دست مورخان آزاد و مستقل و علمی انجام نخواهد شد و از همین رو شاید خواندن رمانی چون «سرخِ سفید» مجالی باشد برای آشنایی با فضای آن دوران و فعلا راهی جز این نباشد. احتمالاً این قانع کننده ترین پاسخ باشد برای اینکه چرا باید یک رمان تاریخی بخوانیم که اولش نوشته شده داستانهایش واقعی است. از همین رو باید بگویم که حتما سرخِ سفید را تهیه کنید، در دست بگیرید و به گذشته بروید و از خواندن روایتهای روان «سرخِ سفید» و خلاقیت و توانایی و زحمت نویسنده¬اش لذت ببرید، اما آگاه باشید که دارید یک رمان میخوانید و نه تاریخ و مرز این دو را در نظر داشته باشید ...
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ
آقا به نکات جالبی اشاره کرده اید.خواندن متن تان لذت بخش بود.
رمان چهارم آقای یزدانی خرم اومده ، خیلی خوشحال میشم راجبش بنویسید.
در اول رمان چنین نوشته شده:
"از نو باید تاکید کنم که نام ها، مکانها، جانها، ارواح، مردگان و رنگهای این رمان کاملا واقعی هستند.
هرگونه شباهت میان این تکه ها با کسانی که آن را میخوانند عمدی است و اگر کسی گمان کند که در این رمان قصه ی او روایت شده، رستگار است."
آمین...
پنجشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۲۷