در ستایش دیوانگی

دیوانگان خود را می‌رهانند و خردمندان ملتی را به سعادت می‌رسانند

دکتر محمد سلماسی‌زاده، دانشیار گروه تاریخ دانشگاه تبریز
برخلاف هگل که تاریخ را روایت آزادی می دانست ، تو گویی تاریخ ایران روایت دیوانگان است ! روایتی که دیوانگانش می سرایند ، خردمندانش می نگارند و مردمانش بها می دهند! بهایی که نان و جان را به یکجا می ستاند و درد و ویرانی را به بار می آورد...

سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۶
برخلاف هگل که تاریخ را روایت آزادی می دانست، تو گویی تاریخ ایران روایت دیوانگان است ! روایتی که دیوانگانش می سرایند، خردمندانش می نگارند و مردمانش بها می دهند! بهایی که نان و جان را به یکجا می ستاند و درد و ویرانی را به بار می آورد.
و نه تنها تاریخ که ادبیات ما هم سرشار از ستایش دیوانگی است! مولوی می گفت:
چاره ای کو بهتر از دیوانگی
بگسلد صد لنگر از دیوانگی
ای بسا کافر شده از عقل خویش
هیچ دیدی کافر از دیوانگی
رنج فربه شد برو دیوانه شو
رنج گردد لاغر از دیوانگی
در خراباتی که مجنونان روند
زود بستان ساغر از دیوانگی
اه چه محرومند و چه بی بهره اند
کیقباد و سنجر از دیوانگی
شاد و منصورند و بس با دولتند
فارسان لشگر از دیوانگی
بر روی بر آسمان همچون مسیح
گر تو را باشد پر از دیوانگی
من فعلا به رویکردهای فلسفی این دیوانگی کاری ندارم که خود مجال اندیشناکی فراختری را می طلبد یا چنانکه آراسموس سالها بعد از مولوی گفت باور ندارم که : هر قدر کسی دیوانه تر باشد خوشبخت تر است[۱] ونیز به شواهد پرتعداد دیگری که ادبیات تعلیمی ما را آکنده از ستایش دیوانگی کرده است نمی اندیشم که خود نیز از دیوانگانی هستم که "بروزگاری که مردانش عصا از کور می دزدند" محبت و عقلانیت را آرزو دارم !
از این روی ، درست در نقطه مقابل مولوی که کیقباد و سنجر را محروم از دیوانگی می دانست ، تاریخ را روایتگر حاکمان دیوانه ای می شمارم که بهای اقدامات ایشان را خردمندان و مردمان بی نوا می پردازند.
یکی از این هزاران را شاید بتوان فتحلیشاه قاجار دانست که درست در زمانی که روسیه تزاری کیان و بنیان ایران و ایرانی را تا سرحد نابودی سوزانده بود و تباهی و ویرانی کشور با آمیزه ایی از تهاجم خارجی و خودکامگی داخلی دردناکتر و جانسوز تر از هر زمان به جلوه در آمده بود ؛ دیوانه وار ادعای قبله عالم و فروامانروایی کیهان می کرد و عجبتر آنکه خود را عقل کل هم می دانست ! گاه چنان در مالیخولیایش غرقه می گشت که قسم یاد می خورد وی ناپلئون بناپارت را به آن مقام رسانده است![۲] و گاه در توهماتش روسها را تا دروازه های مسکو عقب می راند! و پادشاهی بریتانیا را کسر شان خود می انگاشت![۳] البته این دیوانگی ها اگر محدود به اوهام شخصی او می شد و تنها پر پرواز در عوالم خیال را برایش فراهم می کرد غمی نبود و می شد با مولوی همراه گشت که :
بر روی بر آسمان همچون مسیح
گر تو را باشد پر از دیوانگی
اما افسوس که این دیوانگی نه راهی به آسمان داشت و نه سودی برای زمینیان ! و تنها ثمره آن گشادن دروازه های انحطاط و ویرانی فزونتر برای ایران بود.
سرپرسی سایکس یکی از این دیوانگی ها را چنین وصف نموده است:
وقتى‏که قشون روس از مرز ایران عبور نمود نجبا و افسران با علاقمندى زیاد منتظر شدند که به‏بینند چه اقدامى باید بکنند.
شاه ظاهر شد در حالیکه «لباس غضب» پوشیده که تمام آن سرخ بوده است. شاه تاجى بر سر داشت که مرصع به یاقوت بود و یک یاقوت درشت در دسته خنجرش نشانده شده بود.
نجبا گمان داشتند که شاه فرمان مرگ کسى را صادر خواهد نمود، چه رسم بود که در چنین موقعى شاه این لباس را بر تن میکرد.
بنابراین همگى با ترس و بیم بگفتار شاه گوش فرادادند. اعلیحضرت بطرز جدى اظهار داشت که روس‏هاى بدبخت بخاک مقدس ایران تجاوز نموده‏اند. اگر ما سوارنظام گارد شخصى خود را براى حمله بآنها بفرستیم چه پیش خواهد آمد؟ در جواب عرض کردند قربان! آنها ممکن است روس‏ها را تا دروازه مسکو عقب برانند. شاه دوباره پرسید اگر ما خودمان برویم چطور خواهد شد؟ نجبا جوابى ندادند اما خود را با سینه روى زمین انداخته و بر مصیبت و بدبختى که بر روس‏ها در آنموقع وارد خواهد آمد گریه کردند![۴]
شاها کاش بجای لباس غضب جامه ایی از رحمت و مهربانی می پوشیدی و بجای ترساندن به اندیشیدن وا می داشتی ! یاقوت و زمرد را زینت بخش لباست نمی کردی و گوهر خرد و دانش را روشنی بخش جان و روحت می ساختی و از آن شعله آتشی بر می افروختی که انحطاط خود و ترقی بیگانگان را می دیدی و برای ایران و ایرانی بجای درد و رنج و تباهی و ویرانی ، خرمی و شادی و توسعه و پیشرفت و بجای امر و نهی ، پرسش و سوال به ارمغان می آوردی که دیوانگان خود را می رهانند و خردمندان ملتی را به سعادت می رسانند.
منابع
[۱] - اراسموس،سیدریوس، درستایش دیوانگی، ترجمه،مقدمه و حواشی از دکتر حسن صفاری، نشرفروزان،چاپ سوم۱۳۸۲ : ۷۵
[۲] - ده سفرنامه‏ ، کروسینسکی ، ۱۳۶۹ ، ترجمه مهراب امیری ، تهران ، انتشارات وحید ، چ ۱ : ۲۷۹
[۳] - تاریخ کامل ایران‏ ، سر جان ملکم ، ترجمه میرزا اسماعیل حیرت‏ ، ناشر: افسون‏ ، تهران‏ ، ۱۳۸۰ ، ص ۸۲۱
[۴] - سایکس ، سرپرسى ، ۱۳۸۰ ، تاریخ ایران ، ترجمه سید محمد تقى فخر داعى گیلانى‏ ، تهران ، افسون ‏، چ هفتم ، ج۲ : ۷۴۱
نظر شما