میرزا نصرالله ملکالمتکلمین پس از تحصیلات دینی در سن بیست و دو سالگی به قصد زیارت، عازم مکه شد و در بازگشت از آن سفر راهی هندوستان شد و در آنجا مدت دو سال اقامت کرد. وی در هندوستان کتابی با عنوان «من الخلق الی الخلق» به منظور بیداری مسلمانان منتشر کرد. پس از انتشار این کتاب، انگلیسیها او را از هندوستان تبعید کردند، از این رو ملکالمتکلمین به ایران آمد و به صفوف مشروطهخواهان پیوست و با ایراد خطابههای خود مردم را آگاه کرد.
اما ملکالمتکلمین سرانجام بر سر آرمان مشروطه جان باخت و هنگامی که محمدعلیشاه قاجار به رویارویی با آزادیخواهان مشروطهطلب برخاست و به فرمان او حکومت نظامی، اعلام شد و لیاخوف، سرهنگ روسی و فرمانده نیروی قزاق در ایران، به فرمان شاه مجلس را به توپ بست، ملکالمتکلمین نیز همراه با جهانگیرخان شیرازی، سلطان العلمای خراسانی و قاضی ارداقی به دستور محمد علی شاه به وضع دلخراشی در باغ شاه به قتل رسید.
«کتاب آبی» از قتل مشروطهخواهان میگوید
در کتاب آبی در اینباره چنین آمده است: «در پیرامون ساعت ۹ پیامی از تقیزاده به ماژور استوکس رسید که او و سه تن از همراهانش میخواهند به سفارت پناهنده شوند. زیرا سپاهیان در جستجوی ایشان هستند و هر دقیقهای بیم آن میرود که دستگیر شوند و اگر در سفارت پذیرفته نشوند بیگمان کشته خواهند شد. ماژور استوکس از روی دستوری که داشت پاسخ داد. چندی نگذشت که تقیزاده و ۶ تن دیگر که سه تن ایشان مدیر حبلالمتین و نایب مدیران از روزنامههای مساوات و صور اسرافیل بودند از در همیشگی به سفارتخانه آمدند و به ایشان راه داده شدند. بیگمان است اگر به ایشان راه داده نشده بود، بیش از سه تن از آنان سرنوشت میرزا جهانگیرخان و ملکالمتکلمین را که فردای آن روز بیرسیدگی خفه کرده شدند پیدا میکردند.»
کسروی و روایت قتل ملکالمتکلمین
احمد کسروی در کتاب «تاریخ مشروطه ایران» گزارش مفصلی از نحوه به قتل رسیدن ملکالمتکلمین و جهانگیرخان صوراسرافیل ارائه میدهد. او درباره روز واقعه مینویسد: «امروز در شهر همچنان جستجوی آزادیخواهان میکردند و هر که را مییافتند دستگیر کرده به باغ شاه میبردند. از آنسو، امروز ملک المتکلمین و میرزا جهانگیر خان را، بی آنکه بازپرس کنند و یا به داوری کشند، نابود گردانیدند. در این باره سخنان پراکنده بسیار است. ولی ما چون داستان را از میرزاعلی اکبرخان ارادقی، که خود در باغ شاه با آن دو تن و با دیگران هم زنجیر می بوده پرسیدهایم همان گفتههای او را میآوریم.
میگوید: شب چهارشنبه را که با آن سختی به پایان رسانیدیم بامدادان از خواب برخاستیم و قزاقان هر هشت تن را به یک زنجیر بسته بودند، بیرون میبردند و چون آنان را بر میگردانیدند هشت تن دیگری را میبردند. حاجی ملکالمتکلمین و برادرم قاضی به خوردن تریاک عادت میداشتند؛ برای هر دو تریاک آوردند. و چون اندکی گذشت دو تن فراش برای بردن ملک و میرزا جهانگیرخان آمدند و ایشان را از قطار بیرون آورده و به گردن هر یکی زنجیر شکاری زده و گفتند: «برخیزید بیایید» گویا هر دو دانستند که برای کشتن میبرندشان.
ملک دم در با آواز دلکش و بلند خود این شعر را خواند:
ما بارگه دادیم این رفت ستم برما / بر بارگه عدوان آیا چه رسد خذلان
این را خواند و پا از در بیرون گذاشت. ما همگی اندوهگین گردیدیم و این اندوه چند برابر شد هنگامی که دیدیم آن دو فراش زنجیرهایی را که به گردن ملک و میرزا جهانگیرخان زده و ایشان را برده بودند برگردانیده در جلو اطاق به روی دیگر زنجیرها انداختند و ما بیگمان شدیم که کار آن بیچارگان به پایان رسیده.
در این هنگام بود که برای نخستینبار گفتوگو میان گرفتاران آغاز گردید. حاج محمدتقی از برادرم پرسید: دیشب که شما را بردند کجا رفتید و بازگشتید؟ برادرم گفت: ما را نزد لیاخوف بردند که میخواست ما را ببیند. خود سخنی نگفت ولی شاپشال که پهلویش میبود به میرزا جهانگیرخان شماتت نموده و گفت: «من جهود زدهام؟» سپس سرکردهای که ما را برده بود راپورت گفتار مرا در قزاقخانه به لیاخوف داد، و چون ما را برگردانید بیگمان بودیم هر سه را خواهند کشت. کنون نمیدانم چرا مرا به کشتن نبردند؟!
این داستانی است که آقا میرزا علیاکبرخان یاد میکند و ما آن را از هرباره راست میشماریم. مامونتوف نیز مینویسد: «سرگذشت این دو تن بسیار ساده بود. امروز ایشان را به باغ بردند و پهلوی فواره نگاه داشتند. دو دژخیم طناب به گردن ایشان انداخته از دو سو کشیدند. خون از دهان ایشان آمد و این زمان دژخیم سومی خنجر به دلهای ایشان فرو کرد. مدیر روزنامه هم بدینسان کشتند.»
در جای دیگر مینویسند: «من به شاپشال ژنرال آجودان شاه گفتم: سر کی مارکویچ نام این دو تن مدیر روزنامه و ناطق که به کیفر رسانیدند چه بود؟ گفت: صوراسرافیل مدیر روزنامه و ملکالمتکلمین را میپرسید؟ گفتم: آری. گفت: «شاه پافشاری داشت که به ایشان کیفر دهد. ولی دیگران را در بند نگاه خواهند داشت تا مجلس آینده باز شود.»
روایت قتل خطیب مشروطه
داستان جانباختن ملکالمتکلمین بر سر آرمان مشروطه از زبان همعصرانش
سهشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۵
منبع:
ایبنا
نظر شما
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ