هنگامی که پنج سال پیش دست به انتخاب رشته زدم از هر طرف ملامت بود و هشدار که تاریخ آینده ای ندارد. اما من نیز با سر پر باد جوانی بدنبال آرزو و علاقه خود رفتم و گرچه ذره ای احساس پشیمانی ندارم اما از آینده نیز هراسانم.
این تنها سخن من نیست، امروز با هر جوانی که همکلام شوی می بینی که بجای شادی و نشاط غبار اضطراب و ترس بر چهره اش نشسته و از آینده مبهم پیش رو هراسان است. در این میان اما صدای علوم انسانی میان فریاد بیکاری و بی ثباتی شغلی رشته های دیگر گم شده است. اگر یک مهندس شغل با درآمد دو میلیون تومانی را رها می کند چرا که معتقد است این همه سال برای دو میلیون تومان درس نخوانده، باور نمی کند یک فارغ تحصیل ارشد یا دکتری تاریخ آرزوی آن ماهی دو میلیون تومان را دارد! حالی که بدون تعصب عرض می کنم، علوم انسانی دشوارترین شاخه دانش بشری است و در نظرگاه من تاریخ دشوار ترین دانش بشری! با این وجود هنگامی که مدرک های کارشناسی و ارشد و سپس دکتری را کف دستت می گذارند، تازه اول راه است، چرا که جامعه هیچ گاه نه تو را به رسمیت شناخته و نه جایگاهی برایت قائل است. به راستی در کدام قسمت از بدنه دولت به مورخ نیاز دارند؟ مگر چند درصد موزه ها و کتابخانه های ما فعال اند که در آنجا فرجی حاصل شود؟ این است که همه به امید هیئت علمی، مقاطع را پشت سر می گذاریم و در آرزوی یک کرسی در دانشگاه هستیم. زمانی که دغدغه یک جوان دانشجو در این سن، شغل و آن زندگی نا امن پیش روست، چه توقعی در تولید علم داریم؟ یکی از استادان بزرگوارم چندی پیش خاطره ای نقل کردند که بر سر میز گفت و گو با یکی از استادان مرحوم فلسفه خطاب به ایشان گفتند مگر اینجا آلمان است که به دانشجو این قدر سخت می گیرید؟ من خودم آنجا تحصیل کرده ام. آن زمان دولت ماهی ۹۰۰ مارک حقوق و یک سوئیت شخصی تک نفره به هر دانشجو می داد فارغ از هر حاشیه درس می خواند نه مانند جوان ما که هزار مشکل و دغدغه دارد. میخواهم بگویم که من با اشراف به این داستان که تاریخ آینده ای ندارد و بین علم و ثروت، اولی را برگزیدم و وارد این راه شدم منتهی ما ایرانیان هیچ گاه مطالبه گر نبودیم و همیشه با الفاظی چون انتخاب خودت بوده یا کسی تو را مجبور نکرد، در سکوت نظاره گر انحطاط خویش هستیم. اگر بخواهم سفره دل خود و جوانان همسن خود را باز کنم بیشتر روضه ای می شود تا طرح مساله ای. دیدن فارغ تحصیلان ارشد و دکتری که بیکار در خانه یا دانشگاه می چرخند و منتظر معجزه ای هستند، آرزوهای بر باد رفته جوان امروز در ازدواج و تشکیل خانواده و بدتر نداشتن شخصیت اجتماعی بعنوان یک تاریخ شناس در میان مردم از جمله این درد و دل هاست. حتی آن کس که بخواهد خود را در راه علم نیز فدا کند بسترش فراهم نیست، زمانی که علوم انسانی تعریف نشده و جایگاهی ندارد چه کاری می تواند انجام دهد؟ این خوب است و ضروری که سرفصل های آموزشی را تغییر دهیم اما برای بعدش چه اندیشیده ایم؟ باشد! شما زیبنده ترین مدرک دکتری را به دانشجویانت اعطا کردی، خب زان پس؟ اگر خوش شانس باشد، دستش در یک دانشگاه بند شود وگرنه در سی سالگی که امروز بنظر اکثر جوانان نیمه عمر است ( و این فاجعه ای برای جامعه ما است) یا به خانه پدری باز می گردد یا از نقطه صفر دیگری در این جامعه سردرگم بدنبال شفای درد خود می رود. اگر این مسائل کلان را کنار هزار مشکل و عقده حل نشده مالی و اجتماعی و شخصی جوانی بگذاریم، حق بدهیم که چرا بقول استاد معارف اسلامی بنده در ترم ششم کارشناسی، دانشگاه افسرده و جوانان پژمرده اند. کاش هر کسی که مقامی یا مسئولیتی دارد و این متن را می خواند فکری به حال هم وضع علمی رشته تاریخ و هم شغلی آن کند. من متاسفانه تنها این عبارت را برازنده جامعه تاریخ دانان ایران می دانم: صدای گمشده جامعه
صدای گمشده تاریخ
آینده مبهم تاریخ شناسان در جامعه ایران
شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۶
منبع:
اختصاصی مورخان
نظر شما
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ