مصدق نفت را دولتی نکرد!

گفت‌وگو با دکتر محدعلی موحد

امیر طیرانی و فرید دهدزی: همزمان با گذشت نیم قرن از درگذشت دکتر مصدق و همزمانی آن با شصت‌وپنجمین سالگرد ملی شدن نفت، در صدد یک گفت‌وگو تخصصی و فنی در زمینه ملی شدن نفت بودیم. دکتر محمدعلی موحد ضمن آثار جدی در زمینه تاریخچه نفت در ایران، مانند مجموعه چهار جلدی کتاب «خواب آشفته نفت»، همچنین کتابی که حدود نیم قرن پیش از جمله منابع حقوقی درباره نفت بود، یعنی کتاب نفت ما و مسائل حقوقی آن (و دیگر کتب منبع دیگر)، از جمله مورخان و تحلیل‌گرانی است که ضمن شناخت عمیق جوانب تکنیکی صنعت نفت، به جوانب حقوقی آن اشراف کامل دارد. یکی دیگر از وجوه معرفتی دکتر موحد نگاه به نفت، نه به عنوان یک صنعت صرف، بلکه به عنوان یک مسئله مهم در عرصه دیپلماسی و موثر در مناسبات جهانی است. از این حیث به صنعت نفت، دارای رهیافت تاریخی دقیق است. در کنار این وجوه، ایشان از جمله افرادی بود که همزمان با ملی شدن نفت در شرکت ملی نفت ایران در آبادان (سپس از در درجات بالاتر)، در کادر حقوقی شرکت نفت وارد شدند. به همین خاطر از نزدیک بسیاری از رویدادهای تاریخ نفت را از نزدیک دیده‌اند. همان موقع سردبیری نشریه شرکت نفت را به عهده گرفت. در بین تمامی مدارج اداری، خدمات علمی و دانشگاهی ایشان در این عرصه، قابل توجه است. در ضمن بحث به نقدهایی که در زمینه رویکرد ملی شدن صنعت نفت توسط دکتر مصدق و یاران او شده، مورد پرسش قرار گرفت. همان‌طور که در کتاب‌های ایشان نقدی بر عدم پذیرش مصدق در پیشنهاد چرچیل – آیزنهاور، آمده، در این گفت‌وگو هم به این قضیه اشاره‌ای می‌شود....

سه‌شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۵
گفتگو از: فرید دهدزی و امیر طیرانی:
• اسفندماه امسال همزمان با پنجاهمین سالگرد درگذشت مصدق و همچنین شصت وپنجمین سالگرد ملی شدن صنعت نفت است. به همین خاطر برخی نقدهایی را که به دکتر مصدق دربارۀ طرح ملی شدن نفت می‌شود، در محضر حضرت‌عالی مورد بررسی قرار می‌دهیم. یکی از مهم‌ترین نقدهایی که به مصدق می‌شود این است که اساساً وی چرا به ملی کردن صنعت نفت مبادرت ورزید؟ چه بسا بدون ملی کردن صنعت نفت، شرایط بهتری برای ایران رقم می‌خورد.
راجع به این مطلبی که گفتید به مصدق ایراد می‌گیرند که چرا نفت را ملی کرد؟ اگر نفت را ملی نکرده بود، آیا وضع ما بهتر بود؟ من نمی‌فهمم اگر ملی نکرده بود، چه اتفاقی می‌افتاد که وضع ما بهتر می‍‌شد؟ یعنی همان قرارداد امتیاز۱۹۳۳ امتداد پیدا می‌کرد! قرارداد امتیاز ۱۹۳۳ قراردادی بود که اگر هم با حُسن نیّت اجرا می‌شد، منافع ایران را تأمین نمی‌کرد؛ کجا مانده که حُسن نیّتی اصلاً درکار نبود. قرارداد درعمل طوری اجرا می‌شد که موجب سلطۀ انگلیس بر کلیۀ شئون سیاسی و اجتماعی ایران شده بود. شرح ماجرا در کتاب‌های پژوهشگران و مورّخان ثبت است. بنده هم در جلد نخست «خواب آشفتۀ نفت» و نیز درجلد چهارم آن، مطالبی را دراین زمینه آورده‌ام. وقتی منتقدان می‌گویند بهتر از ملی شدن نفت بدیل‌هایی بوده، بهتر است آن بدیل‌ها را معلوم کنند. من شخصاً ازهیچ فردی نشنیده‌ام که بگوید که اگر آن قرارداد همان طور ادامه پیدا می‌کرد، وضع ما بهتر می‌شد. بلی، ممکن است بگویند که روزگار و زمانه داشت عوض می‌شد و اگر ما این کار را نمی‌کردیم و می‌گذاشتیم روزگار عوض می‌شد و با تغییرات زمان֯ قراردادمان را تطبیق می‌دادیم، به لحاظ مالی بیشتر به نفع ما بود. این البته ظاهراً حرف معقولی به نظر می‌رسد، اما سؤالی که فوراً در ذهن می‌آید این است که تحولات زمان با چه عواملی صورت می‌گیرد؟ از مؤثرترین عواملی که این تحول را در زمینۀ نفت ایجاد کرد، همین ملی شدن نفت ایران بود. زمان که به خودیِ خود عوض نمی‌شود؛ بالاخره اوضاع و احوالی پیش می‌آید که موضوع خاصی در محیطی برجسته‌تر می‌شود و یک آدم‌هایی اقداماتی می‌کنند، در نتیجۀ این اقدامات می‌گویند تحول حاصل شد. چیزی که هست، ما در صف اول مبارزه با استعمار بودیم. بعدها عصر امتیازات نفت به سر آمد و تقریباً می‌شود گفت که از ۱۹۷۰ به این سو امتیازات به آن صورت که بود دیگر وجود ندارد. کشورهای نفت‌خیزِ دیگر حداکثر استفاده را از فداکاری‌های ملت ما یعنی ملی شدن صنعت نفت در ایران بردند. ما بعد از سه سال مبارزه و مقاومت ضربه‌ای هم در کودتای ۲۸مرداد خوردیم و این ضربه آسیب فراوان به ما وارد کرد. کودتا برای چه بود؟ اساس کودتا برای نفت بود. البته کودتا برای بانیان آن هم ریسک داشت. هر دولت و ابَرقدرتی که باشد، وقتی برای پیشبرد مقاصد خود به کودتا متوسل می‌شود، اصول اولیۀ حقوق بین‌الملل را زیر پا می‌گذارد و این ریسک بزرگی است که ننگ و بدنامیِ آن را عالماً و عامداً قبول می‌کنند. کودتای ۲۸مرداد ۱۳۳۲ اولین اقدامی بود که ابرقدرت تازه‌نفس امریکا دست به آن زد. بعد البته قبحش مقداری ریخت و بعد از این که در ایران موفق شدند، درجاهای دیگر هم تکرار کردند. موفقیت֯ خودش را توجیه می‌کند. هرچقدر طرف متجاوز اقدام نادرستی درپیش گرفته باشد، به یک نحوی وقتی موفق می‌شود، می‌آیند آن را توجیه می‌کنند! تاریخ هم گواه این مدعا است. سرکوب ملتی را، به عنوان نجات آن ملت از خطر کمونیسم یا حفظ آزادی‌ها و حقوق بشر جا می‌زنند.
آری، در قلمرو صنعت نفت، در نتیجۀ مبارزۀ ملت ایران تحول بنیادینی صورت گرفت و کشورهای دیگر از آن استفاده کردند. اگر ما جلو نمی‌افتادیم و یکی دیگر جلو می‌افتاد و این پروسه صورت می‌گرفت، شاید ما هم در وضعیتی قرار می‌گرفتیم که بدون پرداخت هزینه منفعت بیشتری می‌بردیم. نکتۀ مهم این است که اگر کسی جلو نمی‌افتاد، آن سد نمی‌شکست. بالاخره آن سدّ یأجوج و مأجوج باید یک زمانی، یک جایی شکاف برمی‌داشت. و البته آن کسی که جلوتر می‌رود، ضربه می‌خورد؛ درآن حرفی نیست.


• جناب دکتر! از نقدهایی که اینجا و آنجا دربارۀ ملی شدن نفت مطرح می‌شود، این است که دکتر مصدق با ملی شدن صنعت نفت قصد دولتی کردن این صنعت را داشت. نظر حضرت‌عالی دراین زمینه چیست؟
مسأله‌ای که من در برخی نوشته‌ها دیدم، این بوده که اعتراض می‌کنند که دکتر مصدق آمده نفت را ملی کرده، ولی درواقع دولتی کرده است نه ملی؛ و حال آن که ثابت شده است که دولت‌ها در اِعمال تصدی موفقانه عمل نمی‌کنند. طرفداران این تز به گرفتاری‌ها و بن‌بست‌های کشورهای سوسیالیستی اشاره می‌کنند و البته این حرف درجای خود قابل توجه است؛ یعنی اصلِ این که دولت تا کجا در قلمرو اقتصاد دخالت بکند. اما در طرح این مطالب هم یک مقداری مُد زمانه تأثیر دارد. یک وقتی می‌گفتند که دولت حافظ منافع عامه است و نباید اجازه داده شود که یک قشر ممتازِ سرمایه‌دار ابزار تولید را در اختیار خود بگیرد. یک دورۀ دیگر پیدا شد که مسأله برعکس شد و نگرش‌های دیگری رواج یافت برمبنای بازار آزاد و این که بازار خودش را تنظیم می‌کند و دولت باید دولتِ حداقلی باشد و نباید در هیچ کاری جز امور حاکمیت دخالت کند، و تصدی امور دیگر را باید به مردم بسپارند. این هم یک دوره بود. هرکدام از این‌ها له و علیه دارد. حالا احساس می‌شود که این دوره هم دارد سپری می‌شود. دوباره با وقایعی که شاهد آن در عرصۀ جهانی هستیم، می‌بینیم ما باز به گذشته برمی‌گردیم که دولت حیطۀ تصرفاتش بیشتر می‌شود.
اما آنچه درمورد ایران و مسألۀ ملی شدن نفت می‌توان گفت، این است که تقریباً شصت وپنج سال پیش اتفاقاتی افتاده و به تاریخ پیوسته است. ما وقتی راجع به رویدادی تاریخی حرف می‌زنیم، باید بتوانیم ذهن خودرا تا آنجا که ممکن است، فارغ از حبّ و بغض نگاه داریم. متأسفانه درمورد دکتر مصدق و ملی شدن نفت، قضاوت‌های خالی از حبّ وبغض خیلی نادر و دشوار است. معمولاً تاریخ را با نوعی مناقب‌نویسی یا لجن‌پراکنی و ناسزاگویی اشتباه می‌کنیم. به تاریخ از آن رو می‌پردازیم که یک آدمی را بکوبیم یا دیگری را به مقام قدّیسی برسانیم. اولاً تاریخ را دوباره نمی‌توان نوشت. سر و کار ما با رویدادی است که در گذشته اتفاق افتاده و تمام شده است. وقتی می‌گوییم تمام شده و گذشته، منظور آن نیست که گذشته اهمیت ندارد؛ چنین چیزی نیست. گذشته تنها چیزی است که تثبیت شده و خودش را یک‌باره و قطعاً تحمیل کرده است و ما نمی‌توانیم آن را تغییر بدهیم. ما راجع به آینده می‌توانیم فکر کنیم. آینده هنوز نیامده و فقط در عالم تصور ما جلوه‌گری می‌کند. راجع به حال هم تا بخواهیم تصمیم بگیریم و قدمی برداریم، تبدیل می‌شود به گذشته! «گذشته» می‌شود تیری که رها و پرتاب شده است. اما نکتۀ مهم در بررسی‌های تاریخی این است که دقت کنیم ببینیم اگر در گذشته خبطی، خطایی صورت گرفته، برای آینده‌مان بخواهیم از آن برحذر باشیم. و چون به هر حال وضعی که الآن داریم مولود و محصول همان گذشته است، بنابراین باید بگوییم که آن گذشته‌ها چه تأثیری در وضع امروز ما دارد، نه این که بخواهیم یک آدمی را فرشته و قدّیس و دیگری را اهریمن و ملعون قلمداد کنیم. من کتاب‌هایی دارم که مؤلفین آن‌ها برای دکتر مصدق مقامی در حدّ امامِ معصوم قائل شده‌اند. مؤلفینی هم گفته‌اند که این‌ها پدر در پدر خائن و عامل اجنبی بوده‌اند. در زمان خودش هم می‌گفتند. مصدق دشمنانی داشت از دو جبهه، یکی جبهۀ دست راست بود که می‌گفتند این انگلیسی است؛ یک جبهۀ دیگر چپی بود که اورا جزو اشراف پوسیده می‌دانستند که خون مردم را مکیده‌اند، حالا آمده به دستور ارباب‌ها این بساط را راه انداخته و شما خواهید دید که چطور آخرسر دست وپای ما را بسته تحویل ارباب خواهد داد. این‌ها را تمام نوشته‌اند، شعر گفته‌اند، فحش داده‌اند؛ هجونامه‌ها هست. اما مورّخی که الآن درآن ماجرا نگاه می‌کند، باید ببیند مصدق چه آلترناتیوهایی داشت.


• در همان زمان که پیشنهاد ملی شدن نفت مطرح شد، آیا پیشنهادهای دیگری نیز وجود داشت؟
در کمیسیون نفتی که مصدق رئیس آن بود [در مجلس شانزدهم] تقریباً فکر می‌کنم بین شصت یا هفتاد (دقیقاً ۶۷) پیشنهاد آمد. یکی از آن میان، «ملی کردن صنعت نفت» بود. پیشنهادهای مختلف دادند از نمایندگان مجلس و دیگران؛ هیچ‌کس نگفت که همان قرارداد پیشین (قرارداد ۱۹۳۳) ادامه پیدا کند، یا الحاقیۀ گس ـ گلشائیان مورد قبول قرار گیرد. همه متفق بودند که قرارداد از بیخ و بُن باید تغییر کند. حال باید دید که آن پیشنهادها چه بود و چه راهی در پیش پای ما می‌گذاشت و چه مقدار در کدام یک ما امکان پیشرفت داشتیم، و اگر می‌رفتیم به کجا می‌رسیدیم؟ یک عده بدون این که مطالعه‌ای کنند، بدون این که اطلاع داشته باشند، حرف می‌زنند. دو هفته پیش از تصویبِ پیشنهاد ملی شدن نفت در مجلس، یعنی در شانزدهم اسفندماه حاج علی رزم‌آرا نخست وزیر ترور شد. آن نیمۀ اول اسفندماه دوران حساسی در تاریخ ایران است. مسائل زیادی در این دوره رخ می‌دهد. چالشی همواره بین قوۀ مقنّنه و قوۀ مجریه بود. در اوایل اسفندماه رزم‌آرا می‌بیند که پیشنهاد ملی شدن نفت خیلی طرفدار پیدا کرده است. فکری که می‌کند این است که در شرایط موجود نمی‌شود با آن جنگید. این پیشنهاد را قبول کنیم برای مطالعه، ولی برای عملی کردن و اجرای آن فرصتی قائل شویم، مثلاً یک فرصت یک‌ساله. و شاید این فرصت یک‌ساله را پیش خودش این طور توجیه و تحلیل می‌کرد که مردم تا آن زمان از تب وتاب می‌افتند. به مردم می‌گوییم ما یک سال فرصت می‌خواهیم تا مطالعه کنیم و مقدمات فراهم آوریم. برای فروش نفت باید در کشورهای دیگر agent داشت، باید وسایل فروش و ارتباطات لازم فراهم کرد. این فکری بود در کلّۀ رزم‌آرا که آن را با سفیر انگلیس درمیان نهاد و گفت می‌خواهد چنین مهلتی از مجلس بگیرد و در شرایط حاضر موافقت‌نامۀ موقتی براساس پنجاه/پنجاه بین طرفین امضا شود. اما دولت انگلیس سخت با این نظر مخالفت می‌کند؛ رسماً نامه می‌نویسد که هیچ‌گونه طرحی که متضمن گرایشی به سوی ملی شدن باشد، مورد قبول نخواهد بود.


• عذر می‌خواهم این قضیۀ پنجاه ـ پنجاه دولت رزم‌آرا در اسناد هم آمده؟
این‌ها تمام اسناد است. اسناد این‌ها تمام در آمده و هست. آن زمان این‌ها مخفی بود، ولی حالا خیلی روشن شده. دولت انگلیس رسماً مخالفت می‌کند که اظهار گرایش به ملی کردن ولو به عنوان مطالعه، برای ما قابل تحمل نیست؛ و به کلی با این مخالفت می‌کند. رزم‌آرا متأسفانه جا می‌زند و ما می‌بینیم که دوازدهم و چهاردهم و پانزدهم اسفند سخت در مقابل مجلس و کمیسیون نفت موضع می‌گیرد. در طی همان مدت چند روزه پیشنهادی داریم از طرف اکثریت مجلس که بیایند یک ترتیب موقتی قائل شوند براین مبنا که بیست وپنج درصد از درآمد شرکت‌های فرعی که در خارج فعالیت می‌کنند، و پنجاه درصد از درآمد مستقیم نفت ایران به دولت داده شود.


• یعنی کمیسیون نفت مخالفت کرد یا شرکت نفت یا دولت انگلستان؟
نشد دیگر. جریان این طور شد که روز پانزدهم اسفند بود که رزم‌آرا آمد یک نطق شدید کرد. ماحصل نطقش این بود که مسألۀ من مسألۀ کارشناسی و امکانات است؛ فروش نفت بدون دست داشتن به وسایل حمل و نقل ممکن نیست. حرفش هم درست بود. همین طور نمی‌شود و باید این مطالعه شود؛ از طریق کارشناس‌ها مطالعه بشود. و ما واقعاً ببینیم که می‌توانیم پالایشگاه را اداره کنیم؟ مسألۀ اداره است و مسألۀ امکانات عملی و اقتصادی و اطلاعات فنی است و از این حرف‌ها.


• رزم‌آرا به ملت ایران توهین هم کرد. گفت ملت ایران توانایی ساختن یک...
بله یک آدم سیاسی نباید این حرف را بزند. ولی گفت من کمیسیون‌هایی تشکیل دادم از متخصصین و مهندسین که دراین زمینه کار کنند و هیچ تصمیمی پیش از اظهارنظر قطعی کارشناسان امکان ندارد. فردای آن روز یعنی شانزدهم اسفند رزم‌آرا را ترور کردند. هفدهم اسفند دکتر مصدق لایحۀ ملی شدن نفت را از کمیسیون گذراند و برای تنظیم مواد اجراییِ آن خواستار دوماه مهلت شد. پیشنهاد کمیسیون به همین مضمون در روز بیست وچهارم اسفند ۱۳۲۹ در مجلس شورای ملی تصویب شد، ۲۹ اسفند نیز به تصویب مجلس سنا رسید.


• برای این که طرح ملی شدن نفت را راست‌آزمایی کنیم، بهتر است فضای آن زمان نیز بررسی شود. همچنین یاران مصدق چقدر نسبت به شرایط آگاهی داشتند؟ و سوی دیگر رقیبان مصدق چه شیوه‌ای برای مقابله با این طرح درانداختند و خود چه روش و مشی را اتخاذ کردند؟
بله باید بررسی شود که مصدق در این فضا چه کرده است؟ مصدق از یک سو تحت فشار چپ‌ها بود. وقتی می‌گوییم چپ، حزب توده و سمپات‌های حزب توده را منظور داریم. این‌ها تشکیلات بسیار قوی داشتند. حزب توده مصدق را در فشار گذاشته بود که قرارداد را الغا کنند. آن‌ها با اصل قرارداد مخالف بودند. با هرگونه راه حل و کنار آمدن با انگلستان مخالف بودند، مگر آن که نظیر آن امتیاز که انگلستان داشت، به شوروی هم داده شود.
اشتباه مصدق درآن بود که خطر بایکوت یا تحریم نفت ایران از سوی دشمن را دست کم می‌گرفت و مطمئن بود که مشتری‌های نفت ایران در آبادان صف خواهند بست و وسایل حمل ونقل آن را خود فراهم خواهند آورد.
خوب مصدق ازچند جهت تحت فشار بود؛ ولی حق این است که مصدق با احتیاط تمام عمل می‌کرد، گرچه حساب‌هایش درست نبود. مصدق آن روز حرف‌های رزم‌آرا را مردود دانست. حسین مکّی هم در ۱۴ اسفند درمجلس صحبت کرد و گفت مشتری‌های نفتی حتی حاضرند کارشناسان خود را مجاناً در اختیار ما بگذارند. دانشِ یاران مصدق نسبت به وضع جهانی نفت اندک و محدود بود. اطلاعات‌شان محدود بود. فکر نمی‌کردند که یک کارتل‌ نفتی در جهان هست؛ و از حدود قدرت و تسلط کامل کارتل و بند و بست‌های آن بی‌خبر بودند.
مصدق چه کار کرد؟ مصدق آمد در قدم اول یک هیأت مختلط بنیان نهاد. اینجا است که نشان می‌دهد که نگاه مصدق به نفت دولتی بود یا غیر دولتی.
در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۳۰ لایحۀ موسوم به «طرز اجرای اصل ملی شدن صنعت نفت» به تصویب مجلس شورای ملی رسید. مطابق مادۀ اول این قانون، هیأت مختلطی مرکّب از پنج نمایندۀ مجلس شورا و پنج نمایندۀ مجلس سنا به اتفاق یک نماینده از دولت مأموریت یافتند که اصل ملی شدن را به موقع اجرا بگذارند. نمایندۀ دولت در این هیأت مهندس کاظم حسینی بود؛ یک آدم فنّی و دانشگاهی. یک ماه دیگر، یعنی در ۱۱ خرداد ۱۳۳۰ هیأت مدیرۀ موقتی برای شرکت نفت تشکیل شد که سه نفر عضو داشت: مهندس بازرگان، دکتر علی‌آبادی و مهندس بیات. این‌ها هم دولتی نبودند. مصدق در درجۀ اول دکتر حسابی را برای ریاست هیأت مدیرۀ موقت درنظر گرفته بود ولی حسابی خواستار اختیارات بود و مصدق حاضر نبود اختیارات بدهد. بنابراین از حسابی صرف‌نظر کرد و بازرگان را به جای او گذاشت. مصدق می‌خواست حداکثر انعطاف را تا تعیین تکلیف قطعی مذاکرات حفظ بکند. بازرگان درمیان یاران مصدق بیش از همه با مسائل فنی و اقتضائات یک صنعت مدرن جهانی آشنا بود. وی به آبادان که آمد، من آنجا بودم و دیدم که در آن فضای پرالتهاب چگونه در برابر هوچی‌گری‌ها مقاومت به خرج می‌داد. یک مقالۀ مهمِ او که در روزنامۀ شرکت چاپ شد، یادم نمی‌رود که بر ارزش بی‌بدیل نیروی انسانی تأکید داشت و این اندیشه را تبلیغ می‌کرد که دارایی‌های نفت تنها یک مشت لوله و آهن‌پاره نیست. این متخصصان و کارشناسان را که مدت‌ها کار کرده و تجربه اندوخته‌اند، پاس دارید؛ این‌ها سرمایه‌های اصلیِ ملت هستند.
بازرگان مرد شجاعی بود. بعدها در جریان انقلاب اسلامی هم نشان داد که مطابق موازینی که به آن‌ها معتقد بود، عمل می‌کرد و با کمال صداقت و صراحت موضع می‌گرفت. خلاصه آن که مصدق چه در انتخاب هیأت مختلط و چه در انتخاب هیأت مدیرۀ موقت نهایت احتیاط را مراعات کرد. او نمی‌خواست که نفت به صورت یک مؤسسۀ دولتی دربیاید. قرار بود هیأت مختلط اساسنامه‌ای برای شرکت نفت تدوین کند اما عملاً این کار تا یک سال و نیم دیگر به انجام نرسید و اولین اساسنامۀ شرکت نفت در پنجم آذر ۱۳۳۱ تصویب شد. دراین اساسنامه یک شورای عالی برای نفت درنظر گرفته شده بود مرکّب از هفت نفر: چهار نفر از قوۀ قانونگذاری، دو نفر از دولت و یک نفر مدیرکل بانک ملی ایران که درآن زمان کار بانک مرکزی را می‌کرد. اما هیأت مدیرۀ شرکت مطابق این اساسنامه پنج نفر بودند. مدیرعامل می‌بایستی ایرانی باشد اما چهارنفر مدیران دیگر ممکن بود از کارشناسان غیرایرانی، یعنی از خارج استخدام شوند. و این نکته خیلی جالب توجه است.
نکتۀ جالب توجهِ دیگر آن که در مصوّبۀ کمیسیون نفت تأکید شده بود که ملی شدن نفت، یعنی «تمام عملیات اکتشاف، استخراج و بهره‌برداری در دست دولت قرار گیرد». این عبارت در مصوّبۀ کمیسیون نفت بود ولی در قانونی که در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به تصویب مجلسین رسید، چنین عبارتی دیده نمی‌شود و از همین رو پژوهشگران خارجی که راجع به جریان نهضت ملی نفت ایران کتاب نوشته‌اند، به قابل انعطاف بودن قانون دراین باره اشاره کرده‌اند.


• نقد مشخص منتقدان به مصدق این است که مصدق باید نفت را به بخش خصوصی واگذار می‌کرد.
مصدق چه کار می‌باید می‌کرد که نکرد؟ کدام بخش خصوصی؟ بخش خصوصی کجا بود؟ بخش خصوصی ایران در آن زمان با صنعت و تجارت مدرن آشنا نشده بود. نه سرمایه داشت و نه امکانات. اقتصاد ایران برهمان مبانی سنّتی می‌چرخید. شاید این حرف را جوان‌هایی می‌زنند که اطلاعات اقتصادیِ بسیار اندک دارند و راجع به بخش عمومی و بخش خصوصی حرف‌هایی از این سو و آن سو شنیده‌اند.


• برخی انتقاداتی که به دکتر مصدق می‌شود، در ارتباط با عدم پذیرش پیشنهادهای میانجی امریکایی به ایران است که مثلاً از طرف هیأت امریکایی (اورل هریمن) داده می‌شود.
من در پاسخ سؤالات پیشین اشاره‌ داشتم هم به قابل انعطاف بودن قانون ۲۹ اسفند ۱۳۲۹، و هم به عملکرد بسیار محتاطانۀ دکتر مصدق که فضای لازم و کافی برای تحرک و مانور را در مذاکرات حفظ می‌کرد. متأسفانه جریان روزگار به شکلی در آمد که هرچه جلوتر رفتیم، آن فضای لازم را که برای موفقیت‌آمیز بودن هر مذاکره جنبۀ حیاتی دارد، از دست دادیم. من دوران مصدق را به سه بخش تقسیم کرده‌ام: بخش اول دوران امیدواری‌ها که در آن دوران تصور می‌شد انگلیس راه دیگری ندارد و بالاخره تسلیم می‌شود و ماجرا در جهت تحقق آرمان ملیِ ما فیصله می‌یابد. بخش دوم را دوران سرخوردگی، و بخش سوم را دوران نحس نامگذاری کرده‌ام. بخش اول، یعنی در هشت ماهۀ اولِ امیدواری‌ها، ما دچار خوش‌بینی افراطی بودیم؛ بنابراین یک تفسیر حداکثری از قانون داشتیم و تظاهر بدآن می‌کردیم که قانون دست وپای ما را بسته است، و هیچ پیشنهادی را که با آن تفسیر حداکثری سازگار درنمی‌آمد قبول نمی‌کردیم. مصدق استثنائاً در نیویورک پیشنهادی را بحث کرد که فقط با تفسیر حداقلیِ قانون قابل قبول بود و اگر انگلیس آن پیشنهاد را می‌پذیرفت، مصدق در بازگشت به تهران مورد هجمه و فحاشی قرار می‌گرفت. می‌گفتند: دیدید که عامل امپریالیسم بالاخره ذات خود را بروز داد! هم چپ‌ها و هم راست‌ها به او می‌تاختند.
انگلیسی‌ها حاضر نبودند به هیچ قیمتی با مصدق کنار بیایند. مسأله این بود که زخم ناسور شد. زخم را اگر فوراً نبندی، می‌مانَد و ناسور می‌شود. مسألۀ شخصیت و حیثیت درمیان آمده بود. اصلاً نسبت به شخص مصدق آلرژی پیدا کرده بودند. انگلیس‌ها به هیچ‌وجه با مصدق رفتار درستی نداشتند؛ می‌گفتند مسألۀ طرح ملی شدن نفتِ مصدق چنان است که باید آن را از بین ببریم تا برای دیگران درس و الگو نشود. حرفی که به امریکا می‌زدند و بالاخره آیزنهاور را (به کودتا برعلیه مصدق) قانع کردند این بود درصورت کنار آمدن با مصدق شما نمی‌توانید کلاه‌تان را نگه دارید. از دید انگلیس مسأله یک قراردادِ تنها نبود، بلکه رژیم امتیازات در سرتاسر دنیا وابسته به آن بود. ا گر مصدق فاتح می‌شد، رژیم امتیازات در سرتاسر جهان خلل برمی‌داشت؛ فاتحۀ امتیازات در همه‌جا خوانده می‌شد. بنابراین انگلیس معتقد بود که باید جلوی آن را گرفت.


• یک انتقادی که به فصل بیستم کتاب خواب آشفتۀ نفت شما می‌شود این است (البته به صراحت این نکته را نمی‌گویید) که یکی از دلایل کودتا علیه دولت مصدق، عدم مصالحه با پیشنهادهای نفتی است. یعنی اگر مصدق کمی روحیۀ تسامح می‌داشت، چه بسا کودتا نمی‌شد.
خیر من این‌طور نگفتم. من گفتم مصدق خوب بود که آن آخرین پیشنهاد مشترک امریکا و انگلیس را که هم امضای چرچیل و هم امضای آیزنهاور را داشت، می‌پذیرفت. البته این پیشنهاد دو روایت داشت، دوبار این پیشنهاد شده بود. اول به امضای ترومن بود، بعد روایت دوم که کمی هم درآن تعدیل شده بود به امضای آیزنهاور بود. من گفتم کاش این را قبول می‌کردند. وزیر دارایی (وارسته) خود به دکتر مصدق نامه نوشته و معتقد است که همان پیشنهاد جکسون را باید می‌پذیرفتیم. آقای فؤاد روحانی در تجزیه وتحلیلی که کرده، می‌گوید که پیشنهاد بانک بین‌المللی را بایستی قبول می‌کردیم. به نظر من مصدق به درستی این پیشنهادها را رد کرد و اِشکالی هم نمی‌توان برآن گرفت. اما آن پیشنهاد آخری معلوم بود که آخر خط است که هم انگلیس و هم امریکا آن را امضا کرده بودند. پیشنهادهای پیشین از طرف دو دولت داده نشده، آن هم دو دولتی که هر دو در شرایط خاص بودند. دولت چرچیل یک دولت محافظه‌کارِ پرداعیه و خشونت‌طلب بود، دولت آیزنهاور هم یک دولت جمهوری‌خواه بود. بنابراین شرایط یک شرایط خاص بود.


• پذیرش این پیشنهاد آخر به مثابه نفی ملی شدن صنعت نفت نبود؟
هیچ وقت هیچ پیشنهادی که صد درصد، یعنی با تفسیر حداکثری از اصل ملی شدن مطابق باشد، در آن زمان ممکن نبود. من با چه مقایسه می‌کنم؟ با آن قراردادی که بعد از کودتا برما تحمیل شد. ما هم ضربۀ کودتا را که دیکتاتوری شاه با آن فضایح برای ما به ارمغان آورد، متحمل شدیم و هم گرفتار کنسرسیوم شدیم. اگر کودتا نشده بود، مصدق هنوز مرد میدان بود؛ در میدان سیاست باقی می‌ماند و صرف وجود او در صحنه از خیلی اتفاقات ممانعت می‌کرد. من حتی راجع به قضایای تیرماه ۱۳۳۱ گفتم که اگر قوام موفق می‌شد، باز برای ایران بهتر بود. چون مصدق هنوز به عنوان مخالف در میدان بود، با او کاری نمی‌شد کرد. باز در آن فضا یک اهرم فشار توسط یک نیروی قدرتمند داخلی حفظ می‌شد. اما در مورد پیشنهاد مشترک چرچیل ـ آیزنهاور، دکتر مصدق با خود می‌اندیشید که این‌ها می‌خواهند از من امضا بگیرند، و وقتی امضا گرفتند، ما را از میدان بیرون می‌کنند. بنابراین من چرا این امضا را بدهم؟ بگذار آدمِ خودشان که سرِ کار می‌آید آن را امضا کند. مصدق حق داشت و درست فکر می‌کرد، اما وقایع بعدی نشان داد که ای کاش مصدق ازخود گذشتگی نشان می‌داد و آن پیشنهاد را امضا می‌کرد. کاش او فحش‌ها را به جان می‌خرید و ایران دچار آن جریانات بعدی نمی‌شد. ولی مصدق چرا این کار را نکرد؟ من خودم را جای او هم می‌گذارم. مصدق فکر نمی‌کرد که آن دو دولت بزرگ پیشنهادی را که به او داده‌اند، از آدمی که خودشان می‌خواهند بیاورند (زاهدی) دریغ خواهند داشت و مضایقه خواهند کرد. او فکر کرد آن مقدار که حاضرند به من بدهند، به آدم خودشان حتماً کمی هم بهتر می‌دهند. اگر هم بهتر نبود، از این کمتر نمی‌شود. درحالی که وقتی زاهدی و تیمش بر سرِ کار آمدند، امریکا و انگلیس از آن پیشنهادها عدول کردند. مذاکره کنندگان قرارداد گفتند: «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت»؛ آن پیشنهادها دیگر تمام شد و رفت. هیچ کس فکر نمی‌کرد که این طور بشود، و شد.


• خارج از بحث پیشنهادها، به هرحال یک کودتای تمام‌عیار شد. کودتای بسیار سنگینی که در تاریخ ما بسیار مؤثر بود. کودتایی که توسط انگلیس و امریکا صورت گرفت.
طراح کودتا، سرمایه‌گذار، فرمانده و مدیر آن خارجی بود اما عوامل اجراییِ آن از داخل بودند؛ از مردم این آب و خاک. آشی که برای ما پختند، دیگش را در ایران بار گذاشتند؛ هیزمش از ایران بود، برنج و بنشن و آب و روغنش هم از ایران بود، فقط آشپز خارجی بود. جالب است! الآن یک فضایی در اروپا و به خصوص امریکا پیدا شده. وقتی وزیر خارجۀ دولت امریکا مسئولیت کودتای ۲۸مرداد را قبول کرد، برخی از آقایان ایرانی‌تبار در امریکا راضی نشدند و گفتند امریکا بی‌خود ماجرا را به ریش گرفته است. این آقایان می‌گویند ۲۸مرداد از سوی عناصر داخلی بخصوص روحانیون و افسران راه‌اندازی شد. این‌ها کاتولیک‌تر از پاپ هستند و من در جای دیگر جواب‌شان را داده و سستی و نامعقول بودن تحلیل‌شان را روشن کرده‌ام. پژوهشگران محققِ دیگر هم دراین باره به قدر کافی سخن گفته‌اند و بحث بیشتر ضرورت ندارد.


منبع: ایران فردا
نظر شما