از ملایر تا نهاوند

با نگاهی به تاریخ نهاوند

دکتر محمد حسین فروغی
نهاوند، شهر اولین ها هم می تواند باشد. نهاوندی ها به خود می بالند که اولین مردمی هستند که مجسمه شاه را پایین کشیدند، اولین شهری که هفت سراب پر آب دارد و اولین شهری که در آن مردم فلات مرکزی ایران با اسلام آشنا شدند. این شهر مرا به یاد استاد ارجمند تاریخ، شادروان دکتر عزیز الله بیات می انداخت. ...

یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
صبحگاه ۲۵ شهریور (البته فارغ از مناسبت های تاریخی این روز!) از ملایر به سوی نهاوند حرکت کردیم. شهر ملایر در حاشیه دشتی وسیع به همین نام قرار گرفته است. دشت ملایر تپه های باستانی فراوانی دارد که از آن جمله و البته معروف ترین آنها همان «تپه نوشیجان» است که «دیوید استروناخ» بیش از ده سال کار کرد تا این تپه آتشگاهی منحصر به فرد و مقدس را از دل آوارهای روزگاران در آورد. کمی آنسوتر از این تپه، تپه معروف «توچغاز» و آنسوتر «تپه باباکمال» و در نزدیکی آنها تنگه «ده سرخ» که قبور زائران کربلا در آن به وفور و کمی ناشناخته و غارت شده باقی مانده است. تپه «گوراب»، تپه «پری» و تپه «انوج» نیز از تپه های معروف در این دشت وسیع هستند. «ملایر»(مل آگر، تپه آتش) اکنون نام شهری بزرگ و باصفا در حاشیه دشت باستانی ملایر است و علاوه بر آن که نام خودش باستانی است در دشت ملایر هم با نامهای باستانی متعددی بر می خوریم که هرکدامشان دنیایی از تاریخ را با خود دارند. «آورزمان»(آگرزمان)، زادگاه قهرمان خان پاکبین شاعر اجتماعی سرای دوران مشروطه، در منتهاالیه جنوب غربی دشت ملایر در مسیر نهاوند و روستاهای شوشاب، توچغاز، کرتیل آباد(کرتیرآباد)، دهلق، دیریجان(دوریگان) و انوج(انوش) و دهها نام زیبای دیگر نیز از نامهای قابل توجهی است که بر روستاهای مسیر نهاوند مانده است. این نامهای باستانی در دشت نهاوند هم به وفور یافت می شود که نشان از قدمت منطقه است.

نهاوند، که در لهجه ی محلی «ناون» خوانده می شود از شهرهای معروف ایران است و حداقل در دنیای باستان و در مقطع باستان به اسلام حوادث سرنوشت سازی در آن روی داده است که نشان دهنده ی موقعیت راهبردی این منطقه است. مردم محل می گویند نهاوند «نوح آوند» است و همان جایی است که کشتی نوح پهلو گرفت. من اما بهتر می دانم نهاوند را با این روایت معنی کنم: نام «نهاوند» بر وزن «دماوند» است و این شباهت فقط در اسم نیست بلکه در معنا نیز مرتبط اند. کسروی در مقاله «نهاوند- دماوند» که در مجموعه مقالاتش به نام «کاروند» جمع آوری شده است با اشاره به ابتدای نام این دو شهر (نها و دما) آنها را پیش و پس معنی کرده و نهاوند را شهری در پیشکوه معرفی کرده است(کسروی، ۱۳۵۲: ۲۶۷). با توجه به توضیحات تفصیلی و استدلال و مثالهای متعدد کسروی در این مقاله، به نظر می رسد این معنی پر بیراه هم نیست زیرا نهاوند در پیشکوههای زاگرس قرار گرفته و سراب های متعدد مانند «گیان» و «گاماسیاب» در حواشی شهر از دل کوههای سر به فلک کشیده ای بیرون زده اند که نهاوند در پیش آنها قرار گرفته است. بروجرد که محلی ها به آن «وروگرد» می گویند هم همان «ورودگرد» قدیم است که مانند «نهاوند»، ورودی کوههای بلند آنسو بوده است.

نهاوند، شهر اولین ها هم می تواند باشد. نهاوندی ها به خود می بالند که اولین مردمی هستند که مجسمه شاه را پایین کشیدند، اولین شهری که هفت سراب پر آب دارد و اولین شهری که در آن مردم فلات مرکزی ایران با اسلام آشنا شدند. این شهر مرا به یاد استاد ارجمند تاریخ، شادروان دکتر عزیز الله بیات می انداخت. اهل تاریخ او را خوب می شناسند اما کمتر کسی با کتاب معروف این استاد به نام «گِلی ژیرو» که در واقع نسخه ای زیبا تر از محتوای قلعه حیوانات در آن آفریده شده است، را می شناسد. نهاوند را به «جنگ نهاوند» یا همان فتح الفتوح اعراب هم می شناسیم این جنگ در دشت های غربی این شهر پربار و سرسبز رخ داد و در آن نعمان بن مقرن به پیروزی رسید. فرصت نکردیم تا به زیارتگاهی به نام «باباپیر» که منسوب به همین نعمان است برویم. این نهاوند یکی از شهرهای مظلوم زمان جنگ هم بود. حدود هزار شهید نهاوندی یا در جبهه ی جنگ به شهادت رسیدند یا در ۱۵ بار بمباران این شهر، در خون خود غلطیدند. این بار فرصت هم نداشتیم تا «تپه ابوذر» را ببینیم این تپه یادآور جوانانی است که در دفاع از ارزشهای دینی بر شاه شوریدند و در سال ۱۳۵۲ هر شش نفرشان به شهادت رسیدند. ما حتی به دیدنی های دیگری که در نهاوند است مانند مسجد جامع، خانه تاریخی قدوسی و معبد لائودیسه هم نرفتیم.

پیش تر از این چندین بار به نهاوند رفته بودم و برخی از آثار را دیده بودم اما این بار به قصد حمام وارد نهاوند شدیم. اولین مقصد ما در نهاوند حمام حاج آقا تراب بود که از بناهای اواسط دوران قاجاری در این شهر است و اکنون پس از مرمت های فراوان صورتی زیبا و قابل ملاحظه دارد و البته نقاشی های سربینه اش بی نظیر است. این حمام دوقلو که همزمان مردانه و زنانه اش جدا بوده است در واقع دو حمام در یک بنا است و نقاشی ها و گچبری های قابل توجهی دارند. حمام در خیابانی تنگ که چتر چنارهای بلندش تونلی سبز ساخته بود، قرار دارد. این خیابان فاطمیه به میدان مرکزی شهر –که در محل به پاقلا (پاقلعه) مشهور است- متصل می شود.

حمام خلوت بود و اولین مشتری های صبحگاهی اش ما بودیم. متصدی میراث در این حمام همان سرباز ترکِ خوشرو، خوش زبان و مهربانی بود که بلیط می داد و دیگر هیچکسی در آنجا نبود تا احیانا راهنمایی کند. حمام را شخصی خیّر به نام حاج آقا تراب در کنار مسجدی به همین نام در عهد ناصرالدین شاه(برابر کتیبه سردر در ۱۲۸۹ق/۱۲۵۰ش) ساخته است. سربینه مردانه ی حمام نقشهای برجسته نقاشی شده زیبایی دارد. ستونهای باریک و تراش خورده ی حمام با طاقهایی که بر این ستونها قرار گرفته، صحنه ی هماهنگ و زیبایی در برابر چشم به تصویر می کشد. فاصله حمام و مسجد یک کوچه(حدود ۳ متر ) است که آدم را به یاد آن ضرب المثل «هذا حمام هذا مسجد» می اندازد. این حمام حدود ۷۰۰ متر زیربنا دارد و جای معرفی بیشتر در توسعه گردشگری نهاوند را دارد. خیلی زود از حمام در آمدیم و یکراست راهی دشت های غربی نهاوند شدیم تا در سراب گیان فرصت ناهار را سر کنیم. دشتهای زیبا که صورت طلایی شان بهاری دلکش و تابستانی طلایی را فرایاد می آورد، در مسیرمان بود.

هرچه به گیان نزدیک می شدیم آبادتر بود. از آبادی گیان تا سراب فاصله کمی بود اما جنگلهای زیبایی داشت که آدم را به یاد شمال کشور می انداخت. درختان سربه فلک کشیده و فضای خرم و سرسبز چنان فریبنده بود که برای مدتی از یادمان رفته بود در کجای ایران هستیم. جنگل، انبوه و انبوه تر می شد تا به دروازه ی ورودی پارک رسیدیم و مبلغی پرداخته وارد دالانی از درخت ها شدیم. شنبه، و تقریبا خلوت بود یعنی این که برای پارک ماشین مشکل پیدا نکردیم . در کنار سرچشمه اصلی اتراق کردیم و ساعتی در سایه سار چناران کهن آرام گرفتیم. فضاسازی های مناسبی برای این منطقه گردشگری زیبا انجام نداده اند. سرویسها تا حدودی خوب بود و آب از چارسوی دره پایین می ریخت.

عصر در راه بازگشت سراغ تپه گیان در داخل شهر گیان رفتیم. از خانمی در خیابان نشانی تپه را پرسیدیم گفت: «زین ره، راست روید تا تپه نِ ببینید» این لهجه محلی ها بود که شباهتی به شاهنامه داشت. یاد دکتر میرجلال الدین کزازی به خیر باد؛ یکبار با ایشان در سال ۱۳۸۳، از همایشی در ملایر، راه کج کردیم و این تپه را دیدیم و در کنار سراب هم لختی آرام گرفتیم. در خیابان «تمدن» و کناره بن بست های متعددی که نام «بن بست تاریخ» داشت تپه را دیدیم.

بعد از یک طواف دور تپه، به لطف یک جوان، راه ورود به محوطه را پیدا کردیم و از میان زباله ها خود را به تپه رساندیم. هیچ چیز پیدا نبود جز آن که تلی از خاک را می دیدیم با سوراخهای متعدد میان آن. ظاهرا هرتسفلد در اوایل دوران رضاشاه سفالی منقوش در بازار همدان خرید که ادرس محل یافتنش را «گیان» داده بودند و این مقدمه ای شد برای فصل های کاوشی که گریشمن در این تپه انجام داد. این تپه که یادآور زندگی پیش از آریایی ها در این منطقه است، به کاسی ها منسوب می شود. راستی این کاسیان خوب انتخابی داشته اند که در این دشت زیبا درکنار این سراب دایمی جا خوش کرده بودند. گریشمن، اطلاعات خوبی در باره این تپه در کتاب «ایران از آغاز تا اسلام» آورده است.

در مسیر بازگشت جاده خلوت و مناظر درختان میوه کنار راه زیبابود. دلمان نمی امد تند بیاییم و چشممان را از «کنتراست»! فوق العاده سرخی سیب ها بر شاخه سبز درختان محروم کنیم. آرام می آمدیم و هنوز پنج کیلومتری در این جاده فرعی تا نهاوند راه بود که ناگهان پلیس ایست داد و به جرم آن که صندلی های عقب کمربند نبسته بودند، ما را نواخت. شاید از پلاک می دانست که از اصفهان آمدیم. کم کم به غروب نزدیک می شدیم و خورشید در مسیر خانه خود می رفت ما هم عکس آن در مسیر خانه خود. هر لحظه از هم دورتر می شدیم. شب چه نازیباست. راست می گویند: «نخود، نخود، هرکه رود خانه ی خود».
نظر شما