چرا آموزش به زبان فارسی؟

نگاهی به چرایی آغاز طرح اجباری کردن آموزش به زبان فارسی در مدارس

مجید علیپور، سردبیر مورخان
توجه به جغرافیای تاریخی ایران آن عصر نشان می دهد، ایران سرزمینی است که در آن اقوامی مختلف محصور در میان صحاری و کوه های عریض و صعب العبور، به سان جزایری دور از هم روزگار می گذرانند......

چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵

برای فهم چرایی قرار گرفتنمان در نقطه/وضعیت اکنونی (فارغ از ارزش گذاری مثبت یا منفی) لازم است تا به تاریخ توجه شایسته ای کرد و با طرح پرسش هایی از این دست که کدام نیازها یا ضرورتها باعث شدند پیشینیانمان برخی برنامه ها و رویه ها را در پیش گیرند؟ تلاش نماییم تا به فهم مناسبی از چرایی رسیدن به وضعیت فعلی و "مساله شدگی" یک پدیده دست یابیم. تنها با فهم چرایی آغاز و چگونگی رسیدن به وضعیت فعلی است که قادر به تحلیل و پاسخگویی به این پرسشها خواهیم بود که آیا چنان تصمیم ها و اقداماتی با (معیارهای زمان) قابل توجیه و دفاع بوده است؟ یا نه، به نظر می رسد چندان ضرورتی هم نداشته و زیاده رویهایی شده؟ و یا شاید به کل چنان تصمیمها و اقداماتی را غلط و اشتباه بیابیم و به این نتیجه برسیم که از همان ابتدا نمی بایست چنان رویه ای در پیش گرفته می شد؛ و اکنون بهتر است با توقف هرچه سریعتر آن، تا حد ممکن در پی جبران اشتباهات گذشته باشیم.
با آنکه طرح آموزش به زبان فارسی در مدارس در دوره رضاشاهی اجباری و اجرایی شد و از همین روی برخی رضاشاه را بابت اجرای این طرح شماتت می کنند و گاه با تعابیری مثل آسمیلازاسیون (نسل کشی فرهنگی) به آن می تازند و گاهی هم ادعا می کنند که این برنامه ها جملگی از سوی استعمار به او تحمیل شده بود! اما باید دانست که طرح گسترش زبان فارسی بخشی از طرحی بزرگتر بود که پیشینه اش به خواسته های جنبش مشروطه خواهی و بعدها نهضت تجددخواهی ایرانیان بازمی¬گشت. طرح گسترش زبان فارسی از راه آموزش در مدارس زمانی مورد توجه جدی پاره ای از روشنفکران ایرانی قرار گرفت که نهضت مشروطه به سبب بدفهمی ها و تندروی های پاره ای از عناصر داخلی و دخالت بی حد و حصر استعمار به شکست انجامیده و کشور ظاهرا در مسیری بی بازگشت افتاده بود.
توجه به جغرافیای تاریخی و سیاسی ایران آن عصر نشان می دهد، ایران سرزمینی است که در آن اقوامی مختلف محصور در میان صحاری و کوه های عریض و صعب العبور، به سان جزایری دور از هم روزگار می گذرانند . این اقوام جدا افتاده از هم ، جز برخی مشترکات( از جمله تاریخ مصیبت بارشان) نقاط پیوند چندانی که بتواند برایشان هویتی ویژه و متمایز نسبت به اغیار به وجود آورد نداشتند. حتی همان حکومت به ظاهر مشترک شان ( قاجار ) هم توان و قصد آن را نداشت که بین این جزایر دور از هم، مشترکاتی را تقویت کند. بنابراین کشور طبق سنتی تاریخی، توسط وابستگان حکومت وقت، تقریبا به صورت ملوک الطوایفی اداره می شد. از این رو درکی که ایرانیان تا پیش از دوره مورد بحث، از مفاهیمی مثل وطن و هموطن داشتند با فهم امروزین ما از این تعابیر تفاوت کلی دارد. با توجه به غلبه هویت ایلی بر هویت ملی، وطن در نظر ایرانیان، چیزی بیش از محدوده شهر ، روستا یا منطقه نفوذ ایلش نبود. اصطلاح "ممالک محروسه" (مملکت های مورد حراست) به خوبی گویای قدمت و تثبیت این تشتت و پراکندگی در لایه های عمیق باور ایرانیان بود. این پراکندگی تاریخی وقتی با همجواری دولت های قدرتمند روسیه و انگلستان که با نیات استعماری در امور این کشور دخالت می کردند مصادف شد، اسباب مذلت مضاعف ایران و ایرانیان را فراهم کرده بود. مشاهده این اوضاع اسف بار و ناامیدکننده بود که سبب شد عده ای از روشنفکران وطن دوست ایرانی به این نتیجه برسند که با شرایط موجود، امکان موفقیت پروسه مشروطه خواهی و تجددطلبی مطلقا ناشدنی است و هر گونه طرح و برنامه ای حتی اگر با مجاهدت های بسیار هم به اجرا درآید، به سبب وجود مسایل بحران آفرین فراوان، ناکام خواهد ماند. توجه به این بخش از یادداشت های مرحوم فروغی به هنگام بازگشت از کنفرانس صلح ورسای (که اصلا نمایندگان کشور ضعیفی به نام ایران را به رسمیت نشناختند و با بی محلی تمام آنها را از پشت دربهای سالن کنفرانس راندند) به خوبی گویای نیاز جدی کشور به یکپارچگی و به تعبیر امروزی "ملت شدن" بود: « همیشه می‌گفتیم ایران نه دولت دارد نه ملت [...] تنها کاری که انگلیس می‌تواند بکند آن است که ما ایرانی‌ها را به جان هم انداخته تا پوست یکدیگر را بکنیم و هیچ کار نکنیم و [در عوض] متصل به او التماس کنیم که بیا و فکری برای ما کن [...] می‌گویند اگر بر خلاف میل انگلیس رفتار کنیم فرضاً اعمال قوه قهریه نکند، اعمال نفوذ و دسیسه می‌کند. ملت را منقلب ساخته اسباب تجزیه آن را فراهم می‌آورد [...] ایران ملت ندارد، افکار عامه ندارد. اگر افکار عامه داشت به این‌روز نمی‌افتاد و همه مقاصد حاصل می‌شد. اصلاح حال ایران و وجود آن متعلق به افکار عامه است... ایران اول باید وجود پیدا کند تا بر وجودش اثری مترتب شود »
فروغی از دایره آن دسته از روشنفکرانی بود که به خوبی چشم انداز هولناک پیش روی کشور در آشوبهای بعد از مشروطه را می دید و نیک دریافته بود که ایران به سرعت شگفت انگیزی در مسیر فروپاشی قرار گرفته است. ناکامی نهضت مشروطه خواهی در کنار شرایط خطرناک کشور ، آنها را به این نتیجه رسانده بود که چاره ای جز دست به دامان دیکتاتوری چکمه پوش شدن که (به تعبیر علی اکبرخان داور) "با مشت آهنین، دندانهای یاوه گویان را در دهانشان خرد کند" و ایران را از آن فلاکت و خطر قریب الوقوع برهاند باقی نمانده است. به ویژه آنکه آنها به دلایل فروپاشی امپراتوریهای قدرتمندی مثل اتریش – مجارستان و در مقابل چرایی اتحاد و قدرتمند شدن اقوام ژرمن یا ایتالیاییها نظر داشتند.
«ایران فدای بوالهوسیهای خائنین
گردیده؛ یک قشون فداکارم آرزوست
خون ریزی آنچنان که ز هر سوی جویِ خون
ریزد میان کوچه و بازارم آرزوست». (عارف قزوینی)

از جمله برنامه هایی که این طیف از روشنفکران روی آن انگشت نهادند، تاکید و تقویت مشترکات ایرانیان برای ایجاد حبل متینی بود که همه ایرانیان فارغ از زبان و نژاد و قوم و مذهب به آن چنگ زنند و تحت لوای آن اصول مشترک؛ به تعریفی جدید از "مای جمعی" برسند و سیر تبدیل شدنشان از "ممالک محروسه ایران" به "ملت ایران" را تسریع نمایند. فهم چرایی اصرار بر گسترش حوزه زبان فارسی از راه آموزش اجباری در مدارس را در چنان فضا، نیازها و الزاماتی می توان درک کرد. نقش اساسی در نظریه پردازی و ترویج این ایده ، شخصی بود به نام "محمود افشار" فارغ التحصیل مقطع دکتری علوم سیاسی از دانشگاه لوزان که می توان او را مغز متفکر این جریان دانست. افشار با گردهم آوردن عده دیگر از تحصیلکردگان وقت از جمله مرحوم سعید نفیسی و علی اکبر سیاسی؛ تشکلی با نام "انجمن ایران جوان" و بعدها نشریه ای با همین نام به وجود آورد و نظریاتش درباره چگونگی پیشبرد اصلاحات در ایران و رهانیدن کشور از بن بستی که گرفتارش آمده بود را ترویج می کرد. از جمله مسایلی که محمود افشار بر روی آنها اصرار داشت؛ یکی حل کردن مساله عشایر (یکبار برای همیشه) از راه یکجانشین کردنشان بود و دیگری ایجاد ملتی یگانه به وسیله زبان و فرهنگی مشترک. «در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات از حیث لباس و غیره محو شود. کرد و لر و قشقایی و عرب و ترکمن و ... با هم فرقی نداشته باشد و هریک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشد.»
با روی کار آمدن دولت رضاخانی و شیفتگی زایدالوصفی که این گروه از روشنفکران به ظهور دیکتاتور مصلحی که آرزویش را می کشیدند، برنامه هایی که برای رهایی کشور از بحرانهای پیش رو طراحی شده بود به سرعت و با قوت تمام اجرایی شد. به معلمان مدارس از مقطع دبستان تا دبیرستان تذکرهای جدی داده شد که از تکلم به زبانهای بومی در کلاسها و محیط آموزشی کاملا خودداری کنند و بیشترین همّ خود را به ترویج زبان فارسی بگمارند. توجه و تاکید بر گسترش زبان فارسی به عنوان یگانه عامل ملت سازی به حدی بود که در گزارشی از وزارت امورخارجه وقت می خوانیم :«در عصر حاضر ملت فقط به جماعت همزبان اطلاق می شود و پنهان نیست که بزرگترین رابطه ملیت و محکمترین وسیله قومیت یک ملت، همانا اتحاد لسان و یگانگی زبان آن ملت است. هرملتی که با السنه مختلف تکلم نماید، نه مهر و محبتی بین آنها تولید و نه الفت و علاقه ای میان آنها ظاهر خواهد شد.»
طرح تدریس اجباری به زبان فارسی به عنوان بخشی از پروژه تجدد و ملت سازی ایرانیان با سخت گیری تمام در دوره رضاشاهی شروع شد و تا به همین امروز علی رغم برخی مخالفتها و مقاومتها تداوم داشته است. اما آیا اجرای چنین طرحی واقعا لازم بود و یا اکنون نیازی به ادامه همان مسیر داریم؟
نگارنده معتقد است طرح یادشده از همان روزهای نخست دلایل موجهی داشته و طراحان و مجریان این طرح نیتی جز سعادت ملت ایران نداشته اند و هنوز هم با گذشت قریب به یک قرن از آن روزها، همچنان برای تداوم آن توجیهات معقول و مقبولی وجود دارد. زیرا ایرانیان برخلاف تاریخ مشترک بسیار طولانی، باورشان از "مای جمعی" و "وطن مشترک" قدمت چندانی ندارد و به علاوه وجود مسایلی مانند تفاوت های قومیتی، مذهبی، بین نسلی و ... ممکن است کلیت ایران و سرنوشت ایرانیان را دچار مخاطراتی کند. با این همه ضرورت یادشده را هم نافی حق آموزش "زبان مادری" (با یادآوری تفاوتش با "آموزش به زبان مادری") در کنار آموزش به زبان فارسی نمی داند. به عبارتی نگارنده معتقد است آموزش به زبان فارسی (در مقام زبان واسط و مشترک همه ایرانیان) تباینی با آموزش زبان مادری ندارد؛ به ویژه آنکه در مقابل مسایلی که می توانند موجودیت و اساس یکپارچگی ایرانیان را تهدید کنند، وقوع برخی حوادث و پدیده ها در طی این سالها باعث تقویت و استحکام کاملا مشهود مفهوم وطن و سرنوشت مشترک ملت ایران در باورهای ایرانیان شده است. حوادث و پدیده هایی چون انقلاب مشروطه، ملی شدن صنعت نفت، انقلاب اسلامی ( با آن فراگیری و گستره اعجاب آورش چه در زمان وقوع و چه در اتفاقات بعد از آن مثل رفراندوم تعیین نوع حکومت)، برگزاری پیاپی انتخابات (۱)، جنگ تحمیلی و رزمندگان و شهدایی که از جای جای کشور داوطلبانه برای دفاع از وطن و هموطنانشان به جبهه های جنگ رفتند و اکنون همگان آنها را نه به نام شهدای فلان قوم یا منطقه بلکه "شهدای وطن" می شناسند و ... از جمله اموری هستند که ایرانیان را به جای گرد آمدن به دور ارزش های بدوی و ماقبل مدرن قومی-عشیره ای، حول چنان مشترکاتی گرد آورده است که گسل هایی که برشمرده شد، هنوز توان آسیب رساندن جدی به این اتحاد بی نظیر تاریخی را ندارند.
از این رو نگارنده بر این اعتقاد است که زبان های اقوام ایرانی (مثل هر جنبه دیگری از فرهنگ اقوام) نه خطری برای زبان رسمی کشور است و نه حتی رقیبش. بنابراین بهتر است به هراسها از تضعیف زبان ملی و مشترک ایرانیان بابت تسهیل در امر آموزش زبانهای محلی/قومی دامن نزنیم و حقوق خداداد انسانها را محترم بشماریم.

(۱) ممکن است برخی به کیفیت برگزاری انتخابات و سازوکارهای موجود اعتراضاتی داشته باشند اما از منظری دیگر نگارنده لازم می داند همواره از مشارکت هرچه بیشتر مردم در انتخابات سراسری (مجلس یا ریاست جمهوری) و یا برپایی هرچه باشکوهتر مراسمهایی مثل راهپیمایی های متنوع در سطح ملی دفاع کرده و معتقد است نفس برگزاری شکوهمند این تجمعات، خاری است در چشم خناسان و آب سردی است بر آتش یاوه بافانی که با سروصدا و هیاهوهای بسیار در محیط مجازی در پی بزرگ جلوه دادن خود و خط و نشان کشیدن برای تمامیت ارضی میهن عزیزمان هستند.
منبع: اختصاصی مورخان
نظر شما