غرب برای ما مانند قصر کافکاست. سعی به ورود آن می کنیم، از هر در و دریچه و پنجره ای، اما اکثر موارد یا شکست می خوریم یا از این هیمنه عظیم تنها روزنه ای کوچک نصیب مان می شود. بگذارید از مثال دیگری بهره ببرم، خردمندی زمانی گفت که مثال بشر برابر کیهان، مثال کودکی بر ساحل کنار اقیانوس است که بی توجه به آن با ماسه ها بازی می کند. مثال ما در برابر غرب نیز چنین است، چنین می پنداریم با ترجمه های متوسط رو به پایین از کتب درجه دوم، در حال شناخت غرب هستیم. البته اینجا نکته ای را خاطر نشان شوم که پیشتر نیز گفتم، اساس راه شناخت ما از غرب ترجمه است اما ترجمه ای تخصصی از آثار دست اول و نه هر کتاب بازاری یا خوش آب و رنگ. اما این متخصص چگونه تربیت می شود؟ اگر بخواهم وارد یک قصر شوم، باید از درب اصلی بروم، احتمالا نگهبانانی جلوی من را می گیرند و از من مدارک شناسایی می خواهند و می پرسند کارت چیست؟ با که کار داری؟ چرا آمدی؟ به این مثال این گونه بنگرید، اساسا چرا باید غرب را بشناسیم؟ در شناخت غرب با چه مسائلی کار و چه امتیازات و ضروریاتی برای ورود به قصر شناخت غرب در دست داریم؟ پاسخ سوال اول می تواند چندین باشد مگر می شود که در طول تاریخ در رابطه و همسایگی با تمدن و فرهنگی زیست اما آن را نشناخت؟ زمانی روم و ایران « دو چشم زمین» بودند و اگر لژیون « پیاده نظام» روم، صف دشمنان می شکافت، گوی میدان را « اسواران ساسانی» می راندند. زمانی پیشتر شاهنشاه پارسی قدم بر خاک آتنی گذاشت که مدل حکومتی و فرهنگیش الگوی بعدی حکومت های غربی شد.
صلاح الدین ایوبی شمشیر بر ریچارد شیر دل کشید و هارون با شارلمانی دم برابری می زد. در هر گوشه از تاریخ غرب آسیا، یک « دیگری» حضور داشت متفاوت از ما، برابر ما و به چالش کشاننده ما. شاید نتوانم از «شرق» در برابر «غرب» سخن گویم همان طور که داریوش شایگان نیز می گوید « آسیا» در برابر « غرب» اما می توانم بگویم که شناخت این غرب در شناخت خودمان نیز ضروری است. ما بدون تواریخ یونانی و رومی چهره صحیحی از ایران باستان نداشتیم هم چنان که سفرنامه های فرنگی در دوره مغول و تیموری و صفوی و قاجاری آینه مردم نمای ما هستند.
در اینجا بحثم بر غرض ورزی و تحریف ها نیست. این دیگری حاضر بوده و هست و اکنون مدت هاست که جهان را زیر سلطه فرهنگ سرمایه داری خویش کشانده. ادعای ابرقدرتی دارد، حتی شیوه خوراک ما را تغییر داده و سینمایش، دنیا را تسخیر کرده است. چند روز پیش بود که عربی کویتی که نامزد انتخابات مجلس بود لباس سوپرمن پوشید و به این فکر فرو رفتم که به راستی حتی سوپرمن و بتمن و مرد عنکبوتی و کاپیتان آمریکا مدتی است قهرمانان جذاب ما شده اند و خبری از قران حبشی و حسین کرد و حتی رستم نیست. آیا نباید غرب را بشناسیم، غربی که در تعامل و تضاد با ما بوده و هست، البته که بعنوان محققان دانشگاهی تحقیق مان نه با پیش فرض که با خلوص علمی باید باشد. ولی ملل مختلف دنیا برای فرار و مقابله با بلای سرمایه داری راهی جز شناخت آن و به تبع آن شناخت تاریخ غرب ندارند. اما برای شناخت غرب و ورود به آن قصر باید شرایطی داشت. شرط اول دانستن زبان است. اگر مثلث انگلیسی، فرانسوی و آلمانی که برای علوم انسانی بدیهی هستند را کنار بگذاریم، یونانی و لاتین بسیار اهمیت دارند. محقق و تاریخ پژوه غرب شناس، تا سده های هجدهم و نوزدهم هنوز با متون لاتینی روبروست فلذا درک درست و صحیح فلسفه غرب، الهیات غرب، ادبیات غرب و البته تاریخ غرب بی دانستن این دو زبان غیرممکن است. شرط دوم، داشتن منابع و دسترسی به آنهاست. شما با ترجمه های اندک یا دانلودهای غیرقانونی کتب از اینترنت نمی توانید متخصص غرب شناسی شوید بلکه باید به کتابخانه های پرمایه دسترسی داشته باشید. و شرط مهم و سوم، داشتن ذهنی جامع نگر است. زمانی سر از پیچیدگی قصر غرب در می آوریم که غرب را چونان یک شاکله کلی درک کنیم، چونان یک کل. البته وظیفه هر مورخی همین است چه مورخ تاریخ ایران باشد چه اروپا چه ژاپن. ادبیات و فلسفه و هنر و الهیات و رویدادها از یکدیگر جدا نیستند. برای درک درست از معانی فرهنگی و تاریخی غرب بایستی درک درستی از جنبه های مختلف فکری آن داشت و این یعنی مطالعات تطبیقی و گسترده. این شاید کلید اصلی ورود به این قصر باشد. ما از ادبیات غرب تنها نویسندگان برجسته را می شناسیم و پراکنده آثار دیگر ترجمه یا شناخته شده اند.
البته دوستان ادبیات انگلیسی یا فرانسوی مشکلی ندارند اما مورخان و فیلسوفان چه؟ ادبیات آلمان در قرون وسطی را چقدر میشناسیم؟ چقدر از آثار ادبی و فلسفی کلاسیک به فارسی ترجمه شده اند؟ از نویسندگان لهستان و اروپای شرقی از سده های دور تاکنون چه می دانیم؟ کمیت مان در فلسفه نیز می لنگد و با ترجمه های دست و پا شکسته سر کلاس هایمان هگل را رد می کنیم یا حرف از نقد مارکس می زنیم مارکسی که هنوز تا شناخت اندیشه هایش فاصله ها داریم، و حتی این جمله اش که « من مارکسیست نیستم» را بسیاری نشنیده اند. از آثار ژنرال فن کلاوزویتس در کلاس های تاریخ و فلسفه سخنی به میان می آید؟ بنیان گذار فلسفه جنگ را می گویم! چرا کتاب مهم وی در باب جنگ به فارسی ترجمه نشده است؟ چرا ترجمه ای از دوره آثار افلاطون از زبان یونانی نداریم؟ هرودت، توسیدید، کتسیاس، کسنفن، ... کسی می تواند ادعای تخصص در شناخت غرب کند که کارنامه درخشانی داشته باشد و بگوید ببینید من زبان های اصلی را واقعا آموخته ام و می توانم این متون را بی دردسر بخوانم. البته نه این که نباشند یا نبوده اند اما تعدادشان انگشت شمار است نمونه اش استاد شرف الدین خراسانی.
قصر کافکایی غرب را باید با دغدغه و تلاش موشکافی کرد. باید از سد نگهبانان گذشت تا تازه در قدم اول وارد سرسرای عظیم آن شویم. قدم اول، آموختن زبان و مطالعات تطبیقی و قدم دوم ترجمه و آغاز نهضت ترجمه ای است که پیشتر از آن سخن گفتم. می توان امید داشت با گذشت چند دهه از نهضت ترجمه تخصصی، کم کم به درب اصلی قصر نزدیک شویم و سپس وارد آن. این کار شدنی است. سخنم را با ذکر خاطره ای به پایان می برم: پارسال در نشست اسلام شناسی در سایه شرق شناسی با حضور پرفسور گئورگ اشتات بحثی میان من و ایشان راجع اسلام در آلمان درگرفت که ایشان به بنده گفتند: «شما هم اکنون نیز در شناخت تاریخ آلمان جلو هستید، به حرف دیگران گوش ندهید، دیگران حرف می زنند، قوی تلاش کنید و مطمئن باشید می توانید متخصص در تاریخ و شناخت اروپا شوید».
مساله شناخت غرب
با قصر کافکایی « غرب » چه کنیم؟
شنبه ۶ آذر ۱۳۹۵
منبع:
اختصاصی مورخان
نظر شما
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ