آخرین روزهای پمپئی

نگاهی به کتاب خاطرات فریدون هویدا

مجید علیپور، سردبیر مورخان
به مناسبت ایام پیروزی انقلاب اسلامی مناسب دیدیم به بخشهایی از کتاب خاطرات فریدون هویدا (برادر کوچکتر امیرعباس هویدا) بپردازیم که آن را در همان سال پیروزی انقلاب اسلامی در کتابی با عنوان «سقوط شاه» به رشته تحریر درآورد و تلاش کرد از دید خود به سیر وقایع انقلاب و بررسی چرایی سقوط حکومت پهلویها بپردازد . وی در این کتاب ضمن نقل خاطراتش سعی می‌کند مسئولیت همه مفاسد و معضلاتی که سبب خروش انقلابی مردم شد را از گردن برادرش برداشته و تنها شاه را متهم قضایا معرفی کند و برای رسیدن به مقصود (احتمالا متاثر از تالم ناشی از رها شدن برادر توسط «ارباب» و سپس اعدام او به دست انقلابیون) حملات و تعابیر بسیار تندی علیه شاه به کار می برد که شاید از دید خواننده منصفانه به نظر نرسد اما به هر روی مرور خاطرات فردی که سالها در مناصب مهمی در حکومت پهلوی به سر برده و به واسطه برادر از بسیاری از ماجراهای پشت پرده آگاه بوده، می تواند تصویری گویا از شدت فساد و ناکارآمدی حکومت محمدرضاشاه، مناسبات کارگزاران حکومت وقت با دربار و سیاست های کشورداری حکومت پهلوی به دست دهد....

سه‌شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۵

گرچه به درستی گفته اند "به سخن بپردازید و نه صاحب سخن" (انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال) اما باید توجه داشت که می بایست حساسیت نسبت به مراعات این قاعده را به هنگام مطالعه کتاب های خاطرات [به ویژه خاطرات رجال سیاسی] به کلی رها کرد و نسبت به این دست مطالب همواره باید احتیاط کامل و نگاهی انتقادی به متن داشت. به دلایل کاملا آشکاری قریب به اتفاق اشخاص (به ویژه سیاست مداران) نه تنها قصد بیان کامل و دقیق ماجراها و پذیرش اشتباهات و خطاهای خود را ندارند، بلکه به عکس تلاش می کنند با روایت جهت دارِ وقایع، تا حد امکان به تبرئه خود و نزدیکانشان از اتهامات و خطاهایی که به آنها منسوب است بپردازند. با این حال لزومی هم به یادآوری ارزش و اهمیت این نوشته ها و آثار به عنوان بهترین منبع برای آگاهی از پشت پرده حوادث و رویدادها وجود ندارد.
به مناسبت ایام پیروزی انقلاب اسلامی مناسب دیدیم به بخشهایی از کتاب خاطرات فریدون هویدا (برادر کوچکتر امیرعباس هویدا) بپردازیم که آن را در همان سال پیروزی انقلاب اسلامی در کتابی با عنوان «سقوط شاه» به رشته تحریر درآورد و تلاش کرد از دید خود به سیر وقایع انقلاب و بررسی چرایی سقوط حکومت پهلویها بپردازد . وی در این کتاب ضمن نقل خاطراتش سعی می‌کند مسئولیت همه مفاسد و معضلاتی که سبب خروش انقلابی مردم شد را از گردن برادرش برداشته و تنها شاه را متهم قضایا معرفی کند و برای رسیدن به مقصود (احتمالا متاثر از تالم ناشی از رها شدن برادر توسط «ارباب» و سپس اعدام او به دست انقلابیون) حملات و تعابیر بسیار تندی علیه شاه به کار می برد که شاید از دید خواننده منصفانه به نظر نرسد اما به هر روی مرور خاطرات فردی که سالها در مناصب مهمی در حکومت پهلوی به سر برده و به واسطه برادر از بسیاری از ماجراهای پشت پرده آگاه بوده، می تواند تصویری گویا از شدت فساد و ناکارآمدی حکومت محمدرضاشاه، مناسبات کارگزاران حکومت وقت با دربار و سیاست های کشورداری حکومت پهلوی به دست دهد.

* بحرانهای یک سلطنت الهی
شاه سلطنت را "حق الهی" خود می دانست. یکبار در جمعی که من هم حضور داشتم به تنی چند از اطرافیان خود گفته بود : "اگر تایید خداوند نبود، موفقیت انقلاب من امکان نداشت. بدون تایید خداوند من هم مانند شما یک فرد عادی بودم!" فاجعه این بود که این برگزیدۀ خدا می خواست همه کارها را خودش در دست داشته باشد و در عین حال چنان خود را از مسایل واقعی کنار نگه داشته بود که نه تنها حاضر به شنیدن هیچ صدای مخالفی نبود بلکه نصایح مشاوران را هم قبول نداشت. او کاملا اعتقاد داشت که یک ماموریت مقدس را انجام می دهد و به همین جهت خود را مبرا و معصوم از هر اشتباهی می دانست. همچنین چنان مغرور ظواهر و گزارش های خوش آب و رنگ مقامات ساواک بود که می گفت "با وجود ۷۰۰هزار پرسنل نظامی، همراهی کلیه کارگران و پشتیبانی اکثریت مردم، هیچ کس قادر به سرنگونی من نیست". به اطمینان "پشتیبانی ارتش و اکثریت مردم" بود که در ابراز نفرت و سرکوب منتقدان و مخالفان از هیچ فرصتی چشم پوشی نمی کرد و معتقد بود اگر هم کسانی طالب تغییراتی هستند، آن تغییرات تنها از طریق خود او باید انجام بشود. چنانکه بعد از انجام تظاهراتی در تهران(۱) گفته بود: "اگر کسی طالب انقلاب است، می تواند آن را به دست آورد؛ منتها من این انقلاب را برایشان درست خواهم کرد و نه خودشان"
بعد از افزایش قیمت نفت، محمدرضا که گمان می‌کرد با داشتن پول فراوان قادر به انجام هر کاری خواهد بود به مرور حالتی به خود گرفت که گویی تبدیل به یکی از سران دنیا شده است. شاه در سال ۱۹۷۶ طرح «تمدن بزرگ» را ارائه داد. کتاب «تمدن بزرگ» او که به وسیله من به فرانسه ترجمه شد را اگر تراوشات مغز یک مجنون ندانیم چاره ای نداریم جز آنکه مطالبش را نوعی هذیان¬گویی تلقی کنیم! دنیای خیالی شاه با واقعیت فرسنگها فاصله داشت و در حالی که بر اثر سیاستهای او کشور به طرز عجیبی به دو بخش فقیر و غنی تقسیم شده بود ، برایم تعجب آور بود که چطور او بعد از ۳۷سال سلطنت هنوز به خطرات چاپلوسها و تملق¬گوها واقف نشده است! در واقع شاه (همچون علاقمندی کودکی به اسب چوبیش) چنان به «تمدن بزرگ» ابداعی خود عشق می ورزید که و در این راه حاضر نبود هیچ انتقادی را بپذیرد. مقامات کشور نیز به تاسی از شاه در گفتار و کردار خود توجهی به علایق و حساسیت های مردم عادی نداشتند و در هر قدمی که برمی داشتند صرفا این مساله را در نظر می گرفتند که شخص شاه چه عکس العملی نسبت به اقدام آنها نشان خواهد داد. این غرور و تکبر با سفر کارتر به تهران، اعلام حمایت کامل آمریکا از سلطنت و تحسین از محمدرضا به عنوان" شاهی روشنفکر که موفق به جلب حمایت کامل ملتش شده" به اوج رسید. تصوری که در کمتر از یک سال بعد با تظاهرات صدها هزار ایرانی در شهرهای بزرگ کشور که با فریاد "مرگ بر شاه" سرنگونی او را می خواستند به کلی درهم شکست.

* آغاز یک پایان
محمدرضا در اوایل دهه شصت میلادی با روی کار آمدن نسلی از کارگزاران معتقد به تقدم اصلاحات اقتصادی و اجتماعی بر اصلاحات سیاسی، اجرای برنامه اصلاحات کشاورزی و نوسازی موسوم به "انقلاب سفید" را آغاز کرد. اجرای این برنامه ها با مخالفت شدید روحانیون به ویژه آیت الله خمینی مواجه شد و در پی آن تهران با اعتراضات وسیعی روبرو شد. شاه در مقابل روش سرکوب خونین را در پیش گرفت و رهبر اعتراضات را دستگیر، زندانی و بعدها تبعید نمود. شاه نه تنها توجهی به تذکر کارشناسان نداشت بلکه به افکار عمومی هم که به صورت مرتب از گرایش سریع او به دادن جنبه ای غربی به جامعه ایرانی انتقاد می کرد اهمیتی نمی داد و کار به جایی رسید که به بهانه جذب توریست اجازه داد کازینوها و مراکز تفریح در سراسر ایران دایر گردد و باشگاههای قمار در شهرهای مختلف ایران برپا شود. در شرایطی که جوانان کشور در درون یک جامعه مصرف زده که هیچ نوع معیار ارزشی به آنها عرضه نمی کرد سردرگم مانده بودند، مساجد که به صورت سنتی پایگاههای مخالفت با حکومت بودند در رشد و توسعه فعالیت های سیاسی نقش موثری ایفا کردند. این از خصایص اکثر جوامعی است که در آنها افراد ناراضی امکانی برای انعکاس نظرات خود در تشکیلات پارلمانی ندارند. وجود ۸۰هزار مسجد در سراسر ایران یک تشکیلات اساسی در کشور به وجود آورده بود که در صورت لزوم می توانست مردم را در جهت خواست رهبران مذهبی بسیج کند. در همین مساجد بود که نوار های سخنرانی های آیت الله خمینی برای حاضران پخش می شد و سخنان مردی که به مدت ۱۵سال از کشور تبعید شده بود به گوش مردم سراسر ایران می رسید. در مقابل شاه که از سستی پلیس امنیتی خود عصبانی بود، ضمن انکار اهمیت اعتراضها به افزایش حملات به آیت الله روی آورد: "مساله آنقدرها هم مهم نیست. اصلا باید دید چه کسانی با من مخالف هستند! خمینی؟! کسی او را حساب نمی کند!... سنجابی و بقیه؟! اصلا لیاقت ندارند و خائنند" با تبعید آیت الله به فرانسه خیال خود را آسوده تر یافت زیرا ساده اندیشانه فکر می کرد با این فاصله ۵۰۰۰کیلومتری تکلیف خمینی را هم مثل سایر مخالفان خود روشن کرده است. در آن لحظه ابدا به ذهن "شاهنشاه آریامهر" خطور نمی کرد که همان روز ورود آیت الله به فرانسه نه تنها آغازی بر پایان خودش، بلکه پایانی بر ۲۵قرن حاکمیت رژیم شاهنشاهی بر ایران خواهد بود.


* آخرین روزهای پمپئی
در آخرین ملاقات با برادرم (امیرعباس) او را با خود همعقیده یافتم که شاه رو به سقوط می رود. برادرم می گفت: «تو نمی توانی درک کنی که در دربار چه می گذرد! مسابقه غارتگری است، لانه فساد است! من بارها با ارباب (برادرم بعد از انتسابش به نخست وزیری، همواره موقع نام بردن از شاه لقب «ارباب» را به کار می گرفت!) درباره این مسایل صحبت کرده ام و گفته ام اگر بناست با فساد مبارزه شود بایستی این کار را از خانه خودش آغاز کند. اما ارباب به من گفت مساله ای نیست و فکر می کند برادران و خواهرانش مثل هرکس دیگری حق دارند دست به معاملاتی بزنند. او معتقد است دریافت کمیسیون در معاملات مرسوم و امری طبیعی است!» بعدها هم شنیدم که با درک شرایط رو به انفجار جامعه به یکی از دوستانش گفته بود : "ما آخرین روزهای پمپئی (۲) را می گذرانیم!" اما شاه تا زمانی که حقایق خود را بر او تحمیل نکردند به توصیه مشاورانش بهایی نمی داد. هرچند با دیدن اوضاع جدید هم چاره ای بهتر از دستگیری و محاکمه نزدیکترین خدمتگزاران به خود نیافت. شایع شده بود شاه و ملکه از برادرم خواسته‌اند "خود را در همه زمینه‌ها مقصر جلوه دهد و با این کار رژیم سلطنتی را از خطر نجات دهد" شاه با سپر ایمنی کردن برادرم میدان را برای برخی وکلای مجلس و مطبوعات باز گذاشت تا او را هدف اتهامات گوناگون قرار دهند.
گاهی از خود می‌پرسم آیا بهتر نبود شاه در همان سال ۱۹۵۳ که ایران را ترک کرد، دیگر بازنمی‌گشت و کودتای «سیا» پیشرفت کشور را به تاخیر نمی‌انداخت؟ چراکه با گذشت ۲۵ سال از آن بازگشت پیروزمندانه‌، شاه دوباره به یک تبعید اجباری تن داده بود اما این بار هم ننگین و بی‌آبرو شده بود و هم نزدیک‌ترین خدمتگزارانش را در کام دشمنان خود رها کرده و گریخته بود. محمدرضا پهلوی سرنوشت عجیبی داشت. او در عین حال که توانسته بود یک انقلاب (۳) را در خارج از مرزهای ایران به شکست بکشاند، در کشور خودش به محاصره انقلاب درآمد و همچون پر کاه در توفانی که از خشم مردم پدید آمده بود، به هوا پرتاب شد. او کوزه‌گری بود که از کوزه شکسته آب می‌خورد!

**مشخصات کتاب:
هویدا، فریدون ( ۱۳۷۰) سقوط شاه ؛ مترجم: ح.الف مهران، تهران: موسسه اطلاعات

**پانوشت:
(۱)مقصود از "دسته ای انقلابی" اشاره به اعتراضات جمعی از معلمان در سال ۱۳۴۰ است که منجر به کشته شدن یکی از معترضین به نام دکتر خانعلی شد و بعد از آن به فرمان شاه دولت جدیدی بر سر کار آمد و اصلاحاتی در وضع معلمان صورت گرفت
(۲) شهری در روم باستان که با کلیه ساکنان و تمدنش زیر گدازه های آتشفشانی به کلی مدفون شد
(۳) مقصود سرکوب شورشیان عمانی است.


منبع: مورخان
نظر شما