«در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود...»
انجیل یوحنا، باب اول آیه ۱
مشهور است «ابن سینا» اصرار داشت پیش از ورود به بحث، مفاهیم و اصطلاحات مورد استفاده به صورت جامع و مانع تعریف شوند تا از سویی از ایجاد ابهام برای مخاطبان جلوگیری شود و از سوی دیگر مانع از به انحراف کشیده شدن بحث و دامن زدن به مشاجرات و لفاظیهای بیثمر گردد. بیجهت نیست که در بیشتر کتابها و پژوهشهای حوزهی علوم انسانی، صفحاتی چند به تعریف و تشریح کلمات و اصطلاحات محوری بهکار رفته اختصاص مییابد. به عبارتی بیتوجهی نویسنده/گوینده به تعریف دقیق و بدون ابهام اصطلاحات بهویژه زمانی که وی مدعی رسالت آگاهیبخشی به جمعیت بزرگی از مردم باشد، میتواند به سرعت به نقض غرض دچار شود و در عمل بر عوارض و پیچیدگیهای موضوع بیافزاید.
از جمله آفات گسترش و سهولت دسترسی به «رسانه» یکی هم به ابتذال کشیده شدن مفاهیم و اصطلاحات تخصصی و علمی است. اگر در گذشته عدهای معرکه برپا کرده و برای حل مشکلات مردم، به آنها خرافه میفروختند؛ امروزه نیز در حوزههای مختلف علمی، اجتماعی، روانشناختی، سلامت و ... میتوان ردپای شیادان، خودشیفتگان و متوهمانی که با پراکندن «شبه علم» (خرافههای مدرن) مشغول بازاریابی و بازارگرمی هستند را مشاهده کرد.
در معرفی این دسته از مفاهیم به این علت از اصطلاح «شبه علم» استفاده میکنیم که جایگاه آنها در طیفی از «سخنان متقن و علمی» تا «مزخرفگویی»، «جفنگنویسی» و بیان «حرف های مفت و یاوه» (۱) مشخص کرده باشیم. به عبارتی شبه علم، معرفتی است مابین حرف مفت با یافته ها و سخنان علمی و روشمند که هرچند در ظاهر بیمایگی و سستی حرف مفت و یاوه را ندارد، اما همانند سخنان و دستاوردهای علمی، مستند، مستدل و دارای استحکام منطقی نیست و طبعاً خود میتواند عاملی بر افزایش پیچیدگی و معضلات موضوع مورد بحث باشد. (۲)
با این مقدمه به یکی از مفاهیم و موضوعاتی که دچار این بلیه شده و بهجای کمک به فهم و تبیین بهتر امور، خود به مشکلی پیش پای ادراک و بینش ما از وضعیت موجود مبدل شده است میپردازیم: «کلیشههای تاریخی»
مفاهیمی که بناست به فهم و درک ما دربارهی چرایی قرار گرفتن در وضعیت اکنونی (فارغ از قضاوتهای مثبت یا منفی) یاری رسانند؛ اما ظاهراً «سرکنگبین، صفرا فزوده» و «بیش از آنکه یار شاطر باشند، بار خاطر گشتهاند». نتیجه آنکه نه تنها کمکی به پایان دادن به جر و بحثهای بیثمر به ویژه در فضای مجازی و رسانه ها نمیکنند بلکه پیامدها و عوارض ناگوارش تا تخریب امید و به بنبستِ انفعال کشاندن کنشگران در حوزههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، آموزشی و ... ادامه پیدا میکند.
«خلقیات نویسی»
«محمدعلی جمالزاده» نخستین نویسندهای بود که با هدف توجه دادن ایرانیان به نوعی «خودشناسی»، خلقیات ما ایرانیان را نوشت و تلاش کرد توجه هموطنانش را به مقوله «خود انتقادی» جلب کند. «جمالزاده» که نگران عکسالعملها و بازخوردهای منفی از اثرش بود، در همان ابتدا شرح نسبتاً مبسوطی از ویژگیهای مثبت و قابل تحسین هموطنانش نوشت تا از سویی به تلطیف فضا کمکی کرده باشد و از سوی دیگر به خواننده اثرش اطمینان دهد، نه تنها قصد تحقیر و مذمت صرف آنها را ندارد؛ بلکه بیش از هرچیز میخواهد آیینهای را مقابل ایران و ایرانی بگیرد تا مسیری نو برای ریشهیابی مشکلات و مصایب خود پیدا کنند. استقبال از این مقاله (که بعدها به کتاب مستقلی تبدیل شد) به اندازهای زیاد بود که به نوعی باعث خلق ژانری ویژه شد که میتوان از آن به «خلقیات نویسی» یاد کرد. بعدها نویسندگانی چون «حسن نراقی»، « علیمحمد ایزدی »، «علی رضاقلی»، «مهدی بازرگان»، «مقصود فراستخواه»، «محمود سریع القلم» و ... راه او را پی گرفتند و هریک به زعم خود تلاش کردند همچون طبیب، نشانهها و علل «بیماری» را نشان دهند. جدا از تفاوتهای مشهودی که در کیفیت آثار این نویسندگان و متفکران وطنی وجود دارد، به مدد شیفتگانی که از همان ابتدا «تفکر انتقادی» را پیشپای نام و شهرت نویسندگان این دسته از آثار ذبح کرده و میزان استقبال (۳) از آنها را دلیلی بر درستی مندرجات میدانستند؛ این مسیر نو به سرعت به درهی بیمایگی و حرفهای پرطمطراق اما پوچ و تهی از معنا منحرف شد و «خودزنی» جای «خودانتقادی» را گرفت.
«شد غلامی که آب جوی آرَد / آب جوی آمد و غلام ببرد!» سعدی
چندسال پیش، برگهای در فیسبوک ایجاد شده بود با عنوان «خلقیات منفی ایرانیان در سفرنامههای فرنگیان»! اعضای آن گروه مقید بودند خاطرات و سفرنامههای سفرا، بازرگانان و مسافران به ایران را زیر و رو کنند تا چند جمله در طعن و تحقیر و تمسخر و بدگویی از هممیهنانشان بیابند و به امید دریافت چند لایک و کامنت در آن صفحه به نمایش بگذارند! طبعاً این پرسش به وجود میآید که اصلاً چرا چنان ایدهای مطرح و چه فایده یا لذتی در چنان خودزنی وجود داشت؟! آیا نمیتوان آنها را بخشی از جمعیت خودمتفاوتپنداری دانست که بر این معنای ناصواب اصرار دارند که مقصر همهی شکستها و ناکامیها در عرصهی سیاست و توسعهنیافتگی، مردم و جامعهای ست که بیلیاقتی و عدم کفایت از مختصات تاریخی آنهاست؟
تیراژ بالا و گستردگی استقبال جامعه از کتابهایی مانند «جامعهشناسی خودمانی»، « چرا عقب ماندهایم؟»، «جامعهشناسی نخبهکشی» و ... گویای چنین گرایشی است. کتابها و آثاری که در بسیاری از موارد بهجای تکیه بر مستندات و ارایهی دلایل علمی؛ مشتی داستان و حرفهای عامیانه، کلیبافیهای سطحی، تعمیمهای ناروا و آگاهیهای گزینش شده را پایه و مبناء اثبات فرضیهی خود قرار دادهاند: «ملتی تربیت ناشده»
« خویشتن نقش دیو میکردند / پس ز بیمش غریو میکردند»
از میان مصادیق متعدد کلیشههای یاد شده که از فرط تکرار، گویی از امور بدیهی و غیرقابل تردید هستند (۴) یکی هم «ایرانیان، ملتی فاقد حافظهی تاریخی» است! ظاهراً ریشهی جا افتادن این موضوع در اذهان، به انتشار مصاحبهای از «احمد شاملو» و یادداشت کوتاهی از «دکتر شفیعی کدکنی» باز میگردد: «من نمیگویم تودهی ملت ما قاصر است یا مقصر، ولی تاریخ ما نشان میدهد که این توده حافظهی تاریخی ندارد.» «شاملو» سخنرانی طوفانی خود پیرامون «خلقیات ایرانی» را با این جملات آغاز کرد و «شفیعی کدکنی» با انتشار یادداشتی سراسر احساس، با گله از بیتفاوتی ایرانیان نسبت به مفاخر علمی و فرهنگی خود، از زبان یکی از بستگان زندهیاد «بدیعالزمان فروزانفر» نقل میکند: «متولیان حضرت عبدالعظیم، قبر استاد را به یک میلیون تومان فروختهاند!» (۵)
با اینحال همهی مستندات و توجیهات باورمندان به ایدهی « ایرانیان؛ ملتی فاقد حافظهی تاریخی» منحصر به گفتهها و تعابیر اهالی ادبیات نیست و ظاهراً بیش از هرچیز، گله و شکایتی است از وقوع پارهای حوادث و رویدادها در تاریخ معاصر و مسأله اصلیشان هم آن است که دریابند «چرا ملتی که در فلان برهه از تاریخ، چنان اشتباه و خبطی را مرتکب شده است، از نو فریب میخورد و باز به همان دام-چاله میافتد؟» در تکاپوی تلاش برای حل این مسأله است که به زعم خود با مراجعه به «تاریخ» و توسل به مشتی جملات قصار همچون «گذشته چراغ راه آینده است»، «ملتی که تاریخ خود را نداند، ناگزیر به تکرار آن است.»، «بدبخت ملتی که تاریخ نمیداند.» (۶) و ... در پی نشان دادن ریشه های تاریخی نادانی و یا فراموشکاری ممتد ایرانیان است.
عرب مثال مشهوری دارد: «حُسن السؤال، نصف العلم.» اگر مسأله درست، منطقی و اندیشیده شده مطرح شود، خود بهخود نیمی از راه پیدا کردن پاسخ پیموده شده است . در مقابل، وقتی با پناه بردن به مفاهیم پرطمطراق اما بیپشتوانه، از همان ابتدا پرسش را غلط مطرح کنیم، بدیهی است که باقی مراحل از گردآوری دادهها گرفته تا حصول نتیجه، تحت تأثیر آن اشتباه قرار خواهد گرفت و «تا ثریا می رود دیوار کج».
تاریخ به مثابه روایت
فلاسفه تاریخ در تعریف چیستی «تاریخ» از دو گونه تاریخ سخن میگویند. «تاریخ در معنای نخست» همان تعریف عموم مردم از تاریخ است: «داستان سرگذشت بشر و حوادث و رویدادهایی که بر او گذشته است.» آشکار است که رویدادهای مورد نظر در زمانی مشخص، روی داده و به گذشته پیوستهاند. به عبارت دیگر، رویدادهای تاریخی، از همان لحظه وقوع، دیگر قابل اتفاق افتادن مجدد نیستند و تنها خاطره و گزارشی از آن است که برای آیندگان برجای میماند. «تاریخ در معنای دوم» اشاره به همین معنی دارد: در واقع آنچه بهعنوان «تاریخ» میشناسیم، نه تاریخ در معنای نخست، بلکه تاریخ از نوع دوم یا همان گزارش و روایتی است که از «تاریخ» در دست داریم و پرواضح است که «تاریخ به مثابه روایت» مشمول همهی قواعد و نقاط قوت و ضعفی میشود که میتوان برای «حافظه» برشمرد.
همانگونه که هر شخصی، دنیا و وقایع آن را از دریچه چشمان خود نگریسته و روایت میکند، طبیعی است که نقش خود، دوستان و علاقمندان به خود در وقایع و حوادث را محوری و پررنگ جلوه دهد، در به یادآوردن حوادث و اتفاقات دچار فراموشی حقیقی یا مصلحتی شود، گزیدهگویی پیشه کند و بر بسیاری از خطاها، اشتباهات و خلافهای خود و نزدیکان خود سرپوش بگذارد و در مقابل در تحقیر و بدگویی و انتساب بسیاری از رذایل و خلافها به مخالفان و دشمنانش از چیزی فروگذار ننماید و ... . تاریخنگاری نیز مستثنا از این ویژگیها و عوارض نیست. بنابراین «تاریخنگار» با توجه به علایق، سلایق، منافع و باورهای خود است که آگاهانه یا ناخودآگاه، «تاریخش» را خلق میکند (۷) .
تاریخی که عموم مردم از آن آگاهند چیزی بیش از یک «برتر روایت» یا روایت غالب از «تاریخ اول» نیست. روایتی (۸) که به هرعلت، برای مدتی مقبول جامعه افتاده و همه را به این صرافت انداخته است تا براساس بینشی که متأثر از آن است، مسائل جامعه را فهم و به دنبال تبیین و حل آنها بروند. آشکار است که در مقابل این روایت مقبول، همواره روایتهای رقیبی هم هستند که بناء به هردلیل، فعلاً به «برتر روایت» و تاریخ مقبول جامعه تبدیل نشدهاند. هرچند با توجه به تحولات سریعی که در جوامع، بهویژه در دوره مدرن شاهدیم، در بسیاری از موارد، استحکام روایت غالب در برابر روایتهای مغلوب، تضعیف میشود و چهبسا به سرعت شاهد جابهجایی این دو با یکدیگر باشیم. بعد از آن است که با سیلی از تفسیرها و تحلیلهای ناشی از خوانش و بینش نو از تاریخ مواجه میشویم که با روایت و تحلیل نسلهای پیشین از تاریخ و شخصیتهای تاریخی تفاوت کلی دارند. تغییر دیدگاههای پارهای از نویسندگان و کنشگران دربارهی شخصیتهایی مانند «ملکم خان»، «فروغی»، «قوامالسلطنه»، «شریعتی» و ... نمونههایی از این تغییرات محتمل در تقابل و جابهجایی روایت غالب با روایتهای رقیب است که طبعاً اثرات و پیامدهای خود را در ساختارها و روابط سیاسی، فرهنگی، آموزشی و ... هم خواهد گذاشت.
«کروچه» (فیلسوف-مورخ ایتالیایی) میگفت: «هرتاریخی، تاریخ معاصر است» این تعبیر مشهور او اشارهای است به همین تأثیرپذیری فهم و بینش تاریخنگاران از بینش غالب و مسائل روز جامعه و توجه دادن به این مهم که چهگونه روایت و تفسیر از تاریخ و قهرمانان تاریخی، با توجه به نیازها، بینش و مسائل امروزین جوامع، دگرگون و به چه سرعت جای «فرشته و دیو» در «برتر روایت تاریخ» عوض میشود.
با این مقدمه طولانی جا دارد از مدعیان فرضیهی «ایرانیان، فاقد حافظهی تاریخی» بپرسیم صرفنظر از اینکه مرادشان از «حافظهی تاریخی» دقیقاً چیست؟ از کجا به این اطمینان رسیدهاند اشتباهات و خطاهایی که مدعی هستند توسط جامعه صورت گرفته است، در روایتی دیگر و با بیان مسأله از منظری دیگر، بهترین تصمیم ممکن در آن برهه از تاریخ نبوده است؟
چرا باید بپذیریم روایتی که هم اکنون در دست ماست، چنان قابل اعتماد و غیرقابل خدشه است که میتوان براساس آن قضاوتهای قطعی دربارهی چرایی بروز حوادث و رویدادها داشت؟ روایتی که از منظر یک مورخ یا طیفی از نویسندگان با دیدگاه سیاسی، مذهبی، فرهنگی و اصلاً با جهانبینی ویژهای روایت شده، چهگونه میتواند گویای همهی جوانب یک رویداد باشد که برای قضاوت دربارهی درستی یا نادرستی آن به توان حکم مطلق داد؟ (۹)
بیتوجه به مطالعات تطبیقی
از جمله ضعفهای مشهود بررسیهای تاریخی در ایران، محرومیت، انزوا و احساس بینیازی آن از مطالعات تاریخ جهان و بیتوجهی نسبت به مطالعات تطبیقی است. تقریباً همهی استادان و پژوهشگران ایرانی نسبت به دورهای از تاریخ ایران از تسلط نسبی و قابل قبولی برخوردارند اما در مقابل از کمترین آگاهی نسبت به وقایع جهان و حتا کشورهای همسایه در همان برههی تاریخی محروماند. مثالهایی مانند: «اصفهان نصف جهان است» و «هنر نزد ایرانیان است و بس» نمونههایی از بیاطلاعی و جهل مطلق درباره «جهان» و «هنر ملل» است که سبب چنین قضاوتهای کلی و بیپشتوانهای شده است. بیراه نیست اگر قائلان به ایدهی «ملت فاقد حافظهی تاریخی» را هم متهم به نداشتن کمترین مطالعهی تطبیقی نسبت به سایر جوامع و ملل کنیم و از آنها بپرسیم: شاقول شما برای اندازهگیری «حافظهی تاریخی» چیست و کجاست؟ در بررسیهای فرضی شما، مردمان کجای جهان از حافظهی تاریخی قابل قبولی شناخته شدند که در قیاس با آنها، مردم خود را فاقد آن و شایستهی سرزنش دانستهاید؟
«اسلامی ندوشن» در یادداشت «از چنین ملتی چهگونه باید توقع حافظهی تاریخی داشت؟» مینویسد: «در کجای جهان، در قرن بیستم، اگر فرّخی یزدی (غرض شخص او نیست، بلکه منظور شاعری آزاده و میهندوست) کشته میشد، کسی از گورجای او بیخبر میماند؟ نمیدانم شما تاکنون به این نکته توجه کردهاید که هیچکس نمیداند جای به خاکسپاری فرخی یزدی کجا بوده است؟» و یا «حسن نراقی» در کتاب مشهور «جامعهشناسی خودمانی» با ذکر خاطرهای میآورد: «یکی از دردهای مملکتمان این است که حتا تحصیلکردههایمان خیلی با تاریخ میانهی خوبی ندارند [...] مسخرهتر از این نمیشود که یک نفر به اصطلاح تحصیلکرده، نداند از دو سه نسل قبل پدرش کیست؟
شبی میهمان مرد دانای بیادعایی بودم، میگفت: آمار بگیرید از این جمیعتی که در این مملکت هستند. من نمیگویم از روستاییها، بیسوادها، از بیادعاها؛ از همین طبقه مدعی و تحصیل کرده، از استادهای دانشگاه (که قاعدتاً باید عَلَمدار فرهنگ این جامعه باشند) تا معلماش، مهندساش، دبیرش، یک آمار سرانگشتی بگیرید و ببینید چه درصدی از همین خانوادههای دستچین، به اصطلاح "شجره نامه" دارند؛ این را کم نگیرید، فاجعه است.»
اگر سطح استدلال تا این اندازه پایین است، نباید از خود بپرسیم آیا «عربی» که مهمترین فخرش، دانستن و به یادآوردن اسامی پدران و پدرانِ پدران خود و تکرار همیشگی حماسهها و مفاخر قبیلهای و یادکرد از شعرا و جنگآوران قبیله بوده دارای «حافظهی تاریخی» دانسته میشود؟ آیا مقصود قائلان به ایدهی «ملت فاقد حافظهی تاریخی» همینهایی است که جناب نراقی و اسلامی ندوشن از بیتوجهی نسبت به آنها افسوس میخورند؟
نگارنده قصد بی اهمیت جلوه دادن فراموشکاری و قدرناشناسی نسبت به بزرگان علم، ادب، هنر و ... که در واقع معماران تمدن و فرهنگ جوامع بشری هستند را ندارد؛ بلکه هدف تأکیدی بر این نکته است که اساساً «حافظهی تاریخی» فاقد تعریف درست، جامع و مانعی است و از همین روی هرکسی می تواند از ظن خود و موضعی که در آن ایستاده، تفسیر خاص خودش را ارایه کند که در آن همواره خود و همگنانش در جایگاه نخبگانی قرار داشته باشند و سایرین در چاه ضلالت!
خود نخبه پنداری، سرزنش قربانی
از مدعیات باورمندان به فرضیه «ملت محروم از حافظه تاریخی» برمیآید مدعای اصلی این است که: این ملت/ مردمِ فاقد تربیت و قدرناشناسند که سبب اصلی شکستها و ناکامیها و عقب ماندگی تاریخی خودشان هستند بنابراین اگر «تاریخ معلم انسانها» و «چراغ راه» میبود، قاعدتاً میبایست این مردم از حوادث تاریخی و تجارب تلخ گذشته، عبرت گرفته و خطاهای گذشته را از نو مرتکب نمیشدند! و در پی اثبات این مدعاست که غالبا روایتی سرسری، گزینش شده و مغشوش از رویدادهای تاریخی، مشحون از دیو و فرشتهسازی و تقسیم نقشآفرینان به خادم و خائن یا قهرمان و ضدقهرمان به دست میدهند که بیش از آنکه کمکی به تبیین و درک چرایی رویدادها نماید؛ در پی کشف «بز بلاگردان» ماجراست تا تقصیر همه شکستها و ناکامیها را به گردن او بیاندازد. زمانی انگشت اتهام چنین تاریخنویسانی به سوی «طبقهی حاکم خائن وطنی» و «استعمار خارجی» نشانه رفته بود و اکنون جهتش را با تغییری ۱۸۰درجهای به سمت «عامهی مردم تربیت ناشده، قدرناشناس، فرصت ناشناس و ...» تغییر داده است!
به عبارتی مدعی، چنان دچار توهم دانایی و توهم بصیرت میشود که خود را محق به داوری قطعی دربارهی رویدادهای تاریخی و روانشناسی اجتماعی مردم و معرفی خادم و خائن (فرشته و دیو) داستان میداند. از آنجا که «مردم تربیت ناشده» از این نعمتها محروماند، طبعاً میبایست پای درسهای او بنشینند بلکه از این مرض «غلطیدن از ابتذالی به ابتذال دیگر» رهایی یابند!
این گرایش که هستهی اصلی فرضیات ادعاهای آن «تربیت ناشده بودن جامعه و مقصر جلوه دادن مردم در ناکامیهای تاریخی و توسعهنیافتگی» است، در ایران به «فرهنگگرایی» مشهور شده است که به رغم پارهای تفاوتها میان آرای سخنگویانش (۱۰) ، بر اولویت و تقدم فرهنگ (عامه مردم) بر ساختار (حکومت) تأکید دارد.
«جالب اینکه، تا چندی پیش همین ویژگیهایی که به ایرانیها نسبت داده میشود، به مردم چین نسبت داده و نتیجه گرفته میشد که این کشور بهویژه به علت بدبینی ریشهدار افراد به هم، امکان توسعه ندارد. پیشتر از آن در اوایل قرن بیستم، کارشناسان استرالیایی، در ارزیابی از موانع توسعه ژاپن نوشتند: مردم ژاپن تنبل و از کار دررو هستند؛ ذهن و رفتار آنان سازگار با الزامات توسعه نیست؛ بناءبراین امکان توسعه در آنجا وجود ندارد.» (۱۱)
سخن پایانی
کلیشههای تاریخی به پارهای از مفاهیم، مفروضات و مدعیات عمدتاً زرد و جنجالی گفته میشود که به رغم آنکه بنیان آنها بر آگاهیهای سطحی، گزینشی، تقلیلگرایانه و تعمیمهای ناروا است و میتوان آن را تداومی بر سنت ثنویت (دیو و فرشتهسازی) در گفتمان تاریخی و اسطورهای ایرانیان دانست؛ به سبب حضور پررنگ در رسانه و تکرار مداوم مدعیات، چنان جای حقیقت نشسته است که گویی از امور بدیهی و غیرقابل تردیدند.
اگرچه خلقیاتنویسی با هدفِ نگاه داشتن آیینهای روبهروی ایران و ایرانی برای خودشناسی و خودانتقادی، پای به عرصه گذاشت؛ اما به سبب محروم ماندن از مبانی نظری عمیق و بیتوجهی به مطالعات تطبیقی، دچار خودحقپنداری شد و به سرعت خودزدنی و تحقیر جامعه را در پیش گرفت.
«فرهنگگرایی» با قایل شدن حق تقدم «تربیت جامعه» نسبت به «اصلاح/ تغییر ساختار» خود به معضلی در فضای فکری و کنشگری جامعه تبدیل شده است که با طرح پرسشهایی که از اساس قابل مناقشهاند، در نهایت منجر به گرفتن انگشت اتهام به سمت مردمی میشود که در واقع قربانیان اصلی ماجرا هستند. طرفه آنکه آورده چندانی هم برای جماعت «خود نخبهپندار» ندارد و نهایتاً آنها و کنشگران متأثر از آموزههای آنها را به دنبال «نخود سیاه» به ورطه ناامیدی و سرخوردگی میکشاند. (۱۲)
پانوشت:
(۱) برای آشنایی بیشتر با زمینه ها و علل رواج حرف مفت (یاوه) ر.ک: هری فرانکفورت ؛ درباره حرف مفت، ترجمه محسن کرمی، انتشارات کرگدن
۱- (۲) «راز»، «قورباغه را قورت بده»، «اثرمرکب» و... نمونههایی از آثار زرد و عامهپسند هستند که با خلق و ترویج مفاهیم شبه علمی، عملاً مشغول فریب مخاطب و فروش خرافههای نو هستند.
۲- (۳) بیراه نیست اگر ادعا کنیم شوق خواندن برخی کتابها و یا استفاده از برخی واژهگان و مفاهیم هم مانند لباس و رنگ و ... تبدیل به «مد» میشوند و کارکرد اصلی آنها به سرگرم کردن جامعه (اینجا جامعه کتابخوان و دارای دغدغه) تقلیل مییابد.
۳- (۴) سی.رایت میلز (جامعهشناس) از این وضعیت به «بتانگاری مفاهیم» (Fetishism of the concept) تعبیر میکند.
۴- (۵) هر چند عکسها و گزارشهای موجود نشان میدهند چنان مطلبی از اساس خلاف واقعیت بوده است.
۵- (۶) عکس این تعبیر هم مشهور شده و در مواقع ضروری استفاده میشود: «خوشبخت ملتی که تاریخ ندارد!»
۶- (۷) برای جلوگیری از پراکندهگویی، توضیح بیشتر در اینباره را به زمانی دیگر موکول میکنیم.
۷- (۸) برتر روایتها ذیل «گفتمان» (که از آن به کلان روایت هم تعبیر میکنیم) تعریف میشوند.
۸- (۹) در این یادداشت نه قصد انکار ارزش و اعتبار «تاریخ» را دارم و نه توصیه میکنم تعریف تاریخ از منظر ایدهآلیستها و پستمدرنها را چشم و گوش بسته قبول کنیم. با اینحال بایستی اذعان داشت با مفاهیم و مباحثی که به راه انداختهاند ، تحول مهمی در فهم چیستی تاریخ و چگونگی شکلگیری بینش تاریخی به وجود آورده اند.
(۱۰) «مصطفی ملکیان»، «محمود سریع القلم»، «محسن رنانی» از شناختهشدهترین سخنگویان فعلی این نحلهی فکری در ایران هستند.
(۱۱) «آیا توسعه واقعاً معلول فرهنگ است؟» علی دینی ترکمانی، وبگاه اقتصاد آنلاین، کد خبر ۱۰۶۸۵۸، ۲۱/۰۹/۱۳۹۴
(۱۲) «جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند، خانهاش خراب میشود و هر کس که بخواهد خانهاش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد!» منتسب به زنده یاد پروفسور محمود حسابی
خودانتقادی یا خودزنی؟! پیرامون کلیشههای تاریخی
شد غلامی که آب جوی آرَد / آب جوی آمد و غلام ببرد
چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۹
منبع:
ماهنامه قاف / شماره 12 / اسفندماه 1399
نظر شما
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ