بحران ژوئیه

آغاز رسمی جنگ جهانی اول

علیرضا عسگری، کارشناس تاریخ جهان
در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴، ولیعهد امپراتوری اتریش – مجارستان، آرشیدوک فرانتس فردیناند، به دست یک ملی گرای صرب بنام گاورلیو پرینسیب در شهر سارایوو، به قتل رسید. این آغاز بحرانی یک ماه بود که معروف به «بحران ژوئیه» شد...

یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶
در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴، ولیعهد امپراتوری اتریش – مجارستان، آرشیدوک فرانتس فردیناند، به دست یک ملی گرای صرب بنام گاورلیو پرینسیب در شهر سارایوو، به قتل رسید. این آغاز بحرانی یک ماه بود که معروف به «بحران ژوئیه» شد. در طی این بحران، قدرت های اروپایی نگران به دلِ اروپا چشم دوخته بودند که امپراتوری های آلمانی چه تصمیمی در سر دارند. دقیقا یک ماه بعد، در ۲۸ ژوئیه ۱۹۱۴، امپراتوری اتریش – مجارستان به صربستان اعلان جنگ داد. روز بعد، نخستین آتش جنگ با بمباران بلگراد گشوده شد. این جنگ خونین تا یازدهم نوامبر ۱۹۱۸ به طول انجامید، روزی که ارتش آلمان تسلیم شد و معاهده آتش بس به امضا رسید. اما به راستی جنگ جهانی اول یا به قولی دیگر « جنگ بزرگ» به چه علت شروع شد؟
برای پاسخ به این سوال باید در تاریخ به عقب باز گردیم به قرن نوزدهم. در این قرن پر تب و تاب بود که اندیشه ها و جریان های سیاسی ای شکل گرفت که در ادامه منتج به جنگ جهانی شد. قرن نوزدهم از آن رو برای ما حائز اهمیت است که نیروهای سیاسی و قدرت های اروپایی که در سده بعدی مقابل هم سنگر بندی کردند، در این قرن به تلاقی و تصادم منافع و اهداف برخوردند. در قرن نوزدهم که ما شاهد وقایع سرنوشت سازی برای اروپای جدید هستیم. نخست باید از جریان ناسیونالیسم سخن گفت. از اواخر قرن هجدهم، با شکل گیری ایده های روشنگری، نقش « ملت » به عنوان پایه اساسی تمدن بیشتر مورد توجه قرار گرفت. البته ملتی که در انقلاب فرانسه رخ نمود، جنبه ای جهان وطنی پیدا کرد و آن طور که الکسی دو توکویل در کتاب « انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن» می گوید، انقلاب فرانسه می توانست شهروندانی از سراسر دنیا جذب کند. اما در این اثنا در آلمان بود که پادشاهی بنام فریدریش کبیر، شاه پروس، که از دوستان صمیمی ولتر نیز بود، دست به اصلاحات اساسی در شیوه اداری و سیاسی آلمان زد و با توجه به نهادهای آموزشی و فرهنگی از طرف ناسیونالیست های دو آتشه آلمانی، به عنوان پدر ایده «ملت واحد آلمان» شناخته شد. جریان ناسیونالیسم با این ایده پیش می رفت که مردمان هم زبان و هم فرهنگ باید در مرزهای مشخصی بعنوان یک دولت - ملت زیست کنند. ناسیونالیسم در آلمان و اروپای مرکزی صبغه ای فرهنگی و در بریتانیا و فرانسه سیاسی و حقوقی دارد. بدین معنا که ژرمن ها بر « تاریخ» ، « ادبیات» و «فرهنگ و هنر» تاکید دارند در حالی که فرانسویان و انگلیسی ها نهادهای سیاسی و حقوقی شان را عامل وحدت ملت می دانند.
این تضاد را می توان از خلال بحث دو تاریخ نگار بزرگ آلمانی ( تئودور مومسن) و فرانسوی ( فوستل دو کلانژ) دریافت. پس ناسیونالیسم در قرن نوزدهم نیرویی پیش برنده بود که سبب فروپاشی ساختارهای کهن فئودالیته در اروپای مرکزی و سربرآوردن دولت مدرن شد. اما این اندیشه تنها مختص به آلمان نبود بلکه در ایتالیا و اروپای شرقی خود را با آتشین مزاجی نشان داد. ناسیونالیسم ایتالیایی، خواهان وحدت ملت در لوای دولت و بیرون کردن دست اتریش از سرزمین بود، این ناسیونالیسم به مدد جریان ریسورجیمنتو (رستاخیز) و مبارزات چریکی گاریبالدی به پیروزی رسید. در آلمان اما بیسمارک بود که آرمان ناسیونالیست ها را جامه عمل پوشاند و از طریق سیاست و کیاست، با حذف اتریش از « مساله آلمانی» و شکست فرانسه، دولت مدرن آلمان یعنی رایش را شکل داد. اما این بالکان و اروپای شرقی بود که به تعبیر دیوید میسن، بشکه باروت در حال انفجار شد. امپراتوری عثمانی با تسلط بر این مناطق اسما آنها را بخشی از دولتِ چهل تکه خود کرده بود اما در حقیقت، جنبش های ناسیونالیستی در بالکان خواهان استقلال و تشکیل دولت های ملی بودند. بحران هایی که از بالکان شروع شد ابتدا به امپراتوری عثمانی لطمه زد و سپس سبب رقابت میان دول اروپایی شد. بالکان منطقه ای که در آن اقوام با زبان های مختلف در کنار یکدیگر زیست می کنند، زمینه ای مساعد برای درگیرها شد. این بحران تنها در قرن نوزدهم و ابتدای بیستم منجر به جنگ نشد بلکه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جنگ خونین دیگری در آنجا به راه انداخت. پس می توان و باید که یکی از علل رقابت های امپراتوری های بزرگ اروپایی یعنی اتریش – مجارستان، روسیه و عثمانی را تسلط بر این مناطق و به زور اسلحه نگاه داشتن این ملت ها دانست. حقیقتا بشکه باروت نخست بار در جنگ اول بالکان ترکید، در سال ۱۹۱۲، زمانی که بلغارستان، صربستان، یونان و مونتنگرو علیه عثمانی وارد جنگ شدند. جنگ دوم بالکان سال بعد رخ داد، زمانی که بلغارستانِ ناراضی از تقسیم اراضی، به صربستان و یونان حمله ور شد. همین آتش ناسیونالیسم بود که سبب ترور ولیعهد اتریش به دست یک جوان صرب شد. دوم آن که در شروع جنگ جهانی اول، بحران بالکان همان بشکه باروت بود، اما علل اساسی تر دیگری نیز داشت. تصادم منافع قدرت های بزرگ یکی از این علت هاست. با شکل گیری دولت مدرن در آلمان، این غول صنعتی و علمی و نظامی اکنون با نیازهای اساسی سرزمینی و تجاری روبرو شد.
در قرن نوزدهم است که « تلاش برای آفریقا» سبب تقسیم این قاره میان قدرت های مستعمراتی شد و آلمان از سهم خود ناراضی بود. آلمان پیش از اتحاد، بیش از فرانسه ذغال سنگ تولید می کرد و چندین برابر خط راه آهن داشت، آلمانی که می رفت چهره دیگری به یک انقلاب نوین صنعتی دهد. فلذا یافتن بازارهایی هم برای فروش محصولات و هم برای بهره گیری از منابع ضروری بود اما موقعیت جغرافیایی آن، این اجازه را نمی داد چرا که برخلاف بریتانیا و فرانسه که آزادانه به دریاهای آزاد دسترسی داشتند، آلمان فربه در حال خفه شدن بود. تا زمانی که بیسمارک صدر اعظم بود، سیاست احتیاط و موازنه قوا یا بقول معروف «صلح مسلح» در پیش گرفته، اما جاه طلبی های آخرین قیصر سبب عزل این سیاست مدار بزرگ و قدم نهادن در راه رقابت و خصومت با فرانسه و انگلستان شد. جنگ در دو جبهه، ترس همیشگی بیسمارک اکنون نزدیک می نمود چراکه فرانسه و روسیه با یکدیگر قرارداد دوستی و همکاری انعقاد کرده بودند. « جایی زیر آفتاب» و « فضای حیاتی» عباراتی بودند که آلمان بر آنها تاکید داشت. از آن سو، امپراتوری چهل تکه اتریش- مجارستان با بحران بالکان دست و پنجه نرم می کرد و در رقابت با قدرت های شرقی به سر می برد. جنگ جهانی اول که در تمام میادین شهرهای اروپا با استقبال روبرو شد، جنگی بود برای پایان دادن به مساله « صلح مسلح» و تعیین تکلیف امپراتوری ها در قرن بیستم. البته نتیجه هم مشخص شد، چهار امپراتوری آلمان، اتریش – مجارستان، عثمانی و روسیه از هم پاشیدند و ملت های بالکان و شرق اروپا تا حدی به خواسته های خود رسیدند. جنگ جهانی اول به دنیای امپراتوران اروپایی پایان داد و از دل آن مرز بندی های جدید سیاسی برخاست اما میراث جنگ بزرگ از آغاز آن سهمیگن تر بود، چراکه از نظر ایتالیایی ها و آلمانی ها جنگ تمام نشده بود، فقر و فاقه و فروپاشی سیاسی و اجتماعی که گریبان این ملت ها را گرفت از ۱۹۱۸ آغاز شد. در دنیای پس از جنگ جهانی اول، دو امپراتوری مدرن سربر آوردند، امپراتوری شوروی و امپراتوری نازیسم. در ۱۹۱۷، انقلاب فوریه به عمر امپراتوری دیرپای روسیه پایان داد سپس در اکتبر بلشویک ها سر کار آمدند و در فضای پس از ۱۹۱۸، گروه ها و جریان های قدیمی و جدید ناسیونالیست و شوونیست آلمانی با توجه به مصیبت زدگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور، فعالیت خود را پر شورتر نمودند. در ایتالیا اولین امپراتوری فاشیسم با دولت موسولینی سربرآورد و در ۱۹۳۳، رایش سوم، آخرین نمود امپراتوری آلمانی اما با دولتی مدرن رخ نمود. میراث جنگ جهانی اول از آن رو حائز اهمیت است که پایانی بود بر ایده ها و تصورات توسعه طلبانه و مترقیانه قرن نوزدهم.
این جنگ به انسان اروپایی چهره ای از تمدن نشان داد که پیشتر گمانش را نمی برد. انسان اروپایی بر این گمان بود، این جنگ نیز زود گذر خواهد بود و پیش از کریسمس به خانه باز خواهد گشت، تصوری رمانتیک از قهرمانی و جنگاوری که با ماهیت جنگ مدرنی که چهار سال به کشته شدن میلیون ها تن منجر شد، در تقابل بود. همچنین جنگ بزرگ، پرسشی فلسفی مقابل انسان غربی در باب ماهیت اخلاق و ماهیت تمدن غربی پیش کشید، آیا تمدن غرب رو به تعالی است؟ اگر هست پس سلاخی میلیون ها انسان در سنگرها برای آرمانهای کهنه به چه معناست؟ معنا زدایی و آشفتگی اندیشه از عناصری در تفکر انسان پسا جنگ جهانی اول است که در هنر و ادبیات او نیز رخ می نماید. در پایان باید گفت که جنگ جهانی اول نه فقط برای انسان غربی که برای تمام ملل یک نقطه عطف تاریخی است، زمان و مکانی که در آنها ارزش های دنیای پیشین به چالش کشیده و از دل آن دنیای جدید قرن بیستم زاده می شود.
منابع
دوتوکویل، آلکسی، انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، مروارید، ۱۳۸۸
مای، مانفرد، تاریخ آلمان، ترجمه طهماسب محتشم دولتشاهی، تهران، جاودان خرد، ۱۳۹۰
ملت، حس ملی، ناسیونالیسم، ترجمه عبدالوهاب احمدی، تهران، آگه، ۱۳۹۱
گروارت، رابرت، نبرد امپراتوری ها، ترجمه پرویز دلیرپور، تهران، کویر، ۱۳۹۳
تامسن، دیوید، اروپا از دوران ناپلئون، ترجمه خشایار دیهیمی و احد علیقلیان، تهران، نی، ۱۳۸۷
برستاین، سرژ، تاریخ اروپا: از قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیست و یکم، ترجمه پیروز ایزدی، تهران، ثالث، ۱۳۹۵
Mason, David, A Concise History of Modern Europe: Liberty, Equality, Solidarity, Rowman & Littlefield Publishers, ۲۰۱۱
منبع: اختصاصی مورخان
نظر شما