دیپلماسی به زبان شعر و دیپلماتی شاعر

به مناسبت سالگرد وفات زنده یاد قیصر امین پور

مهران رضایی، دکترای تاریخ ایران اسلامی
امروز ۸ آبان سالروز درگذشت دکتر قیصر امین پور استاد دانشگاه تهران و سرآمد شاعران نسل بعد از انقلاب(به تعبیر استاد شفیعی کدکنی) و نماد هویت فرهنگی ایران در کشورهای فارسی زبان می باشد.افرادی چون قیصر امین پور چهره شناسای هویت و اصالت ایرانی در ارتباط با کشورهایی با الفت فرهنگی بوده و هستند.چیزی که شاید بتوان از آن به عنوان "دیپلماسی فرهنگی" در عرصه روابط و یا سیاست خارجی یاد کرد....
دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
«و قاف حرف آخر عشق است/آنجا که نام کوچک من آغاز می شود»
امروز ۸ آبان سالروز درگذشت دکتر قیصر امین پور استاد دانشگاه تهران و سرآمد شاعران نسل بعد از انقلاب(به تعبیر استاد شفیعی کدکنی) و نماد هویت فرهنگی ایران در کشورهای فارسی زبان می باشد.افرادی چون قیصر امین پور چهره شناسای هویت و اصالت ایرانی در ارتباط با کشورهایی با الفت فرهنگی بوده و هستند.چیزی که شاید بتوان از آن به عنوان "دیپلماسی فرهنگی" در عرصه روابط و یا سیاست خارجی یاد کرد.
شاعر توانمند و عافیت طلب و صلح جویی که امروزه در تاجیکستان .افغانستان و ازبکستان از او به عنوان ادامه دهنده سنت فرهنگی ایران و زبان فارسی در حافظه و نوشته ها یاد می گردد. جامعه ایرانی می باید شاگرد نوازان و شاگرد پرورانی چون قیصر امین پور را از نهال پربار فرهنگ ایران بار دیگر به بار آورد تا شاخه های سبز آن سایه ای به گستردگی افق های دور ایجاد کند. کسی که در دوره دوم زندگی خود همواره از صلح و همزیستی و جنگ ستیزی سروده ها سروده بود.
شهیدی که در خاک می خفت\ سرانگشت در خون خود می زد/ و می نوشت\ به امید پیروزی واقعی/ نه در جنگ \که بر جنگ
شاعری که درد واره های او از جنس درد های تمامی مردمان در سرتاسر جهان بود که به سخن نمی آمدند. «درد های من جامه نیستند تا ز تن درآورم/چامه و چکامه نیستند تا به رشته سخن درآورم/دردهای من نگفتنی ست /دردهای من نهفتنی ست/دردهای من اگرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست/درد مردم زمانه است/مردمی که چین پوستین شان/رنگ و روی آستین شان/درد می کند»
کسی که انحنای روح او و شانه های خسته غرور او تکیه گاه دل های شکسته مردمان رنج دیده از; زخم های نابخردان سیاست مدار تا جباران روزگار بود که واژه های خون بارشان چون رگبار لجنی ست که بر سر و روی آدمیزادان پشنگ می کند.بازوان حس شاعرانه اش با پافشاری شگفت دردها عجین شده بود.درد های آشنا .دردهای بومی غریب .دردهای کهنه لجوج از همین روی بود که با اولین قلم حرف حرف درد را نوشته بود و با خون خود سرشته بود.او در کلاس های درس خود در طبقه چهارم دانشکده ادبیات که روز دوشنبه را به خود اختصاص داده بود با جسمی نحیف و نزار اما با روحی بلند و استوار از دنیای بی رحمی که سیاست غیراخلاقی برپا کرده بود با تمامی خشم و خروشش اما به زبان شعر و هنر سخن می گفت..می گفت «در تاریخ بشریت بیش از انکه حیوان ها انسان ها را خورده باشند این انسان ها هستند که حیوان ها را خورده اند.»
خاطرم هست که در یکی از آخرین روزهای مانده از زندگی اش که به کلاس درس آمده بود چنان با شوق و حسرت از" مرگ " سخن می گفت گویی سرنوشت ناگزیر خویش را دانسته بود. او با درنگی تامل برانگیز از مرگ ناگهان به حاضران جمع چشم دوخته. و به نقل از حماسه ساز روحانی چنین سروده بود:«مرگ اگر مرد است گو نزد من آی/تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ/من از او عمری ستانم جاودان/او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ»
باری اما : ما که این همه برای عشق...اه و ناله دروغ می کنیم...راستی چرا؟...در رثای بی شمار عاشقان...که بی دریغ....خون خویش را نثار عشق می کنند...از نثار یک دریغ هم...دریغ می کنیم؟؟؟.....آنهم برای کسی که شعر او پیوند ناگسستنی کشورهای فارسی زبان است.برای او که همواره با دلی سربلند و سری سر به زیر عمری به سر برده بود..
روحش شاد و یادش گرامی باد
نظر شما