سوال یا مساله؟

در اهمیت فهم مساله در علوم انسانی

مجید علیپور، سردبیر مورخان
اهمیت دست یافتن به تعریفی درست از «مساله» و «مساله پردازی» در علوم انسانی از آن جهت است که اگر پژوهشگر (مدعی) نتواند مسایل جامعه را به درستی شناسایی، تبیین و طرح کند، چه بسا چنان درگیر «شبه مساله ها»، «مساله سازی ها»، «نامساله ها» و ... می شود که تلاش های ولو صادقانه اش برای گذار از چالش ها و مشکلات جامعه، خواه ناخواه به خلق چالش ها و مشکلات جدیدی منجر می شود که نه تنها کمکی به بهبود وضعیت جامعه و مردمش نمی کند بلکه دستیابی به اهداف و آرمان ها را به مراتب دشوارتر، پیچیده تر و پرهزینه تر هم می سازد. ...

دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱
درآمد
یکی از اصلی ترین دلایل تاکید بر مطالعه و پژوهش های روشمند در علوم انسانی و لزوم برخورداری پژوهشگران از تحصیلات دانشگاهی، آن است که پژوهشگر را به درکی نو و متفاوت از پدیده ها، موضوعات و سوژه ها می رساند که با دانسته های پراکنده و چه بسا گسترده یک علاقمندِ صرف به موضوعات فرهنگی، سیاسی، مذهبی، جامعه شناختی، تاریخی و ... تفاوت های کلی دارد. کنایه ای که گاه حواله برخی مدعیان می شود و آنها را با تعبیر «اقیانوسی به عمق یک بند انگشت» می نوازند، اشاره ای ضمنی به همین مهم است: جماعتی با مطالعات وآگاهی هایی چه بسا گسترده اما با شناختی اشتباه و گمراه کننده از «مساله»!

توضیح این نکته ضروری است که بر سر تعریف و حدود و ثغور الفاظ و اصطلاحات در علوم انسانی همواره اختلاف نظر وجود داشته و مطمئنا در آینده نیز خواهد داشت. این توضیح را از این بابت ضروری دانستیم که چه بسا همین تعریف ها نیز نزد دانش آموختگان و صاحب نظران حوزه های مختلف، محل اشکال و ایراد باشد. از همین روست که می بایست روش منسوب به «ابن سینا» را همواره مد نظر داشت. مشهور است که این فیلسوف بزرگ، اصرار داشت پیش از ورود به هر بحثی، مفاهیم و اصطلاحات مورد استفاده را به صورت جامع و مانع تعریف کنند تا از سویی از ایجاد ابهام برای مخاطبان جلوگیری شود و از سوی دیگرمانع از به انحراف کشیده شدن بحث و دامن زدن به مشاجرات و لفاظی‌های بی‌ثمر گردد.


فهم چیستی مسایل در علوم انسانی، نیازمند تسلط نسبی بر مبانی نظری و روش شناختی در آن حوزه از علم است که اگر مدعی فاقد صلاحیت های لازم در آن خصوص باشد، چه بسا همان دانسته هایی که سالهای طولانی از عمرش را علاقمندانه صرف گردآوردن و دانستن آنها کرده، اسباب گمراهی بیشترش شود. با اینحال فاجعه آنجایی است که چنان شخصی بر مصادر سیاست گذاری و مدیریت جامعه بنشیند و یا در مقام «مرجع علمی» جمعیتی قرار گیرد و با تکیه بر دانشی که گمان می کند از آن برخوردار است، تصمیم هایی اتخاذ و یا آموزه هایی را ترویج نماید که به جای حل مسایل مبتلابه جامعه، پیامدهای مخرب و گمراه کننده آن، سالهای سال بر وضعیت مردم و جامعه تاثیر بگذارد.


مفاهیم و اصطلاحاتی که شناخت و تعمق در آنها در علوم انسانی (به ویژه علم الاجتماع) اهمیت حیاتی دارند و لازم است در حدود و ثغور و چیستی آنها دقت نظر بسیار داشته باشیم؛ متنوع و گسترده اند (از جمله آنها می توان به "سوال" ، "مساله"، "شبه مساله" ، "مساله سازی"، "نامساله"، "مغالطات"، "شبه علم" و ... اشاره کرد.)؛ اما بدون شک یافتن فهم مناسبی از «مساله» در علوم انسانی از بنیادی ترین و مهم ترین آنهاست. اهمیت دست یافتن به تعریفی درست از «مساله» و «مساله پردازی» در علوم انسانی از آن جهت است که اگر پژوهشگر (مدعی) نتواند مسایل جامعه را به درستی شناسایی، تبیین و طرح کند، چه بسا چنان درگیر «شبه مساله ها»، «مساله سازی ها»، «نامساله ها» و ... می شود که تلاش های ولو صادقانه اش برای گذار از چالش ها و مشکلات جامعه، خواه ناخواه به خلق چالش ها و مشکلات جدیدی منجر می شود که نه تنها کمکی به بهبود وضعیت جامعه و مردمش نمی کند بلکه دستیابی به اهداف و آرمان ها را به مراتب دشوارتر، پیچیده تر و پرهزینه تر هم می سازد.


از سوال تا مساله ( طی مسیری از جهل تا آگاهی)
در بیان تفاوت میان «سوال» (Qustion) با «مساله» (Problem) معمولا به تمثیل هایی چون تماشای منظره یک بیشه/جنگل متوسل می شویم. فرض کنید مسافری بر بالای تپه ای ایستاده و به جنگلی که در پای کوه قرار دارد، می نگرد. این مسافر فرضی حتی اگر به دفعات بر بلندای همان تپه بایستد و به جنگل زیر پای خود بنگرد، چه بسا بعد از مدتی با تکیه بر همین مشاهداتش ، خود را صاحب یک چشم انداز/ دید کلی تصور نماید و با اعتماد به نفسی مثال زدنی درباره آن جنگل اظهارنظر کند و آن را بسی زیبا و دلربا توصیف و دیگرانی را هم برای مشاهده و حضور در آن جنگل ترغیب و یا به عکس، بسیار ناخوشایند و هراسناک وانمود نماید و بقیه را از حضور در آن صحنه باز بدارد. اما اگر به جای قضاوت های سطحی، شخصی و خیال پردازانه، دل را به دریا زده و وارد آن جنگل شود، مدتی را در آن سپری نماید و زوایای مختلف آن را بپیماید و از نزدیک با استعدادها و مواهب و یا آسیب ها و مخاطرات موجود آشنا شود؛ آنگاه به سطحی از شناخت و آگاهی نسبت به «سوژه» دست می یابد که یقینا از چنان فاصلهء زیادی نه تنها قابل مشاهده بلکه حتی قابل تصور هم نبودند.
پرواضح است که اگر این شخص بعد از سفر پرماجرایش دوباره در همان نقطه آغازین بایستد و به همان بیشه بنگرد (گرچه بازهم در ظاهر، دیدی کلی نسبت به آن دارد) اما تعریف و توصیف او از آن پدیده/سوژه تا چه اندازه با شناخت و فهم نخست او متفاوت خواهد شد.به عبارت دیگر میان «دید کلی» او قبل از ورود به جنگل با «دیدگاه کل نگر» او به هنگام بازگشت، تفاوت عظیمی خواهد داشت.

اکنون می توانیم تمایز دقیق تری بین دو مفهوم «سوال» و «مساله» در پژوهش های علوم انسانی قائل شویم. در مثال فوق ، پرسشهای مسافر فرضی تا پیش از ورود به آن بیشه و تا زمانی که با زوایای مختلف سوژه آشنا نشده بود (همانند پرسشهای مکرر کودکان از اطرافیان) چیزی بود از «جنسِ جهل» :
۱. آیا در این بیشه حیوانات درنده هم زندگی می کنند؟
۲. چه تعداد از درختان این جنگل میوه دار و چه تعداد بدون میوه اند؟
۳. برکه ای که بخشی از آن از میان شاخ و برگ درختان پیداست تا چه اندازه باتلاقی و خطرناک است و تا چه اندازه مناسب برای شنا و ماهیگیری؟
۴. ...

درحالی که مسایل و پرسشهای مسافر بازگشته از بیشه (با توجه به مدت توقف او در محل و میزان آگاهی هایی که در آن مدت از زوایای مختلف آن به دست آورده) از «جنسِ آگاهی» است:
۱. کدام ظرفیت های این جنگل در کوتاه مدت قابل فعال کردن است؟
۲. دست بردن در طبیعت آن و بهره برداری از منابع موجود، تا کجا می تواند به حیات آن و چرخه زیست در منطقه آسیب غیرقابل جبران وارد نکند؟
۳. ...
۴. ...

پژوهشگر یا صاحب نظر در حوزه های مختلف علوم انسانی، کسی است که در چنین نقطه ای قرار گرفته و به سطحی رسیده باشد که مسایلی را فهم، تبیین و مطرح کند که محصولِ آگاهی های او نسبت به سوژه مورد مطالعه باشد و نه صرفا بازخوردی از جهل، آرزو اندیشی و تخیلات او.


سخن پایانی
پدیده ها و سوژه های جامعه شناختی، مذهبی، فرهنگی، روانشناسی اجتماعی، تاریخ، اقتصاد، سیاست بین الملل و ... ، متاثر از نگاه تاریخی، دانش تئوریک و منظومه ای صاحب نظران در آن حوزه ها، ماهیتی پرابلماتیک (مساله محور) پیدا می کنند و از همین رو همواره امکان هایی برای بازاندیشی، طرح و صورت بندی دقیق تر مسایل جامعه به وجود می آید.
به قول مشهور عرب: «حسن السوال، نصف العلم»؛ طرح درست مسایل، کمک موثری است برای شناخت، تبیین و غلبه بر چالش های حال و آینده جامعه. بی جهت نیست که در کشورهای پیشرو تاکید و تمرکز ویژه ای بر اندیشکده ها و دپارتمان های علوم انسانی وجود دارد و سیاستمداران شان ، خود را بی نیاز از یافته ها، تحلیل ها و مشاوره های آنها نمی دانند.
با اینحال بررسی چرایی اقبال جامعه ایرانی در دهه های اخیر به «خطیبانی» که در لباس اندیشمند و نظریه پرداز ظاهر شدند و با تحریک احساسات و دامن زدن به تعصبات، جمعیت عظیمی از مردم را مسحور سخنان پوچ، بی مایه و شبه علمی خود کردند؛ اما نتایج ترویج آموزه هایشان جز افزودن خسارت بر خسارت نبود، بحث درازدامنی است که می بایست از سوی علمای روانشناسی اجتماعی و جامعه شناس ها تشریح و تبیین شود. کارنامه روشنفکران ایرانی به ویژه در دهه های ۲۰ تا ۵۰ شمسی سرشار از این گمراهی در تشخیص مسایل اصلی و مبتلابه جامعه و دچار شدنشان به شبه مسایل و مساله سازی های انحرافی بود. نتیجه آنکه تکاپوهای فکری و طی طریق آنها در مسیری که از ابتدا اشتباه بود، هم خودشان و هم کشور را دچار مصایب بزرگی کرد. کارنامه ای که «داریوش شایگان» به کوتاهی و گویایی تمام آن را توصیف کرده است: «نسل ما گند زد»
نظر شما