«بزرگترین دستاورد بلشویکها نه پیروزی انقلاب؛ بلکه کند کردن سرعت انقلاب و تغییر مسیر آن به سمت کمونیسم بود» پل آرویچ
درآمد:
بسیاری از مورخان انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه را بزرگترین رویداد قرن بیستم و بزرگترین انقلاب سیاسی-اجتماعی تاریخ دانستهاند. نهتنها به این علت که وسیعترین و پرجمعیتترین امپراتوری وقت جهان را ظرف تنها چندماه توسط توده های عظیم کارگری، روستایی و سربازان شورشی از بیخ و بن برکند؛ بلکه به سبب تغییرات گسترده و دامنهداری که بر سیر وقایع تاریخ جهان برجای گذاشت. این انقلاب بهخاطر آرمانهایی که ادعا میکرد مبلغ و مروج آنهاست در ابتدا مورد استقبال و تحسین گسترده ملتها و جوامع زیرسلطه و حتی بخش بزرگی از روشنفکران غربی قرار گرفت؛ اما به زودی با پخش اخبار مربوط به خشونت و سرکوب گسترده، تصفیه های خونین و بیرحمانه و دخالت و دست اندازی پایانناپذیر در امور کشورهای دیگر، روشن شد بهشتی که وعدهاش داده می شد چیزی جز آغاز یک کابوس بزرگ برای روسها و جهانیان نبودهاست. این یادداشت داستان خلق انقلابی است که از همان ابتدا جز به مسیر خشونت کور نرفت و تا زمانی که استوار بود، به همان روش پایبند ماند.
نظام سرواژ
مورخان ریشهها و زمینههای اصلی انقلاب را در اصلاحاتی میدانند که «تزار الکساندر دوم» با هدف نوسازی جامعه روس و بهعنوان واکنشی در مقابل تغییرات گسترده اجتماعی و اقتصادی انجام داد. وی با این سخن مشهور که «بهتر است سرف ها را از بالا آزاد کنیم تا اینکه منتظر بمانیم آنان خود را از پایین آزاد کنند.» فرمان لغو نظام زمین داری سنتی موسوم به سرواژ، تشکیل شوراهای محلی و اصلاحاتی در نظام قضایی روسیه را صادر کرد.
الکساندر دوم در زمانی بر تخت نشستهبود که در روسیه حدود ۲۲میلیون سرف متعلق به زمین داران و ۱۹میلیون سرف متعلق به دولت وجودداشت. سرفها (دهقانان وابسته به زمین) از زمان تولد سرنوشت و تقدیرشان معین بود. براساس قوانین با همان زمینی که بر روی آن زاده شده و بر آن کار میکردند، خرید و فروش میشدند. مالکان سرفها را بخشی از دارایی خود محسوب میکردند، با آنها مانند حیوانات مزرعه رفتار میشد؛ میتوانستند آنها را با اسب یا سگی تاخت بزنند و یا بر سرشان ، قمار کنند. فرار سرفها از زمین های اربابی ممنوع بود و برای فراریان مجازاتهای سختی در نظر گرفته می-شد؛ مالکان در امور قضایی املاک خود آزادی مطلق داشتند؛ بر صورت دهقانان ناراضی با آهن تفته داغ میزدند و بدون نگرانی متمردین را اعدام میکردند.
الکساندر رادیشچف(نویسنده روس) در سفرنامهاش توصیفی کامل از زندگی دهقانان ارایه کرد که تاوان آن را با دریافت حکم اعدام، پرداخت. وی در بخشی از کتابش آورده بود: «به کلبه دهقان نگاهی انداختم، نیمه بالایی هرچهار دیوار و کل سقف از دوده پوشیده بود؛ کف اتاقها دستکم از چند سانت خاک و کثافت انباشته بود، اجاق دودکش نداشت و دود سراسر کلبه را میپوشاند. یک آخور برای غذا دادن به خوکها و گوسالهها نیز در داخل خانه بود. اهالی خانه با حیوانات یکجا می خوابند و در هوایی استنشاق میکنند که شمعی، پنداری در دل مه و غبار در آن میسوزد [...] بیچارگی فقرا را به سبب حرص و طمع نجیبزادگان که چونان حیواناتی گرسنه و زالوهایی سیری ناپذیرند، در همهجا می توان دید.»
آغاز جنبشهای اعتراضی
اصلاحات الکساندر دوم به دلایل عدیده ای نهتنها نتوانست باعث تغییرات بنیادین در اوضاع دهقانان فقیر شود بلکه آشفتگیهای پیامد آن، نارضایتی مضاعف آنها را در پی آورد. بهتعبیر نکراسف (شاعر روس): «زنجیر سنگین پاره شد؛ اما یک سرش بر فرق مالک فرود آمد و سر دیگرش به فرق دهقان گرفت!» با اینحال مدتی طول کشید تا جنبش های اعتراضی بهوسیله برخی از روشنفکران روسی که اعتقادات سوسیالیستی داشتند سازمان داده شود. با آموزه های «الکساندر هرزن» روزنامه نگار روس مقیم لندن بود که جنبشی موسوم به «مردم گرایی»(به روسی نارودنیک) به وجودآمد. در آموزه-های او زندگی به سبک دهقانی و تبدیل آن به سوسیالیسم تئوریزه میشد. دانشجویان انقلابی هوادار او چنان مشتاق رساندن پیام جنبش به دهقانان بودند که به روستاها رفته، مانند دهقانان لباس میپوشیدند و سعی میکردند در دل سرف ها، احساسات انقلابی بدمند. آنها دهقانان را تحریک میکردند که برای به دست آوردن حقوق خود تبرهایشان را به دست گیرند. در مقابل دولت فعالیتهای دانشجویان و شورشهای دهقانی را به هیچرو تحمل نمی کرد و آنها را با خشونت تمام سرکوب مینمود. سرکوب شدید و خونین، دانشجویان و روشنفکران روس را به سمت تئوریهای خشنتر مارکسیستها کشاند. مارکسیست ـ لنینیست ها، هرزن و هوادارانش را با لقب کنایه آمیز «سوسیالیست های تخیلی» که امید واهی به نیروهای هوادار ارتجاع (دهقانان) بستهاند به تمسخر میگرفتند.
روسیه در آغاز قرن بیستم یکی از قدرتهای صنعتی جهان نیز محسوب می شد. سطح پایین دستمزدها در کنار وجود منابع معدنی ارزان و فراوان، این کشور را به یکی از جذابترین مقصدها برای سرمایه گذاران اروپایی تبدیل کردهبود. جمعیت کارگران صنعتی به بیش از ۳ میلیون نفر رسید و این تعداد کارگر فقیر که عمدتا در چند مرکز صنعتی در اطراف شهرهای بزرگ روسیه جمع شده بودند، فرصتی طلایی جهت تبلیغات و جذب هوادار در اختیار مارکسیست هایی قرار داد که کارگران شهری (پرولتاریا) را محرک اساسی پیشرفت میدانستند. جذابیتهای نظری اندیشه مارکس در کنار سازشناپذیری و سرسختی مثالزدنی رهبران مارکسیست، ناراضیان را جذب آنها کرد و اندک اندک اندیشههای هرزن و حتی لیبرالهای هوادار نظام مشروطیت طرد شدند.
اصلاحاتی که به بن بست رسید
با آنکه الکساندر دوم به درستی دریافته بود نوسازی روسیه و انجام اصلاحات، تنها راه نجات کشور و سلطنت در مقابل موج تغییرات است اما اصلاحات نتوانست نتایج ملموسی در وضعیت اقتصادی و اجتماعی تودههای مردم به وجود آورد. بالا گرفتن تنشها، به ترور امپراتور منجر شد و در پی آن، فرزندش الکساندر سوم بر تخت نشست. در دوران او بود که فعالیت گروههای مارکسیست در مراکز صنعتی اوج گرفت و با بر تخت نشستن فرزندش «نیکلای دوم»، حکومتی که بنا داشت با انجام اصلاحاتی کنترل شده؛ ضمن تضعیف موقعیت اشراف زمین دار به نفع تمرکز هرچه بیشتر قدرت در دستان امپراتور ؛ وفاداری دهقانان از سلطنت را نیز برای دهه ها تضمین نماید، در یک بازه زمانی دهساله، دچار چنان بحرانهای بزرگی شد که لاجرم کار به انقلاب و قتل عام همه اعضای خانواده سلطنتی کشید.
اولین بحران در جنگ با ژاپن بر سر حوزه نفوذ استعماری در شبه جزیره کره به وجود آمد. در حالی که حتی بدبینترین افراد هم گمان شکست یک امپراتوری معظم در جنگ با کشوری کوچک و گمنام از شرق را نداشتند؛ روسها با تلفاتی سنگین جنگ را باختند و مجبور به امضای معاهدهای شدند که براساس آن از همه ادعاها بر سر منچوری و شبه جزیره کره دست میکشیدند. این تحقیر بزرگ، اعتبار امپراتور را در چشم مردم روسیه به کلی زایل کرد و در حالی که مشکلات روزافزون اقتصادی، کشور را به مرز انفجار رساندهبود، مخالفین فرصت را غنیمت دانسته، تبلیغات دامنهداری درباره بی-کفایتی سلطنت در اداره امور صورت دادند. با این وجود، اتحادیه های کارگری هنوز در اختیار کسانی بود که مواضع مسالمتجویانهای نسبت به حاکمیت داشتند و تلاش میکردند اعتراضات کارگری را در چارچوب مطالبات اقتصادی و رفاهی حفظ نمایند. اما سلسله اعتراضات و اعتصاباتی شروع شد که در نهایت به یک راهپیمایی عظیم به سمت کاخ سلطنتی منجر شد. نیروهای گارد با کشتار معترضین آخرین امیدها به اصلاحات و پیدا شدن گوشی شنوا در حاکمیت نسبت به مطالبات مردم را از بین بردند و از آن تاریخ به بعد، تنها نیروها و جریانهایی که آشتی ناپذیری و انقلاب به قصد سرنگونی نظام حاکم را تبلیغ میکردند مورد اقبال قرار گرفتند. تزار که متوجه عمق نارضایتیها شده بود به سرعت فرمانی مبنی بر اعطای آزادیهای فردی و اجتماعی و همچنین تشکیل مجلس دوما صادر کرد ولی طبع مستبد او اجاره نداد دوما هرگز به بیش از یک مجلس مشورتی تبدیل شود: «شنیدهام اخیرا بعضی افراد خیال خام مشارکت در امور مملکت را در سر می پرورانند! همه باید بدانند من در عین آنکه همه قوایم را صرف سعادت ملتم میکنم، از اصول حکومت فردی دفاع خواهم کرد و این را علنا برای اطلاع همه میگویم!»
ملکه و مرتاض
نیکلای با همه تلاشی که میکرد تا از خود چهره یک امپراتور مقتدر را به نمایش بگذارد اما چونان مومی در دستان همسرش «الکساندرا» بود. ملکه روسیه را زنی به شدت قدرتطلب، مذهبی و دارای نفود کلام بسیار بر نیکلای توصیف کردهاند. او که بهسختی به ازدواج با تزار جدید سرزمین روسیه رضایت داده بود، به اندازهای از فرهنگ و مردم روسیه منزجر بود که نه تنها تا پایان عمر بر روسی مسلط نشد بلکه در نشان دادن نفرتش از آنها هیچ فرصتی را از دست نمیداد. پسر ارشد (ولیعهد) آنها دچار بیماری هموفیلی بود و این موضوع نگرانی بسیاری برای تزار و ملکه به وجود آورده بود. از آنجا که پزشکان در درمان ولیعهد عاجز ماندند، پای راهب مرموزی به نام «راسپوتین» به دربار باز شد. راسپوتین دارای تواناییهای ویژهای بود که به ساحران و صوفیان نسبت داده میشود. درمان بیماری پسر تزار، او را در چشم ملکه به عنوان قدیسی از جانب مریم مقدس جای داد و به همان اندازه که الکساندرا بر تزار نفوذ داشت، راسپوتین بر الکساندرا تسلط پیدا کرد. این نفوذ فوق العاده بود تزار را وادار میکرد، اطرافیان بیکفایت او را به مناصب مهمی در حکومت بگمارد.
نیکلای دوم نزدیک به ۲۲سال سلطنت کرد و در حالی که زیر پوست جامعه اتفاقات مهمی روی میداد، اصرار بسیاری بر مقاومت در مقابل تغییرات و انجام اصلاحات داشت. در این مسیر بیش از همه، همسر او بود که او را در سختگیری هرچه بیشتر علیه منتقدان و مخالفان تهییج میکرد: «عزیزم! مشت آهنین خود را از آستین بیرون بیاور! این همان چیزی است که روسها به آن احتیاج دارند. تو همیشه عشق و محبت خود را نثار آنها کردهای؛ اکنون باید طعم مشت خود را به آنها بچشانی! بارها و بارها خود آنها به من گفتهاند که ما احتیاج به شلاق داریم! این طبیعت عجیب نژاد اسلاو است. حالا که میبینی عشق تو برای روسها کافی نیست، باید یاد بگیرند از تو بترسند [...] هیچ وقت فراموش نکن تو امپراتور مقتدر و تنها فرمانروای آنها هستی. خدا را شکر، روسیه یک حکومت مشروطه نیست!»
جنگ و انقلاب
روسیه آبستن انقلاب بود و این حقیقتی بود که تقریبا همگان به آن پی برده بودند. تحولات روسیه در فاصله زمانی ده ساله میان جنگ با ژاپن تا آغار جنگ جهانی اول شتاب روزافزونی به خود گرفته بود. سرسختی تزار و بیکفایتی اطرافیانش نه تنها باعث شد او نتواند از فرصت جنگ، دستاویزی جهت بسیج توده ها و چهره سازی از خود به عنوان قهرمان ملت استفاده نماید؛ بلکه فضاحت شکست از ژاپنی ها، اقتدار سنتی مقام امپراتوری را هم از او گرفت. همچنین با تحریکات الکساندرا پروسه اصلاحات به شکست کشانیده شد و بدینوسیله تا اندازه زیادی گروههای لیبرال و منتقدان مسالمت جو از چشم مردم افتادند. بلبشوی عظیمی که در فضای سیاسی به وجود آمده بود، باعث شد دهها حزب و گروه غیرقانونی تشکیل شوند که تلاش می کردند در این آشفتگی راهی برای صعود از نردبان قدرت بیابند. سرسختی تزار در کنار دخالت همه جانبه ملکه و نفوذ بی حد راسپوتین که به فساد اخلاقی نیز شهره بود، همه فرصتها برای ترمیم رابطه توده ها با حکومت را از بین برد. کشتار بی رحمانه کارگران معترض (یکشنبه سیاه) آخرین امیدها به اصلاحات و کنار آمدن با تزار را به بن بست رساند و ابتکار عمل را به دست گروههای رادیکال و خشونت طلبی داد که جز انقلاب و مقابله به مثل با حکومت، راه حل دیگری پیش پای توده ها نمیگذاشتند.
با آغاز جنگ جهانی اول، با آنکه بازهم فرصتی به تزار روی آورد تا بتواند با تحریک احساسات میهن پرستانه؛ مخالفان داخلی را منزوی و منکوب سازد اما بیکفایتی دربار و فرماندهان نظامی باعث شکست های پیاپی و کشتار گسترده سربازان روس در جبهه های جنگ و جدی شدن اشغال کامل کشور شد. بحران فساد و بی کفایتی کیان حکومت را به شدت تهدید می کرد.
رهبر انقلاب یا آموزگار خشونت
نکته ای که تقریبا تمام مورخین انقلاب روسیه درباره آن اتفاق نظر دارند، این است که لنین در ایجاد جنبش انقلابی و سرنگونی تزار نقش چندان مهمی نداشتهاست. در دوره ده ساله منجر به انقلاب، به پشتوانه دهه ها سنت انقلابی شور و حرارت میان توده ها به سرعت رشد میکرد. با آغاز جنگ جهانی اول و خبرهای ناامید کننده ای که از جبهه ها می رسید، مردم ناامید از انقلاب ناکام ۱۹۰۵ اندک اندک خود شیرازه کارها را به دست گرفتند. در مناطق مختلف کشور، روستاییان متاثر از آموزه های سوسیالیستی، با کنار زدن زمین داران زمین های کشاورزی را از دست آنها خارج و به صورت تعاونی اداره می کردند، کارگران کارخانه ها سلسله اعتصابات وسیعی به راه انداختند و تمرد و شورش سربازان چه در جبهه ها و چه در پادگانها و پیوستنشان به انقلابیون عرصه را بر حکومت تنگ کرده بود. در این شرایط بود که لنین با تیزهوشی دریافت هرگونه تعلل و درنگ باعث از دست رفتن فرصتی خواهد شد که به او روی آورده است. لنین روزنامهنگار پرشور و رادیکالی بود که از نوجوانی به سبب اعدام برادر بزرگتر خود که ادعا شدهبود در ترور الکساندر دوم دست داشته، دشمن قسم خورده خاندان تزار شد. جسارت بسیار و صراحت گزنده و تند او باعث شد در همان سنین جوانی به رهبری جناح اکثریت (بلشویک) «حزب کارگری سوسیال دموکرات روسیه» برسد و قاطعانه ایده دیکتاتوری حزبی را به سایرین بقبولاند. لنین نسبتی با افکار دموکراتیک و آزادی بیان و عقیده نداشت و این نکته را به کرات در یادداشت ها وسخنرانی های خود اعلام میکرد. دموکراسی و حق آزادی بیان و عقیده را علنا به سخره میگرفت چرا که از نظر او چنان مفاهیمی جز « شعارهای پوچ ، پرطمطراق و زیانبخش بورژوازی جهت فریب توده ها» نبود.
بازخوانی آثار لنین نشان میدهد که وی خشونت افسارگسیخته را تنها راه پیروزی بر دشمنان، مخالفان و رقبا میداند و هرنوع رواداری و یا حتی به گفتگو نشستن با منتقدان را خیانت به انقلاب و آرمانهای آن تعبیر میکند: «تمام مساعی خود را در راه قلع و قمع بیرحمانه نیروهای ارتجاع به کار برید[...] سرزمین روسیه را از لوث وجود هرنوع حشرات موذی، کک ها و ساس ها پاک کنید[...] از هر ده نفر مفتخوار، یکنفر را بایست تیرباران کرد، بر این دشمنانِ زحتمکشان هیچ گونه رحمی مباد.» سخنرانی های پرشور لنین سرشار از جملات و توصیههای اکید مبنی بر سازشناپذیری و در مقابل به کارگیری خشونت و بیرحمی علیه مخالفان و رقباست. از نظر او به هنگام مبارزه، دم زدن از اصول اخلاقی و انسانی بی فایده است و این توده های مردم هستند که می بایست تکلیف خود را در مبارزه مشخص کنند که با ما هستند یا بر ما: «حد وسطی وجود ندارد؛ پندار حد وسط سخن بیهوده اربابزادگان ، جوجهروشنفکران و آقازادههاست [...] حزب پیروزمند در انقلاب به ضرورت باید اقتدار خود را به وسیله ترس و هراسی که در دل دشمنان میافکند حفظ نماید [...] از طرف بپرسید موافق ما هستی یا مخالف؟ اگر موافق بود به صف خود وارد کنید و اگر مخالف بود جلوی دیوار بگذاریدش! [...] هرکسی که بوی ضدیت با انقلاب بدهد را بی امان خرد خواهم کرد، هرکس که باشد [...]در راه پیروزی انقلاب باید به هرنوع حیله، دروغ و کتمان حقیقت متوسل شد[...] یک گروه سه نفره دیکتاتوری تشکیل دهید و فورا ترور را آغاز کنید. ما هرگز تروریسم را انکار نکرده و نمی کنیم [...] لازم است طبیعت کشتار گروهی مخالفان پرورش یابد. اگر ما نتوانیم دشمنان خود را به گلوله ببندیم، پس چگونه انقلابی کرده ایم؟ موعظههای اخلاقی با عمل انقلابی قابل جمع نیستند.»
لنین با چنین عقاید و آموزههایی بود که در برشی حساس از تاریخ روسیه و جهان، درحالی که حکومت تزارها به کلی فاقد مشروعیت شده و بحرانهای متعدد داخلی و خارجی آن را از پای درآورده بود؛ با بهکارگیری گسترده و بی حد و مرز خشونت توانست ابزارهای قدرت را به دست گرفته، رقبا را از میدان به درکند.
سخن پایانی
سنت انقلابی روسیه ریشه در دهههای پیشین داشت. جنبشهای دهقانی در پی آشفتگیهای پس از اصلاحات الکساندر دوم، با نارضایتیهای شهری درهم آمیخت اما تزار به جای گشودن فضای گفتگو با مخالفان لیبرال، سرکوب هرچه گسترده تر مخالفان و منتقدان را در پیش گرفت. حضور روشنفکران و رهبران انقلابی در جماعات دهقانی و کارگری با هدف ترغیب آنان به شورش و طغیان، در کشانده شدن روسیه به ورطه انقلاب ۱۹۱۷ بسیار مؤثر افتاد. دولت روسیه در جریان دو جنگ با ژاپن و آلمان صدمات بسیار دید. بیکفایتی فرماندهان روس و تلفات سنگین ارتش روسیه، علاوه بر تضعیف هرچه بیشتر نیروهای تزار، نفرت عمومی از او و خاندان بیکفایت و فاسد حاکم را دوچندان کرد.
بحرانهای داخلی و تهدید خارجی وضعیت حکومت تزار را گرفتار چنان وخامتی کرده بود که ظهور یکباره لنین و بلشویک ها، بیشتر به حرکت سریع تر شطرنج بازی ماهر نسبت به سایر رقبا جهت به دست گرفتن مراکز حساس قدرت شباهت داشت تا قرار داشتنشان در موقعیت یک اپوزوسیون نیرومند. در آنسو روسها به همان اندازه که خواهان تغییرات بنیادین اجتماعی و اقتصادی بودند، خواستار آزادیهای سیاسی نیز بودند اما بی تجربگی آنها در هدایت خواسته های عمومی و ناتوانی در درک ماهیت و اهداف کمونیسم، نهایتا باعث افتادنشان زیر سلطه لنینی شد که مزورانه خود را رهبر خلق با هدف رساندن زحمتکشان روس به آرمان آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی معرفی میکرد.
منابع:
ابنشتاین، ولیام و ادوین فاگلمان(۱۳۷۶) مکاتب سیاسی معاصر،ترجمه: حسینعلی نوذری، انتشارات نقش جهان
اسکاچپول،تدا (۱۳۸۹) دولتها و انقلاب های اجتماعی، ترجمه: مجید رویین تن، چاپ دوم، انتشارات سروش
پزشک زاد،ایرج(۱۳۸۳) مروری بر انقلاب روسیه، نشر قطره
دان، ام. جان(۱۳۹۰) انقلاب روسیه، ترجمه: سهیل سمی، انتشارات ققنوس
شوب، دیوید(۱۳۵۷) لنین بدون نقاب، ترجمه: محمد بامداد، انتشارات هفته
کوهن، آلوین استانفورد(۱۳۹۲) تئوریهای انقلاب، ترجمه: علیرضا طیب، انتشارات قومس
لنین، و . ا (۱۳۸۷) دولت و انقلاب، ترجمه: محمد پورهرمزان و علی بیات
مظلومی عقیلی، غلامحسین(۱۳۸۷) لنین و دموکراسی، ماهنامه اطلاعات سیاسی-اقتصادی، شماره ۲۵۰-۲۴۹
تغییر مسیر یک انقلاب
رهبری که انقلاب را ربود!
سهشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ
دست شما درد نکند. با اجازه نکاتی که به نظرم می رسد را می نویسم. لنین خودش را رهبر "حزب خلق" نمی دانشت او رهبر بلشویکها که اکثریت را در کنگره حزب سوسیال دمکرات روسیه کسب کرده بودند را به عهده داشت. بلشویکها خود را حزب طبقه کارگر می دانستند. انقلاب روسیه در دو مرحله اتفاق افتاد. انقلاب دمکراتیک علیه تزار و تشکیل دولت موقت و کمتر از یکسال بعد انقلاب اکتبر به رهبری لنین....در مقاله به طور مشخص به انقلاب ۱۹۰۵ روسیه اشاره نشده است.... به درستی گفته شده که "لنین نسبتی با افکار دموکراتیک و آزادی بیان و عقیده نداشت و این نکته را به کرات در یادداشت ها وسخنرانی های خود اعلام می¬کرد" پس این نتیجه گیری که لنین "خود را رهبر «حزب خلق» با هدف رساندن زحمتکشان روس به آرمان آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی معرفی می¬کرد." با واقعیت و بیز با داده های مقاله منطبق نیست. لنین دمکراسی و آزادی را در چارچوب منافع طبقاتی تفسیر می کرد. بلشویکها به رهبری لنین با خشونت قدرت را در پتروگراد به دست نگرفتند اتفاقا به قدرت رسیدن آنها شبیه کودتا علیه دولت کرنسکی بود، اما خشونتها در جریان جنگ داخلی و بعدها در دوره استالین اتفاق افتاد. خوب بود به دولت موقت و نقش کرنسکی و نیز حزب قدرتمند "سوسیالیستهای انقلابی " (SR) ها اشاره می شد. خوب بود به نقش منشویکها در انقلاب و نظرات آنها اشاره می شد. در مقاله به جنگهای داخلی و حمایت کشورهای سرمایه داری از سفیدها علیه سرخها اشاره نشده است. نقش سربازها در انقلاب و شعالر صلح لنین دیده نشده است.در متن خیلی روی مسایل دهقانها تاکید شده در حالی که بلشویکها متکی به طبقه کارگر شهری بودند و روستاها پایگاه احزاب مخالف بلشویکها بود. در مجموع مقاله چهارچوب منظمی ندارد. ?
سهشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۱۹:۱۸
نویسنده محترم آقای علیپور،
خوب بود که جهت استحکام مقاله نقل قولها را مستقیما از آثار لنین با ذکر دقیق اثر و صفحه می آوردید. همچنین استفاده از عباراتی چون "با به کارگیری گسترده و بی حد و مرز خشونت" بدون ذکر نمونه های مشخص، از دقت مقاله کوتاه شما می کاهد.
با عرض احترام
چهارشنبه ۱ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۰۰:۰۵
بله حق با شماست. یادداشت برای مخاطب عام روزنامه خوان تهیه شده بود و برای همین خیلی روی درجه اول بودن منابع اصراری نداشتم.
ممنون از لطف و نقد به جایتان
پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۰۵