«محمدغفاری» یا همان «کمالالملک» دوران ناصرالدینشاه، نقاش بزرگ معاصر ایران، در سالهای نخست فرمانروایی ناصرالدینشاه قاجار در یک دودمان کهن، هنرمند و سرشناس کاشان چشم به جهان گشود. از برجستگان و نامآوران این فامیل باید از «عبدالمطلب غفاری کاشانی(نمایندهی کاشان و نطنز در شورای دشت مغان مربوط به برگزیدن نادر به پادشاهی ایران)، «میرزا معزالدین محمد» ( فرماندار کاشان منصوب از طرف کریمخان زند) و «میرزا ابوالحسنخان غفاری»، ملقب به «صنیعالملک»، نقاش معروف دستگاه محمدشاه قاجار و سپس نقاشباشی دربار تاصرالدینشاه ( در مدت بیست سال نخست از دوران حکومت او) نام برد.
«صنیعالملک» در اواخر سلطنت محمدشاه برای پیشبرد هنر خود به ایتالیا سفر کرد و مدت زمانی در هنرستانها و موزههای آن کشور به تحصیل و بررسی و نسخهبرداری از نقاشیهای استادان آن دیار اشتغال داشت. تاسیس «هنرستان نقاشی تهران» از جمله خدمات «صنیعالملک» است. این هنرمند شاگردان شایستهای پرورش داد و از خود تابلوهای ارزندهای برجای نهاد.
تحصیلات ابتدایی «محمد غفاری» (برادرزادهی صنیعالملک) به شیوهی عصر ناصری در مکتب یا مکاتب زادگاهش، کاشان صورت گرفت. میرزا بزرگ، پدر «محمد غفاری»، که خود نیز مانند پدرانش دارای پیشهی نقاشی بود، بعد از فراغت یافتن فرزندش «محمد» از تحصیلات ابتدایی، او را با پسر دیگرش «ابوتراب» (که سه سال بزرگتر از برادر خود بود)، به تهران فرستاد.
«محمد» و «ابوتراب» در مدت سه سال اشتغال به تحصیل در دارالفنون، در رشتهی نقاشی، موفقیتهای شایانی به دست آوردند. یک روز ناصرالدینشاه هنگام سرکشی به این مدرسه، تابلویی را که محمد غفاری از چهرهی شاهزاده «اعتضادالسلطنه»، مدیر دارالفنون کشیده بود، دید و شدیدا تحت تاثیر زیبایی تابلو و شباهت بسیار زیادش با چهرهی مدیر مدرسه قرار گرفت و در نتیجه از هویت نقاش تابلو جویا شد. او را معرفی کردند. پادشاه، جوان را بنواخت و مقرر داشت تا یکی از تالارهای کاخ گلستان را بعنوان نقاشخانه در اختیار او بگذارند و برایش مقرری و مواجب تعیین کرد.
از آن پس، ستارهی بخت جوان با روالی استوار رو به اوج نهاد. نخست عنوان «خان» و پیشخدمت مخصوص، به او داده شد. اما مدتی بعد به مقام «نقاشباشی» ارتقاء یافت و کارهای اونیز هر روز بیش از پیش ستایش و اعجاب همگان را برانگیخت. تا آنجا که فرمانروای قاجار، خود نیز شاگردی استاد را پذیرا شد، و او را به لقب «کمالالملک» مفتخر ساخت و برای تکمیل اطلاعات و مهارتهای پیشین خویش در کار نقاشی، روزانه ساعاتی را نزد وی به شاگردی پرداخت. تماسهای روزانه و مداوم میان کمالالملک به عنوان استاد از یکسو و فرمانروای کشور به نام هنرآموز از سوی دیگر موجب شد تا رابطهی پیشخدمتی و خداوندگاری جای خود را به رابطهی معلمی و شاگردی دهد و میان آن دو، نوعی دوستی و رفاقت پدید آید.
در این مدت کمالالملک بیش از ۱۷۰ تابلو کشید که مشهورترین آنها«تالار آینه» و نخستین تابلویی است که امضای نقاش را بر خود دارد.
تابلوی «تالار آینه»، نقش «موزهی برلیان» است. این تابلو به درخواست ناصرالدینشاه کشیده شده است. «موزهی برلیان» تالار بزرگی است که سقف و چهار دیوار آن آینه کاری شده است. از سقف این تالار سه، چهلچراغ آویزان است که هر کدام صد شاخه دارد و روی هرکاسهی لاله، تصویر رنگی ناصرالدینشاه نقاشی شده است. در این تابلو، شاه نزدیک «تخت طاووس» روی صندلی نشسته و شمشیرش را روی زانو گذاشته است.
هنر بزرگ نقاش در این شاهکار، منعکس کردن رنگ اشیاء در آینهها و چراغهای بسیاری است که درون تالار است. در یکطرف اتاق «تخت طاووس»، کرهی جواهر و شمعدانها قرار دارد.
سعادت و شادی کمالالملک با یافتن همسری دلخواه (خواهر مفتاحالملک از شخصیتهای درباری) و گرم شدن محیط خانوادهاش با تولد دختری زیبا، از چشمههای دیگر شادی و سعادت او بود. اما از آنجا که «گنج و مار و گل وخار و غم و شادی به همند» حادثهی مرگ برادر بیست و هشت سالهاش «ابوتراب» که دوست او نیز بود، نقاش جوان را با رنج و اندوهی عمیق قرین ساخت.
پیشآمد ناگوار دیگری که جهان را در نگاه کمالالملک سیاه کرد و زندگی را بر او تیره ساخت، حادثهی دزدیدهشدن مقداری طلا و جواهر از تختطاووس بود. رویداد مزبور از اینرو به نقاشباشی لطمهی روحی وارد ساخت که تختطاووس در تالار آینه و کاخ گلستان بود. یعنی در همان مکانی که وی همه روزه در آنجا به ترسیم تابلویی از نمای تالار اشتغال میورزید. این مطلب موجب گردید که کمالالملک مورد بدگمانی واقع شود و پس از احضار از سوی مسئول تحقیق، مدت چهار ساعت مورد بازجویی قرار گیرد. اگر چه سارق دستگیر و اعدام شد، اما خاطرهی تلخ این حادثه برای همیشه در ضمیر نقاش بزرگ و پاکدامن باقی ماند.
پس از مرگ ناصرالدینشاه و در آغاز سلطنت مظفرالدینشاه، کمالالملک با کسب اجازه از او، برای ادامهی تحصیلات در زمینهی زبان فرانسه و تاریخ و مطالعه در امر نقاشی، همچنین دیدار از موزهها راهی کشورهای اروپایی شد. او به مدت سه سال در ایتالیا و فرانسه و مدت کوتاهی هم در اتریش بسربرد. در این مدت از موزههای مهم شهرهای رم، فلورانس و پاریس دیدن کرد و از روی شاهکارهای «روبنس»، «تیسین» بویژه «رامبراند» نزدیک به دوازده کپی ترسیم کرد. سفر نقاش بزرگ ایران به اروپا، آزمونی پربار و ثمربخش بود. در این سفر، او به دو هنرمند نابغهی آن قاره یعنی «لئوناردو داوینچی» و «وان راین رامبراند» ارادتی ویژه بهم رساند. اما اگر مقرر میشد که یکی از آن دو را برگزیند، کفهی هنرمند دوم سنگینتر بود.
نگارگر بزرگ، دل در گروِ نگاری دارد
کمالالملک در مدت اقامت خود در اروپا آزمونهای گوناگون و گاه دلنشینی را از سر گذراند. یکی از این آزمونها بدستآوردن یک دوست خوب و وفادار و دیگری دولت دیررس، اما مستعجل عشق بود.
دوست خوب او، «ابراهیم حکیمی» بود، که آن روزها در پاریس به تحصیل مشغول بود. و روزی که برای دیدار آثار هنری به موزهی «لوور» رفته بود، با نقاشباشی میهنش آشنا میشود که محتملا به کار ترسیم کپیه از تابلویی در آن موزه سرگرم بودهاست. این برخورد تصادفی میان آنها دوستی و مهری به بار میآورد که ثمرهاش بعدها به صورت حکم ریاست کمالالملک بر مدرسهی «صنایع مستظرفه» پدیدار میشود. این دوستی تا پایان عمر دوام مییابد.
و اما آزمون دیگر استاد در اروپا، عشق بود. او در ماههای آخر اقامت خود در «وین» با «نریمانخان»، از ایرانیان ارمنیتبار ملقب به قوامالسلطنه؛ که در دربار اتریش وزیر مختار ایران بود آشنا میشود. نریمانخان مردی صاحب فتوت و نظر بلند بود و نسبت به هموطنان خود از ملاطفت و مهماننوازی دریغ نمیکرد. میان او و کمالالملک الفت و تفاهم پدید آمد و توقف استاد در شهر «وین» را طولانی ساخت. وزیر مختار ایران دختری نسبتا سالمند داشت که تا آن زمان ازدواج نکرده بود. دیدار و آشنایی دختر با میهمان عالیمقام، موجب شد که طرفین به دام عشق گرفتار و خواستار همسری و ازدواج با یکدیگر شوند. در راه این تحقق، دو مانع بزرگ وجود داشت.
یکی این که آیین معشوقه مسیحیت بود که ازدواج با مرد متاهل روا نیست و دیگر این که کمالالملک که صاحب زن و فرزند بود، تجدید زناشویی، آن هم با دختری از کیش دیگر درست نمینمود.
حاصل این کار این شد که استاد به پاریس بازگشت. در آنجا میان او و مظفرالدینشاه که برای بار دوم به اروپا سفرکرده بود دیداری دست داد.شاه از او خواست تا به وطن بازگردد. کمالالملک نیز که از ماندن در اروپا خسته شده بود، فرصت را غنیمت شمرد و به ایران برگشت.
«محمدعلی فروغی»، سرنوشت عشق استاد با دختر نریمان را چنین مینویسد:
«...چندگاه پس از آن که کمالالملک از فرنگ برگشت، آن زن هم آمد، و کمالالملک چون در خانهی مسکونی با زن و فرزندان نمیتوانست با او بسر برد و بهار و تابستان هم در پیش بود، باغی در شمیران کرایه کرد و آنجا با آن زن منزل گرفت. ولی آن تابستان بسر نرسیده، ناسازگاری شروع شد... پس همینکه شور و مستی اوایل منقضی شد نوبت ملامت رسید و روزگار تلخ شد. حتی این که وقتی زن، سم خورد که خود را بکشد و کمالالملک به مخمصهی عجیبی گرفتار آمد... روزی با حال پریشان نزد پدرم آمد که چه کنم این اوضاع قابل تحمل نیست و روی رهایی هم نمیبینم. پس از گفتگو و مشاوره، پدرم گفت خوبست سفری در پیش بگیری.
عاقبت همین فکر را پسندید و در واقع سر به صحرا گذاشت و پس از خروج از تهران انگشتری ازدواج را برای زن پس فرستاد. او هم چارهای ندید جز این که تن به قضا بدهد. راه فرنگستان پیش گرفت...»
کمالالملک پس از بازگشت از سفر، به دلایل گوناگون نتوانست مدت زیادی در ایران بماند. وضع روحی خود او، موقعیت اجتماعی و سیاسی ، نارضایی از وضع نابسامان دربار مظفرالدینشاه و چشمداشتهای روزافزون قدرتمندان داخلی از استاد، دایر بر کشیدن تصویری از آنها و وابستگان آنها ازجمله مسایلی بود که او را واداشت دوباره تن به سفر بدهد. این بار راه عراق را پیش گرفت.
در خصوص مشکل اخیر، دکتر«عبدالحسین نوایی»، مورخ و محقق به عنوان نمونه و از قول «حسین مویدپردازی» از شاگردان کمالالملک چنین حکایت کردهاست.:
«پس از بازگشت از سفر اروپا، روزی در هنگامی که شرفیابی به حضور مظفرالینشاه را داشت، امیر بهادر جنگ خطاب به او گفته: «اوستا نقاش میخواهم یک پردهی خیلی عالی از قمربنیهاشم عباسبنعلی برای من بسازی که صورتش مانند خورشید بدرخشد، چشمهایش مانند نرگس شهلا و ابرویش چون کمان رستم و دهانش مثل غنچه شکفته باشد و دیگر بقیهاش به سلیقهی خودت.»
«کمالالملک هم پس از چند روزی یک دایرهی بزرگ مشعشعی کشیده و در وسط آن یک غنچه و در بالای آن دو عدد گل نرگس، که در زیر دو کمان تیراندازی واقع شده، ساخته و روی آن پرده کشیده و برای او فرستاده و خود نیز شبانه به اتفاق یکی از نوکرهای خود به بینالنهرین رفته، مدتی قریب دو سال در آن صفحات به سیاحت و زیارت عتبات عالیات مشغول بود...» به گفتهی دیگری، امیربهادر از استاد خواسته بود تا چهرهی او را در صحرای کربلا، درحالیکه نزد شمربن ذیالجوشن شفاعت میکند تا از خون امام حسین درگذرد، نقاشی کند.
نقل چنین مسائلی خواه روایت باشد و خواه افسانه، بازگو کنندهی این موضوع هست که اطرافیان و درباریان قاجار شناخت و درکی از هنر والای کمالالملک نداشتند. و با درخواستهای بیجای خود، هنرمند را آزار میدادند. ساعاتی را که باید صرف پدیدآوردن یک اثر هنری می کرد به ناچار صرف سفارشات مبتذل و کشیدن صورت اعضای خانواده و فامیل درباریان میشد. در اینجا بنا بر آن چه روایت یا افسانه و یا واقعیت است، گونهی دیگری از این رویدار را نقل میکنیم و این بار از زبان خود استاد:
«هرچه در زمان ناصرالدینشاه، به خاطر هنرم از من به عناوین مختلف تشویق به عمل میآمد، برعکس در زمان مظفرالدینشاه بیاندازه مرا آزار میدادند. به من دستور می دادند تابلوهای ناپسند بکشم. مثلا یکی از این تابلوها، صحرای کربلا به سفارش « امیربهادر» بود. او میخواست تصویر او در این تابلو نقش شود، به صورتی که از شمر تقاضای شفاعت میکند که سر امام حسین را نبرد. حالا ملاحظه کنید که باید چه کنم؟ تکلیفم چیست؟
بهر تقدیر و به خاطر آن که «امیربهادر» از رجال دربار و از نزدیکان شاه بود، مجبور شدم تابلو را تمام کنم. اگرچه باطنا رنجیده بودم و احساس خطا و گناه می کردم. بهر حال در موقع مناسبی تابلو را برای «امیربهادر» فرستادم و خودم پیش او رفتم تا اگر توضیحی لازم باشد، بدهم. «امیربهادر» پس از دیدن تابلو خیلی خوشش آمد و کار مرا تحسین فراوان کرد و به نوکرش گفت ده تومان بده به نقاش!»
این در حالی بود که کمالالملک برای هر تابلویی که میکشید، افزون بر انعام و موجب دائمی خود، بیش از صد تومان میگرفت. او از این تحقیر به شدت ناراحت میشود و چنین ادامه میدهد:
«من هم این بیادبی و هتک حرمت او را جواب دادم. ده تومان را نگرفتم و گفتم که تابلو ناتمام است. اجازه بدهید تمام کنم و بیاورم. «امیر بهادر» خوشحال شد و اجازه داد. من هم تابلو را به منزل بردم. سر او را با سر شمر عوض کردم و تمام اعیان و اشراف و کسانش را که با او مناسباتی داشتند، دعوت کردم و تابلو را نشانشان دادم. این مجلس بسیار تماشایی بود. می دانستم که خبر آن فردا به گوشش خواهد رسید. همینطور هم شد. چند روز بعد «امیربهادر» مبلغی پول فرستاد تا تابلو را ببرد. من هم تابلو را جلوی روی فرستادهاش پاره کردم و آتش زدم و با خود عهد کردم که به خاطر هیچکس هنر و دینم را به خطر نیندازم و آلوده نکنم.»
در هر حال علت سفر طولانی کمالالملک به عراق، خواه در اثر بهم خوردن ازدواج دوم او باشد، خواه وضع آشفتهی دربار مظفرالدینشاه یا انتظارهای بیجا و نادرست قدرتمندان وقت، مهم این است که مسافرت مزبور برای استاد ثمربخش و برای گنجینهی آثار هنری ایران سودآور بودهاست. به این دلیل که نقاش بزرگ ما براثر تفاوت محیط، تازگی موضوعات، تنوع سوژهها برسر ذوق آمده و به آفرینش آثار متعددی مانند «عَرَبِ خفته»، «زرگر و شاگردش»، «میدان کربلای معلی»، و «فالگیران بغدادی» دستیازیده است. آگاهان فن، برخی از این آثار راجزء بهترین کارهای استاد شناختهاند.
فعالیتهای هنری «کمالالملک» در دوران قاجار، سه بخش را دربر میگیرد:
۱- دوران ناصری
۲- دوران حکومت مظفرالدینشاه
۳- سالهای سلطنت احمدشاه
دوران سوم فعالیتهای هنری استاد در عصر قاجار با روزگار سلطنت احمدشاه منطبق است. در آغاز این دوران، دوستان استاد مانند «محمدعلی فروغی»، رئیس مجلس شورای ملی، «ابراهیم حکیمی»، وزیر معارف وقت و «سردار اسعدبختیاری»، فاتح تهران که از تنگنای مادی کمالالملک آگاه بودند، زمینه را طوری فراهم ساختند تا هنرکدهای به نام «مدرسهی صنایع مستظرفه»، در چهارچوب سازمانهای وزارت معارف تاسیس و ابلاغ ریاست آن با ماهی سیصد و دوازده تومان، که در معیار مالی آن زمان پول کلانی بود، به نام استاد صادر گشت.
کمالالملک، بزرگمردِ هنر نگارگری در ایران معاصر
نگاهی به زندگی و زمانه محمدغفاری
چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
منبع:
کلام
نظر شما
سایر مطالب
در تکاپوی ترسیم هویت ایرانی؛
دواخانه شورین! اصلاح قانون اساسی و انحلال سلطنت قاجار
تخته قاپوی عشایر
«مراد اریه» پدر کاشی و سرامیک ایران
فایدۀ تاریخ (تاریخ در ترازو)
دکتر کاظم خسروشاهی کارآفرینی از نسل ایران سازان
تاریخ آلترناتیو؛ ضرورت ها و ملاحظات
شورش های دهقانی؛ زمینه ساز نهضت فراگیر جنگل شدند!
«حسن نفیسی»؛ دولتمردی سخاوتمند در ایراد اتهام به رقیبان!
روایت تاریخ به انتخاب مورخ به سبک کلایدسکوپ