هذیان های یک دانشجوی تاریخ (۱)

روایتی از سوءاستفاده پاره ای از اساتید تاریخ

امضاء محفوظ
سردبیر: «هذیان های یک دانشجوی تاریخ» عنوان پیشنهادی یکی از استادان عزیز رشته تاریخ است تا با زبانی غیررسمی و طنز به معضلات و مشکلات موجود در گروهها، نشریات و مجامع علمی (به صورت اخص رشته تاریخ) پرداخته شود. مورخان ضمن تشکر از این استاد گرامی و سرور ارجمند، از دریافت و انتشار یادداشت های کوتاه دانشجویان و اساتید با محتوا و مضمون های مربوط استقبال می کند....

چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۷
در سالنِ دانشکده می‌بیندش و می‌گوید:«شما یک سر بیایید دفترم کار دارم»!
«دخترک» با هیجان جواب می‌دهد:«چشم استاد» و از پله‌ها سراسیمه پایین می‌رود و پای پله‌ها به دوستش می‌گوید:«استاد گفت برم دفترش کارم داره وایسا الان میام». ترم سومِ کارشناسی است. استاد تازه رسیده دفترش و کاغذهای روی میز را مرتب می‌کند. بالای شصت سال سن دارد. دختر سلام می‌دهد. استاد می‌گوید: «بفرمایید بنشنید؛ اسمت چی بود؟»
اسمش را می‌گوید!
-خب، کلاس‌ها چطوره؟ راضی هستید از کلاس‌های من؟ بچه‌ها راضی هستن؟
- بله استاد، خیلی. بچه‌ها همش از شما تعریف می‌کنند.
-خب خدا رو شکر. می‌خوام یک کاری برای من انجام بدید. می‌تونید؟
- بله استاد حتما اگه بتونم باعث افتخاره!
-البته نباید کسی باخبر شود؛ غیر از من و شما؛ حتا دوستان نزدیک و صمیمی‌ات. اگر قرار است کسی باخبر شود بلند شوید و تشریف ببرید! البته کارتان بی‌اجر نخواهد بود. علاقه دارید ارشد بخونید؟
- مطمین باشید استاد، بله استاد خیلی، می‌خوام تا آخرش ادامه بدم.
-خب کمک‌تان می‌کنم، شما دانشجوی خوبی هستید! نباید خدای نکرده پشت کنکور بمانید. با معدل و از طریقِ استعدادهای درخشان می‌توانید وارد دوره ارشد بشوید، البته همه چیز بستگی به خودتان دارد
- بله استاد، چشم! هر کاری از دستم بربیاد در خدمت‌تان هستم.
-خب، ببینید؛ من خودتان می‌بینید که سرم خیلی شلوغ است و از طرفی هم نمی‌شود به کسی اعتماد کرد، تا این‌که احساس کردم در کلاس‌تان، شما خانمِ قابل اعتمادی هستید. برای همین می‌خواهم در طراحی سوالاتِ پایان‌ترم به من کمک کنید، می‌تونید؟.
دخترک دست و پایش را گم می‌کند:«استاد من، من نمیدونم می‌تونم یا نه. اگه راهنمایی کنید حتما با کمال میل»
-آره راهنمایی که حتما؛ شما کتابی را که برایتان معرفی کردم، یک دور مطالعه کنید و مثل این سوالات تستی (استاد یک برگه به دخترک می‌دهد که از نمونه سوالات تستی سال‌های پیش است) از توی کتاب چهل تا سوال تستی در بیارید. بیست تا از اون سوالات را آخر ترم میدم امتحان بدهید.
دخترک نگاهی به سوالات می‌اندازد و با تردید می‌گوید: «چشم استاد، حتما! از امروز شروع می‌کنم»
-بسیار خب. اگر کارتان را درست و خوب انجام بدهید و کسی متوجه نشود، در ترم‌های آتی هم مسیولیتِ کار را به شما محول خواهم کرد
- باعث افتخاره استاد. خیلی ممنون که این‌قدر لطف دارید؛ چشم استاد قول می‌دم کسی متوجه نشود و حرف‌ها در همین دفتر بماند.
دخترک سوالات را می‌گذارد کیفش و با خوشحالی و کمی نگران خداحافظی می‌کند. دوستش پایین پله‌ها منتظر است، می‌پرسد: استاد چی گفت؟
- «هیچی! می‌خواست بدونه آیا حذفیاتِ کتاب را گفته یا نه؟»
دوستش می‌گوید: «این همه اونجا بودی فقط همینو پرسید؟»
- آره. میرم سلف ناهار بخورم، میای؟
- آره بریم.
یک هفته می‌گذرد و دخترک چهل سوال تستی را آماده می‌کند و با نمونه سوال استاد، تحویل استاد می‌دهد. شب امتحان در یکی از شبکه‌های اجتماعی که گروه شش نفره‌ای با همکلاسی‌هایش تشکیل داده‌اند غوغایی برپاست. استرس و اضطراب و شکلک‌های اشک و ترس گروه را پر کرده است. دخترک طاقت نمی‌آورد. در گروه می‌گوید که چهل سوال تستی را از دانشجویانِ ترم‌های قبل گرفته و بچه‌ها گفته‌‌اند استاد معمولا فقط همین چهل سوال را در امتحانات می‌دهد. قسم بخورید به کسی چیزی نمیگید تا بفرستم گروه. همه هم قسم می‌شوند. طراحِ ما، شب امتحان چهل سوالی را که طراحی کرده بود با کلید پاسخ‌ها در گروه به اشتراک می‌گذارد. امتحان برگزار می‌شود و شش دوستِ هم قسم بیست سوال از آن چهل سوال را کامل و صحیح پاسخ می‌دهند. بعد از چهار روز نمرات ثبت می‌شود. نمرهٔ طراح سوال هجده و نمرهٔ دوستِ پایین پله‌ها هفده ثبت شده است. نمرهٔ بقیهٔ دوستان هم چهارده و سیزده و... . نمرهٔ یکی از دوستان هم هشت ثبت شده است. طراحِ ما به فکر فرو می‌رود. صدای پیامک گوشی را می‌شنود. دوستش است: «بیا گروه!» در گروه غوغایی برپاست. همه یک سوال می‌پرسند: «ما که همش رو درست زدیم پس چرا اینجوری نمره داده؟!» دخترک یک کلمه می‌نویسد: «نمی‌دونم»!
در این داستان فقط همین پاسخِ آخرش دروغ نبود.
نظر شما