کودتا یا انقلاب؟ مساله این است!

بازاندیشی درباره کودتای هیتلر در نوامبر ۱۹۲۳

علیرضا عسگری، کارشناس تاریخ جهان
نوامبر که می رسد، خاطرات بسیار دوری زنده می گردد، خاطراتی که شاید بسیاری از خود آلمانی ها آن را به یاد نیاورند. همین چند ماه پیش،این شانس را داشتم تا بنا به شهادت سامانه ایرانداک (اگر اشتباه نکرده باشد!)، نخستین کار پژوهشی و آکادمیک درباره اتفاق مهمی که در نوامبر ۱۹۲۳ در آلمان افتاد را به زبان فارسی، ارائه دهم؛ عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد من در رشته تاریخ جهان (اروپا) دانشگاه شهید بهشتی، «ریشه ها و پیامدهای کودتای هیتلر در سال ۱۹۲۳» است...

دوشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۷
نوامبر که می رسد، خاطرات بسیار دوری زنده می گردد، خاطراتی که شاید بسیاری از خود آلمانی ها آن را به یاد نیاورند. همین چند ماه پیش،این شانس را داشتم تا بنا به شهادت سامانه ایرانداک (اگر اشتباه نکرده باشد!)، نخستین کار پژوهشی و آکادمیک درباره اتفاق مهمی که در نوامبر ۱۹۲۳ در آلمان افتاد را به زبان فارسی، ارائه دهم؛ عنوان پایان نامه کارشناسی ارشد من در رشته تاریخ جهان (اروپا) دانشگاه شهید بهشتی، «ریشه ها و پیامدهای کودتای هیتلر در سال ۱۹۲۳» است. این است آن اتفاق مهم و خاطره کهنه که بر آینه اش زنگار تاریخ نشسته. باری، اکنون در ماه نوامبر می شاید تا چند سطری درباره این واقعه تاثرانگیز بنگارم. نخست باید بگویم که تاکنون بیشترین پژوهش های آکادمیک و عامه پسند حول شخصیت آدولف هیتلر و حزب او که به درستی باید آن را «ناسیونال سوسیالیست» و نه به اشتباه «نازی» بخوانیم، رنگ و بوی متفقین به خود دارند. این به چه معناست؟ آیا متفقین دروغ می گویند؟ نه الزاما! اما تاریخ را بر اساس منافع جمعی خودشان روایت کرده اند، و این یعنی آوار بهمن این پژوهش ها بر صداهای ناشنیده و فریادهای خفته آلمانی ها که می خواهند به قول مرحوم امیر مهدی بدیع، «آن روی دیگر تاریخ» را روایت کنند. بگذارید از دانشمندی این جمله را به عاریت بگیرم که «من روایت می کنم، پس هستم». هستی متفقین پس از جنگ دوم جهانی، بسته به روایتشان و چگونگی آن روایت از جنگ داشت. بایستی که برای اذهان مردمانشان، متحدانشان، بیطرفان و ناظران و صد البته دشمنان شکست خورده شان، روایتی برمی ساختند تا اعمال آنها، اعم از نسبیت نیک و بد، مشروع جلوه کند. آری که این روایت فاتحان تاریخ همواره کلیشه ای بوده و مورخ زبردست که هیچ، دانشجوی تاریخ نیز می تواند لحن و روایت سست تواریخ برجای مانده از فاتحان را دریابد. اما تاریخ را فاتحان نمی نویسند، آنها نیز جزء روایان تاریخ هستند؛ روایت شکست خوردگان و بیطرفان نیز با وجود گزند زمانه برجای می ماند، خصوصا درمورد بحث ما که یک آتش سوزی اتفاقی در کتابخانه دربار نمی تواند اسناد و مدارک آلمانی را از بین ببرد. چرا این مقدمه را آوردم؟ تا ذهن شما را روشن کنم با چه تفسیری از نوامبر ۱۹۲۳ روبرو هستید؛ من میخواهم طرحی نو افکنم و بقول فیلسوف ایران، جواد طباطبایی، آب در خوابگه مورچگان بریزم که نوامبر ۱۹۲۳ که از خاطرها رفته، مهم است و باید بازاندیشی شود. قرار نیست در این سطور، گاهشماری وقایع یا بریده های کتب متفقین را برایتان مهیا سازم، بلکه می خواهم چالشی ایجاد کنم تا نسبت به تاریخ ناسیونال سوسیالیسم از منظری دیگر بنگرید. تنها یک نکته دیگر؛ تفسیر من، نگاه و زاویه دید من و سازه منطقی دستگاه فکری من از فاشیسم و نوفاشیسم بری است! اگر کسی آمد و گفت که چنگیزخان آن خونخوار جهان خوار نبوده بلکه شاید تفسیر دیگری می توان از او ارائه داد نباید او را به نومنگولیسم متهم کنید! این روزها در جوامع غربی خصوصا، برچسب نوفاشیسم را می توان به هر آزاداندیشی در حیطه تاریخ اندیشی ناسیونال سوسیالیسم زد و تمام ادعاها و تفاسیرش را باطل و صورت مساله را پاک کرد.
نوامبر ۱۹۲۳ در آلمان که آن روزها برچسب جمهوری وایمار بر پیشانی داشت چه گذشت؟ این قدر بگویم که حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان دست به عملی زد که از منظر دانش سیاسی نوعی کودتا قلمداد می شود؛ آنها در قلب ایالت بایرن، یعنی مونیخ، در پی سرنگونی دولت محلی محافظه کار برآمدند تا بتوانند به تقلید از موسولینی، به سمت رُمِ آلمان (برلین) راه پیمایی کرده و دولت جمهوری را سرنگون کنند. تمام ماجرا همین است! حزبی با میلیشای نظامی خود حرکتی نظامی انجام می دهد تا شعله قیام علیه دولت مرکزی برافروخته شود و در نهایت آدولف هیتلر به قدرت برسد. این حرکت با مقاومت مقامات محلی، پلیس و ارتش سرکوب، کودتاچیان دستگیر و به زندان محکوم شدند؛ حزب نیز مدتی کوتاه ممنوع الفعالیت شد و همگان تا مدتها می پنداشتند که طبال بزرگ مونیخ (آدولف هیتلر) شکست خورده و دیگر به صحنه سیاست بازنخواهد گشت. اما این گونه نبود! او در دفاعی جانانه و ماهرانه و زیرکانه از خود و اهداف حزبش در دادگاه، مدت حبس کوتاهی برای خود خرید و نهایتا با عفو آزاد شد، وی از ۱۹۲۳ تا ۱۹۳۱ به بازآوری نیروها و ساختن عمارت حزبش مشغول گشت و نهایتا در لحظه نهایی، وارد عمل و پیروز میدان شد. شاید بهتر باشد سیر پیروزی هیتلر که آلمانی ها به آن ماخترگرایفونگ می گویند را در فرصتی دیگر بررسی کنیم. بیاییم سر نوامبر ۱۹۲۳! به راستی چه گذشت؟ هیتلر مدعی بود که حرکت وی «انقلاب ملی» است برای براندازی حکومتی زبون و ناتوان که مردم را به استیصال کشانده است. مخالفان لیبرالش می گفتند که او یک فرصت طلب مستبد است که تنها به قدرت می اندیشد. کدام تفسیر را بپذیریم؟ نخست آنکه بنا به مکتب و منش فکری شما، تفاسیر ممکن است به حقیقت (حاشا که حقیقت فریبی بیش نیست) نزدیک تر باشد یا نزدیکترش کنید! من گمان می کنم هیتلر فرصت طلب و قدرت طلب و انحصارطلب بود، اما همان طور که می گفت، حرکتش انقلابی علیه ناتوانی و زبونی حکومت وایمار بود. جمهوری وایمار برخاسته از خاکسترهای جنگ اول جهانی، قربانی شرایط داخلی و خارجی ای بود که خودش در خلقشان نقش داشت. چه این زبونی و ناتوانی ناخواسته و جبر روزگار بود و چه از سر بی تدبیری رئیس جمهور و صدراعظم، هرچه بود واقعیت آمارهای تکان دهنده ای است که گرسنگی، بی پناهی و سقوط انسانیت در سال ۱۹۲۳ را نشان می دهد. آن سال که هیتلر درفش انقلاب و قیام علیه دولت برلین را برافراشت، سالی بود که هر دلار را با چهار تریلیون مارک طلای آلمان مبادله می کردند. سالی بود که قیمت مواد اولیه غذایی در طول چند ماه هزاران برابر شده بود، به طوری که دیگر نمی شد با اسکناس به مبادله پرداخت؛ آن را یا بعنوان سوخت در ماه سرد نوامبر می سوزاندند یا به دور می ریختند، یا بعنوان کاغذ دیواری منزل استفاده می کردند. وضعیت مدارس وخیم؛ بنا به آمارهایی که روزنبرگ در کتاب «تاریخ جمهوری وایمار» می دهد، وضعیت عمومی سلامت کودکان و نوجوانان به خاطر نبود شیر و غذا به خطر افتاده بود. آمار بدهکاری و البته بزهکاری بشدت بالا رفته بود؛ حکومت وایمار عملا از اداره جامعه ناتوان بود. دلیل این امر چه بود؟ الف؛ ورشکستگی عمومی اقتصادی اروپا پس از جنگ جهانی اول ب؛ پیمان ظالمانه و بی خردانه ورسای علیه آلمان که با تجزیه خاک و محدودیت های تسلیحاتی و صنعتی بر آن کشور و از همه مهمتر غرامت بسیار سنگینی که باید به متفقین می پرداخت، سبب فروپاشی مخصوص اقتصاد آلمان شده بود ج؛ ناتوانی و بی تدبیری کابینه های وایمار در اداره امور اقتصادی و سیاست خارجی د؛ حمله فرانسه به منطقه رور ه؛ آشوب های عمومی داخلی از سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۳ از جمله خروش کودتایی چپ ها در بایرن تا کودتای راست ها در برلین. اینها بخشی از دلایل مهم ابرتورم ۱۹۲۳ بود که درباره اش کتاب و مقالات بسیاری نوشته اند. این سال، سال تباهی و زوال کامل انسان آلمانی بود؛ انسانیت، امید، آرمان همه به مفاهیمی انتزاعی در فلسفه تبدیل شده بودند؛ آلمانی خود را به خاطر پیمان ورسای تحقیر و توهین شده (بقول داستایفسکی بزرگ) می دید، آلمانی خود را به دلیل ناتوانی زمامداران آن روزگار برلین، به دلیل فشار سنگین و وحشتناک تورم، به دلیل بی خانمانی و گرسنگی، به دلیل بزهکاری و تن فروشی و ناتوانی در پاسخ گویی به تجاوز غیرقانونی فرانسه به خاک میهن، آزرده و ناتوان می دید. اینجا بود که «انقلاب ملی» معنا می یافت؛ حتی اگر با هیتلر مستبد و فرصت طلب و انحصار طلب روبرو باشیم، سخنانی که در نقد و رد جمهوری وایمار در آن زمان بخصوص می زد، منطقی و عقلانی بود، این جمهوری چه در برخورد با بلشویک های خونریز چه با کودتاچیان راست ناتوان ظاهر شده بود و اگر ارتش قیصر بزرگ برجای نبود، وایماری ها نمی توانستند از پس اداره امور برآیند. اینجاست که هیتلر و ناسیونال سوسیالیسم وارد میدان شدند تا علیه این زبونی و خواری آلمانی انقلاب کنند، انقلاب کنند حتی از راه کودتا و به شیوه موسولینی. اما شاید بپرسید که اگر هیتلر برحق بود چرا شکست خورد؟ زیرا مردم آن قدر خود ناتوان و گرفتار و سست شده بودند که نمی خواستند دیگر به جریان راست و چپی پرشور بپیوندند، زیرا ارتش و پلیس نفع خود را در باقی ماندن جمهوری دیده بود چراکه فرمانده کل ارتش جمهوری اقتداری بیشتر از صدراعظم داشت، زیرا مقامات محافظه کار محلی، در پی اعاده سلطنت بودند و نه بر سریر نشاندن یک سرجوخه پیشین اتریشی، زیراکه حزب هیتلر هنوز درایت و پختگی لازم را برای عمل سیاسی کسب نکرده بود. تجربه کودتای راستی ها در برلین (۱۹۲۰) نشان داده بود که ارتش پشتیبان دولت است و در این جمهوریت باید از طریق قانون عدالت را برقرار ساخت. این بزرگ ترین درسی بود که تاریخ آلمان و جهان را تغییر داد؛ هیتلر در زندان و پس از آن به این نتیجه رسید که دوره کودتاها گذشته و باید از مسیر قانون وارد شد! همین نظر کافی بود تا ده سال کار مداوم و فعالیت بی وقفه در مسیر قانونی البته کمی با نمک نافرمانی و هرج و مرج آغاز شود تا در ژانویه ۱۹۳۳ هیتلر به عنوان صدراعظم رایش سوگند بخورد. کودتای ۱۹۲۳ واقعه بسیار پراهمیتی در تاریخ ناسیونال سوسیالیسم است؛ اساسا تاریخ حزب و زندگی هیتلر را باید به دو دوره پیش و پس از کودتای نوامبر تقسیم کرد. این در حالی است که بیشترین منابع آکادمیک غربی ساده از این مساله گذشته اند و تحلیل های درخوری از آن ماجرا ارائه نداده اند، هیتلر در منابع متفقین، طبالی است مستبد و قدرت طلب که می خواهد بر سریر مقدس برلین بنشیند! همین و بس! البته بی انصافی است اگر نگوییم که این منابع به شرایط وخیم اقتصادی اشاره کرده اند اما مساله انقلاب بودن این حرکت را منتفی دانسته و همان کودتا را برایش ترجیح داده اند، ضمن اینکه ربط و وصل مستقیمی میان نوامبر ۱۹۲۳ و ژانویه ۱۹۳۳ ترسیم نکرده اند! هیتلر بدون نوامبر ۱۹۲۳ هرگز پیروز نمی شد، زیرا که در آن سال او مرد رمانتیک جبهه ها، کودتاها و حرکت های نظامی بود در حالی که بعد از آن به یک واقع گرای سیاسی و دیپلمات هوشمند و سیاستمدار زیرک تبدیل شد که توانست از طریق قانون اساسی جمهوری، به قدرت برسد و به اهدافش، چه نیک و چه بد، جامه عمل بپوشاند. مساله کودتای نوامبر شش سال در ذهن من بود، از سال نخست کارشناسی تاریخ در دانشگاه تهران تا خرداد امسال در دانشگاه بهشتی، همواره به کودتای نوامبر اندیشیدم، جوانبش را سنجیدم، تفاسیرش را خواندم و نهایتا با دانش خرد و اندکم به آن پرداختم. من معتقدم بازاندیشی در مفهوم انقلابی یا کودتایی بودن حرکت هیتلر یک مساله مهم در بازاندیشی در تاریخ آلمان است؛ هیتلر عضوی تافته جدا بافته از جامعه و روزگارش نبود، او اتفاقا زندگانی سختی را میان توده پشت سر گذاشته بود تا به سال ۱۹۲۳ برسد، پس نمی توان با لقب طبال و هوچی گر و کودتاچی او را از بافت جامعه اش برید و دور انداخت و جمهوری وایمار را چنان که کالین استورر می خواهد، منزه و تطهیر کرد! در پایان قسمتی از سخنان هیتلر را (برداشته شده از پایان نامه ام) می آورم که گرچه لحن خصمانه و نامناسبی دارد اما روشن می کند که مساله عدالت اجتماعی و فقر اقتصادی در دوران وایمار تا چه اندازه حاد بود که در نظرگاه اردوی راست، دیگر جمهوریت یا استبداد، مساله نبود، بلکه مساله این بود که متفقین و سرمایه داران سودجودی خود آلمان همراه چپ ها (سوسیال دموکرات های حاکم) در پی دوختن کلاهی از نمد آلمان بودند:
«آری، آلمان پیش از این یک دموکراسی بود، در حالی که ما را چپاول و غارت می کردند، خیر! دموکراسی یا دولت مستبد چه فرقی برای این کفتارهای بین الملل (انترناسیونال) دارد؟ اصلا برایشان مهم نیست! تنها یک چیز برایشان مهم است، آیا مایلی که غارت بشوی؟ بله یا خیر؟ آیا آن قدر احمقی که مقابل این جریان ساکت بنشینی؟ بله یا خیر؟ و اگر یک دموکراسی به اندازه کافی احمق باشد که برابرشان نایستد، این خوب است! اما اگر یک دولت مستبد اعلام کند شما دیگر مردمان ما را غارت نخواهید کرد نه از درون و نه از برون ملت، آن وقت این بد است»
با این حال زبونی و ناتوانی وایمار طولی نکشید، زیرا با ورود اقتصاددانان و مدیران صنایع و کمک های مالی آمریکا دوره ثبات نسبی تا سال ۱۹۲۹ در آلمان برقرار شد؛ این واقعیت خلاف نظرگاه هیتلر هست که چپ ها مقصر اصلی تمام ماجرا بودند؛ انترناسیونال هایی که در سخنرانی خود نام می برد، توانستند از ۱۹۲۴ تا ۱۹۲۹ دوره شکوفایی و رونق را فراهم آورند و اگر بحران اقتصادی جهانی جدید پیش نمی آمد و مساله غرامت زودتر حل شده بود، چه بسی که آلمان روی با ثبات تری به خود می دید. تقصیرکاری سوسیال دموکرات ها در خلق سال ۱۹۲۳ تنها یک طرف ماجراست!
منبع: اختصاصی مورخان
نظر شما