روایت ضربت خوردن امام علی (ع)

به نقل از تاریخ بلعمی

تحریریه مورخان
پس به سال چهل اندر از هجرت به مزگت کوفه اندر سه تن نشسته بودند: یکی عبدالرّحمن بن ملجم المرادی. و او از اهل مصر بود و به مدینه آمده بود با آن مردمان که به کشتن عثمان آمده بودند و پس از آن به کوفه افتاده بود، و دیگر مبارک بن عبداللّه، و سه دیگر عمرو بن بکر التمیمی، و هر سه مذهب خوارج داشتند و گفتندی بر زمین امام نیست، و کس را بر حکم خدای تعالی حکم نیست، و این همه خلق بر ضلالت اند...

دوشنبه ۷ تیر ۱۳۹۵
پس به سال چهل اندر از هجرت به مزگت کوفه اندر سه تن نشسته بودند: یکی عبدالرّحمن بن ملجم المرادی. و او از اهل مصر بود و به مدینه آمده بود با آن مردمان که به کشتن عثمان آمده بودند و پس از آن به کوفه افتاده بود، و دیگر مبارک بن عبداللّه، و سه دیگر عمرو بن بکر التمیمی، و هر سه مذهب خوارج داشتند و گفتندی بر زمین امام نیست، و کس را بر حکم خدای تعالی حکم نیست، و این همه خلق بر ضلالت اند.
و هر سه یک روز را برای کشتن علی، معاویه و عمر بن عاص تعیین کردند و آن هفدهم از ماه رمضان روز آدینه بود. [...] و عبدالرّحمن بن ملجم به کوفه همی بود تا آن شب با آن شمشیر زهر آب داده، و خانه او به کوفه بود به محلّت بنی کنده، و آن قبیله بیشتر خوارج بودند، و مردمان ایشان به روز نهروان بسیار کشته شده بودند، و آن فرزندان ایشان که کشته شده بودند، علی را دشمن داشتندی.
و به میان ایشان اندر زنی بود که اندر کوفه از آن نیکوتر نبود نام او قطام بنت الشجنه، و پدرش و برادرش بر در نهروان کشته شده بودند، و پسر ملجم این زن را دوست همی داشت و او را به زنی خواست. زن او را گفت تو مرا کابین نتوانی دادن، و کابین من سه هزار درهم است و غلامی و کنیزکی و خون علی، گفتا بدهم که من خود از مصر بدین کار آمدهام که او را بکشم و آنگاه بروم.
زن پنداشت که او همی مزاح کند. چون بسیار بگفت، بدانست که راست گوید. پس با او این بیعت بکرد که هر گاه که او علی را بکشد و این سه هزار درم و غلامی و کنیزکی بدهی من زن تو باشم.
پس این زن گفتا ترا یار باید. گفتا اگر بود نیک، و اگر نبود روا بود. کسی باید که مرا راز دارد و این سخن پیش کس نگوید.
پس آن روز وقت سپیده دم عبدالرّحمن و شبیب به مزگت اندر بنشستند یکی از آن سو و یکی از این سو. گفتند چون اندر آید هر دو شمشیر بزنیم تا اگر یکی خطا آید یکی راست آید. وردان را گفتند تو پیش مسجد اندر بنشین تا اگر زخم ما خطا شود و
مردمان به سر ما آیند و به گرفتن ما مشغول شوند، تو از آن سوی دیگر خود را درانداز و شمشیری زن. پس بر این بیعت کردند. و چون علی علیه السّلام از در مزگت اندر آمد و ابن ملجم علی را بیافت، شمشیر بزد و شمشیر به پهلوی علی اندر آمد. و گروهی گفتند بر سرش زد و به دو نیم کرد. و علی رضی اللّه عنه بانگ کرد که بگیرید.
مردمان مشغول شدند تا او را بگرفتند و شبیب و وردان بجستند.
شبیب به میان مردمان اندر شد و نیافتند، و وردان به خانه اندر شد، و مردم از پس او اندر شدند و او را بکشتند. و علی را برگرفتند و به خانه بردند. و عبدالرّحمن ملجم را پیش علی بردند. علی گفتا: چرا چنین کردی؟ گفتا: زیرا که خون تو حلال دیدم از بس مسلمانان که بکشتی و خون بناحقّ که بریختی.
علی مر حسن را گفت:
این را نگهدار... اگر من از زخم او بمیرم او را بکش، و اگر بهتر شوم دانم که او را چه باید کردن.
پس حسن او را به خانه برد و بسته همی داشت. پس دیگر روز امّ کلثوم سوی حسن آمد و همی گریست. عبدالرّحمن ملجم را دید بسته، گفتا: ای ملعون، امیر المؤمنین علی امروز بهتر است و ترا بتر. ابن ملجم گفت: اگر پدرت بهتر است و مرا بتر، تو چرا همی گریی؟ من این شمشیر به هزار درم خریدم و هزار درم بدادم تا زهر آب دادند، و آن چنان است که اگر بر کوه زنم هلاک شود.
پس دوم روز امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه وصیّت کرد. مردمان گفتند: یا امیر المؤمنین، از پس تو با حسن بیعت کنیم؟ گفتا: شما دانید، و من به خود مشغولم اندر این کار چیزی نگویم.
و روز سوم از آن زخم بمرد. و حسن و حسین او را بشستند و عبداللّه بن جعفر با ایشان بود. سه جامه کفن کردند و تکبیر کردند، پس او را به گور کردند به کوفه میان سرای سلطان.
دیگر روز مردمان با حسن بیعت کردند. پس حسن ابن ملجم را بیاورد و بفرمود کشتن. پسر ملجم او را گفت: مرا زمان ده تا کاری کنم که این خلیفتی بر تو بماند و بیعت مردمان تمام شود، آنگاه اگر خواهی که مرا بکشی تو دانی. حسن گفتا: چه کنی؟ گفت: من با خدای تعالی نذر کرده بودم، اکنون مرا زمان ده تا بشوم و سوی تو باز آیم آنگاه مرا بکش. حسن سخن او نشنید، پس بفرمود: تا او را بکشتند و بیرون بردند و بسوختند...
- بلعمی، ابو علی محمد بن محمد (۱۳۷۳): تاریخنامه طبری، گردانیده منسوب به بلعمی، به تصحیح و تحشیه محمد روشن، ج ۲، تهران: نشر البرز، ص ۶۷۱.
نظر شما