لزوم بازگشت ایرانیان به جاده عقل و خرد

مژگان باقری (کارشناس ارشد جامعه شناسی)

مورخان خوانندگان و صاحب نظران عزیز را به مطالعه و نقد این مطلب دعوت می کند.

«به جرات می توان گفت ضربه ای که تصوف و مکاتب عرفانی بر تمدن ایران وارد ساخته هیچ دشمن خارجی از تازیان گرفته تا مغولان و حتی همین اواخر استعمار نیز وارد نکرده است. ایرانیان هر چه دیده اند از عارف نماهای تنبل بیعاری دیده اند که چون همت کار کردن نداشته اند به یک دانه خرما قناعت ورزیده و مردم را به کار نکردن و نخوردن و دوری از لذات دنیا تشویق کرده اند. افرادی که اگر در قرن بیست و یکم زندگی می کردند حتما با تشخیص بیماری شیزوفرنی و پارانوئید در بیمارستان های اعصاب و روان بستری می شدند!! اما در آن دوران، پیر و مراد هزاران آدم بدبخت تر و ناتوان تر از خودشان بودند و تاسف بارتر اینکه کرامات عجیب و غریبشان با آب و تاب در تذکره نامه ها ثبت شده است تا امروز ما ایرانیان با افتخار از آن ها یاد کنیم در حالی که هیچ یک نمی توانیم به این سوال پاسخ دهیم که این خرقه پوشان چه افتخاری برای تاریخ ما کسب کرده اند و چه مشکلی از مشکلات ما را از پیش رو برداشته اند. ...

پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۷
بالای کوه چهل مقام در شرق تنگه ی الله اکبر شیراز، آرامگاه یکی از صوفیان قرن دهم قرار دارد به نام مرتاض علی. قبر او تقریبا در عمق شش متری زمین واقع شده که به چاه مرتاض علی معروف است. حدود پانزده پله لیز و خطرناک را که با سلام و صلوات پایین می روید به یک فضای نمور و تاریک می رسید با ارتفاع ۱۵۰ تا ۱۸۰ سانتی متر که وسط آن یک سنگ یادبود نصب است و نام مرتاضعلیشاه بر روی آن نوشته شده. بر روی دیواره های آن فضای مسطح، تاقچه هایی وجود دارد که ظاهرا مرتاض علی و مریدانش روی آن می نشسته اند و چهل روز ذکر می گفته اند و تمام آن چهل روز، خود را با خوردن روزانه یک عدد خرما سیر می کرده اند و از آن فضای تاریک قبرگونه بیرون نمی آمده اند تا چله تمام شود! اما چرا صوفیان چنین رنجی را بر خود هموار می کرده اند؟ ظاهرا برای تزکیه نفس و پالایش گناهان و فناء فی الله و رسیدن به معبود.
در آن تاریکی وحشت زا اگر چراغ گوشیهایتان را روشن نکنید قادر به دیدن جلوی پایتان هم نیستید اما بدتر از تاریکی، بوی بسیار متعفنی است که نفس کشیدن را مشکل می کند، به همین دلیل افراد بیش از چند دقیقه قادر به ماندن در آن دخمه نیستند و در حالی که دست یکدیگر را گرفته اند با احتیاط از چاه بیرون می آیند و بالای چاه باید آنقدر اکسیژن به درون ریه های خود بفرستند تا حالشان جا بیاید!
بیرون از چاه اولین چیزی که توجه هر کسی را جلب می کند تابش آفتاب درخشان بر فراز شهر زیبای شیراز است که همه را سرخوش و از خود بیخود کرده است به طوریکه عده ای ناخودآگاه شروع به پایکوبی و دست افشانی می کنند! اینجاست که این سوال در ذهن هر بازدید کننده ای به وجود می آید که اگر مرتاض علی به جای آن چاه متعفن و تاریک، زیر همین آسمان آبی صاف و در این هوای دل انگیز ذکر می گفت آیا به مقام فناء فی الله نمی رسید؟! اگر به جای گرسنگی کشیدن، روزانه سه وعده غذا می خورد تا انواع ویتامین ها و مواد معدنی لازم به بدنش برسد آیا خدا را بهتر نمی شناخت؟! و یک سوال مهم تر اینکه اساسا وجود این همه صوفی و مرتاض در طول چندین قرن، چه کمکی به پیشرفت جامعه ایران کرده است و کدام درد از هزاران درد تاریخ پررنج این سرزمین را درمان نموده است؟
همان طور که می دانیم صوفی گری در کشور ما پس از حمله ی ویرانگر مغول به شدت رواج یافت. مردمی که در مقابل هجوم بی امان بیابانگردان آسیای میانه، تمام زندگی خود را باخته بودند و اندک مقاومتشان با خشونت بی سابقه ای سرکوب شده بود، به یکباره امید به زندگی خود را از دست دادند و دچار یاس و افسردگی شدند. در چنین شرایطی برخی برای فرار از واقعیت تلخ پیش رو به خانقاه ها پناه بردند؛ بنابراین از مهم ترین پیامدهای فرهنگی حمله ی مغولان، رشد و گسترش صوفی گری بود که با اعتقادات آنان به جادوگری و دنیای غیب نیز هماهنگی داشت.
به واسطه ی خرابی ها و کشتارها و به نتیجه نرسیدن تلاش های دفاعی و تدابیر امنیتی مردم در برابر قوم مهاجم، به تدریج حس ناامنی، تسلیم و رضا و بی اعتنایی نسبت به امور دنیوی و تقویت روحیه گوشه گیری بیش از پیش در مردم ایجاد شد.
قرن هفتم هجری همزمان با قرن چهاردهم میلادی مصادف بود با آغاز رنسانس در اروپا و مهم ترین حرکت علمی و فرهنگی غرب که تا سه سده ادامه یافت و موجب دگرگونی دانش و روش زندگی در غرب شد. به عبارت دیگر درست همان زمانی که اروپاییان به تدریج خود را از زیر یوغ حاکمیت کلیسا و دوران سیاه قرون وسطی بیرون می کشیدند و می رفتند تا با تکیه بر عقل و خرد بشری بنیانگذار تمدنی شوند که تمام مرزهای جغرافیایی را درمی نوردید، در همان زمان ایرانیان که وارث تمدنی بزرگ در قبل از اسلام بودند و پس از اسلام نیز با تکیه بر آراء و نظرات فیلسوفان خردگرای یونان همچون ارسطو، راهی نو در علم و دانش بشری گشوده بودند و دانشمندانی چون ابوعلی سینا، ابوریحان بیرونی و زکریای رازی را به تمدن بشری هدیه داده بودند، به ناگهان از جاده خرد بازگشتند تا به نام وصال معشوق و فناء فی الله در سراشیبی جهل و خرافات سقوط کنند.
البته مبارزه با خردگرایی قرنها قبل از حمله ی مغول آغاز شده بود؛ تقریبا از ابتدای قرن پنجم و با ظهور جزم گرایانی چون امام محمد غزالی و خواجه نظام الملک توسی. اما این خردستیزی پس از حمله مغول و در پیوند با یاس و وحشت شدید ایرانیان چنان تبدیل به ایدئولوژی غالب شد که عرصه را بر هر نوع عقل و خرد بشری تنگ کرد.
عقلای قوم به جای امید دادن و یافتن راه حل برای دردهای بی شمار ایرانیان، به کوهها گریختند و بدبختی و فلاکت را جزء سرنوشت محتوم مردم شمردند. بسیار کم بودند کسانی که چون خواجه نصیرالدین توسی در میان ویرانه ها بمانند و با سختی و پایمردی بسیار، مانع از این شوند که جماعت دور از تمدن مغولان آثار تمدن و فرهنگ ایرانی را چنان از بین ببرند که نه از تاک نشان بماند و نه از تاک نشان!
شاعران نیز در همنوایی با صوفیان و عارفان، ندای« دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد» سر دادند و بدین سان مردم بیچاره ی غرق در ظلم و ستم را با چادرنشینانی که تفاوت مسجد و اصطبل را نمی دانستند تنها گذاشتند.
آنها نه تنها به ساختن شهرهای ویران شده و احیاء مزارع لگدکوب شده و آباد کردن کتابخانه های سوخته شده همت نگماشتند بلکه حتی به نظر می رسد این گفته ی چنگیز را که « من همان بلای الهی ام که بر شما نازل شده ام» با جان و دل پذیرفته بودند و شاید به همین دلیل بود که در مقابل آن بلای الهی به جای مقاومت کردن به کوهها و چاهها گریختند تا تضرع کنان از خداوند بخواهند از سر تقصیراتشان بگذرد!
ظهور شاعران بسیار پس از قرن هفتم در غیبت فیلسوفان و دانشمندان، خود دلیل روشنی است که جامعه ایرانی به تدریج از تعقل و فلسفه دور شده و به شعر و عرفان روی آورده است. در واقع شاعران همان صوفیان و عارفان بودند که اعتقادات خود را به زبان شعر در بین مردم رواج می دادند. البته شعر و شاعری به خودی خود امر ناپسندی نیست اما می توان در یک مقاله ی مستقل به تفصیل نشان داد که چگونه روح حاکم بر تمام این اشعار، دنیا گریزی، آبادانی آخرت به جای دنیا، دشمنی عحیب و غریب با عقل بشری و تسلیم و رضا در برابر قدرت برتر است. می توان ثابت کرد که چگونه شعر ایرانی همچون ماده مخدر بسیار قوی روح تلاش و مقاومت و اهتمام به امر دنیوی را از ایرانیان گرفته و آنها را به عالم خلسه فرو برده است. از اعتراف مولوی به ناتوانی انسان در این بیت شعر: در کف شیر نر خونخواره ای /غیر تسلیم و رضا کو چاره ای
تا واگویه های نومیدانه ی حافظ که امیدش را به هر گونه تغییر از دست داده است:
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است / بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
شاعر وارسته ای به این نتیجه رسیده که:
پای استدلالیان چوبین بود / پای چوبین سخت بی تمکین بود!
و شاعری دیگر با افتخار بیان می کند: آزمودم عقل دوراندیش را / بعد از این دیوانه سازم خویش را!

گویی بین شاعران مسابقه ای درگرفته بود برای لگد مال کردن بالاترین عضو بدن انسان که هر چند خیلی هم کامل نیست ولی به هر حال برای حل بسیاری از مشکلات بشری چاره ساز است!
مقایسه ای طنز آمیز میان حافظ و نیوتن، تفاوت خردگرایی غربی و عرفان شرقی را به خوبی نشان می دهد. نیوتن با سقوط یک سیب روی سرش قانون جاذبه زمین را کشف می کند اما حافظ با دیدن یک مزرعه سرسبز و هلال ماه، به یاد قیامت می افتد و اینکه هنوز برای آخرت توشه ای جمع نکرده است! آن جا که می گوید:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید / گفت با این همه از سابقه نومید مشو

جالب است بدانیم که حافظ در مقایسه با زهدنمایان و صوفیان ریاکار قرن هشتم یک فرد خردگرای انقلابی محسوب می شود!!! ولی از منظر جامعه شناسی می توان این سوال را پرسید که این همه کوبیدن بر طبل رسوایی صوفیان و این همه آه و فغان از دست دین فروشان، عملا چه تاثیر عینی بر زندگی مردم کوچه و بازار داشته است؟ آیا غیر از این است که هیجانات و ناراحتی های مردم با خواندن این اشعار زیبا تخلیه شده و به آرامش کاذب می رسند؟! اساسا همین که می بینیم اشعار حافظ هنوز برای ایرانیان قرن بیست و یکم تازگی دارد و قابل فهم است یعنی اینکه جامعه ما با جامعه زمان حافظ تفاوت چندانی نکرده است!
به جرات می توان گفت ضربه ای که تصوف و مکاتب عرفانی بر تمدن ایران وارد ساخته هیچ دشمن خارجی از تازیان گرفته تا مغولان و حتی همین اواخر استعمار نیز وارد نکرده است. ایرانیان هر چه دیده اند از عارف نماهای تنبل بیعاری دیده اند که چون همت کار کردن نداشته اند به یک دانه خرما قناعت ورزیده و مردم را به کار نکردن و نخوردن و دوری از لذات دنیا تشویق کرده اند. افرادی که اگر در قرن بیست و یکم زندگی می کردند حتما با تشخیص بیماری شیزوفرنی و پارانوئید در بیمارستان های اعصاب و روان بستری می شدند!! اما در آن دوران، پیر و مراد هزاران آدم بدبخت تر و ناتوان تر از خودشان بودند و تاسف بارتر اینکه کرامات عجیب و غریبشان با آب و تاب در تذکره نامه ها ثبت شده است تا امروز ما ایرانیان با افتخار از آن ها یاد کنیم در حالی که هیچ یک نمی توانیم به این سوال پاسخ دهیم که این خرقه پوشان چه افتخاری برای تاریخ ما کسب کرده اند و چه مشکلی از مشکلات ما را از پیش رو برداشته اند. آن ها ما را نصیحت کرده اند که اندرون از طعام خالی بداریم تا در آن نور معرفت ببینیم، در حالی که امروز همه می دانیم اگر اندرون از طعام خالی شود نتیجه ی آن فقط از کار افتادن کلیه و روده و کبد و چشم ما خواهد بود و نه دیدن نور معرفت!! حتی همان کسانی هم که توصیه می کردند:
چشم دل باز کن که جان بینی / آنچه نادیدنی ست آن بینی
دل هر ذره را که بشکافی / آفتابیش در میان بینی

همین ها نتوانستند یا خود، اتم را کشف کنند و یا دیگران را به کشف آن رهنمون سازند چرا که اساسا نگاه حاکم بر جامعه، نگاه عرفانی و خیال پردازانه بود و نه نگاه نقادانه و علمی. روگرداندن از حکمت خردگرای ارسطو و درافتادن به چاه افلاطون که تقریبا از قرن پنجم شروع شد و در قرن هفتم با ظهور مکتب مزورانه تصوف به اوج خود رسید دقیقا در جهت خلاف راهی بود که اروپاییان از قرن چهاردهم آغاز کردند و بنابراین تعجب آور نخواهد بود که امروزه ما و غرب به دو منزل متفاوت رسیده ایم. شوربختانه تفکر صوفی گری چنان در ذهن تاریخی ایرانیان ریشه دوانده که هنوز در قرن بیست و یکم و با کمال تعجب در میان افراد تحصیل کرده طرفداران زیادی دارد. کسانی که چندین سال در دانشگاه با علم و روش های علمی سر و کار داشته اند اما در واقع خردگرایی که پایه و اساس علوم غربی است در روح و جانشان نفوذ نکرده است. ما امروز در ایران با افرادی روبرو هستیم که در دانشگاه ها که یکی از مظاهر تمدن غرب است مدرک دکترا گرفته اند، لباس غربی می پوشند، با ماشین های ساخت غرب رفت و آمد می کنند و تمام زندگیشان چکیده ی فلسفه ی خردگرای غربی است اما تفکرشان از تفکر امثال شیخ پشم الدین کشکولی واپس گراتر است! اتفاقا بزرگترین مانع توسعه در ایران همین افراد هستند. البته تعداد معدودی از اینان، صاحب منصبانی هستند که به خاطر حفظ مقام خود، تفکر صوفی گری را در جامعه رواج می دهند و صد البته خود بدان معتقد نیستند.

از این سیاستمداران منفعت طلب و ریاکار که بگذریم عده ی زیادی از نویسندگان، هنرمندان، معلمان و اساتید دانشگاه هستند که تفکرشان ملغمه ی خطرناکی است از علم غربی و عرفان شرقی! ترکیبی ناموزون از ولتر فراتسوی و مرتاضعلیشاه شیرازی!!
اینان خدای سفسطه هستند؛ تمام گزاره های عقلانی را به خدمت می گیرند تا خرافات غیر عقلانی را اثبات کنند. با وجود چنین افراد بیمار و پرمدعایی، جامعه ی ایران از آن مسیر اشتباهی که قرنها رفته بازنمی گردد و در جاده عقل و منطق قرار نمی گیرد.
در مبارزه و بحث با چنین افرادی چاره ای نیست جز اینکه خود را به سلاح فلسفه مجهز کرد. هیچ روشی به روشنی روش سقراطی نمی تواند دست سفسطه بازان را رو کند. اما مهم تر از آن، عقل گرایان باید نیروی خود را بر پرورش نسل جدید متمرکز کنند. باید خردورزی را به عنوان یک روش وارد زندگی کودکان و نوجوانان کرد تا بدین وسیله نسل جدید در مقابل هر گونه تفکر صوفی گری واکسینه شود. باید به احیاء تفکر مشائی گری همت گماشت چرا که تفکر خردورزانه نیاز ضروری جامعه ایران است؛ تفکری که آخرین بارقه های آن با مرگ دانشمندانی چون ابوعلی سینا در اوایل قرن پنجم خاموش شد.
دیدگاه

مجید فرهیخت
نویسنده در این گفتار خردمندی و باریک‌بینی و دلسوزی و حقگویی همه را بهم درآمیخته و با زبان شیرین و ساده‌ای از یکی از بدبختیهای بزرگ این کشور که باید سرطان اندیشه‌ها نامیدش پرده برمیدارد. باید آفرینها بر این قلم گفت و شادمانیها از اینگونه اندیشه‌های روشن و نیکخواه نمود.
شنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۰۳:۱۰
بهرام شاهی
هزاران درود بر خانم مژگان باقری!

درست و استوار نوشته‌اید. ایکاش "روشنفکران" ایرانی خردورزی را از شما بیاموزند.
ایکاش ایرانیان از باورهای پوسیده و نادرست و گمراه‌کننده -باورهایی که آموزه‌های زهرآلود شاعران دوران مغول را "اخلاقیات" ایرانیان می‌شمرند- دست کشیده، بار دیگر به راه خردورزی بیفتند. ایکاش ریشه‌ی دروغ -و آنچه "تعارف" میخوانیم و چیزی مگر دروغ نیست- در میان ما ایرانیان خشکیده و کنده شود.
چنین باد!

با احترام،
بهرام شاهی

شنبه ۵ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۴۸
حمزه علی نصیری
بسیار عالی و آموزنده است.
نقد منطقی و شجاعانه و سازنده است.
دفاع جانانه از ساحت عقل و اندیشه در استیلای سیاه خرافه گرایی و خرافه گستری و خدعه گری ست.
هزاران سپاس
مرحبا به خامه ی خوش نگار تان.

?????????

? سرای زندگی آباد از نور است ?

سرای زندگی آباد از نور است ?
بساط زندگانی در حضور نور پابرجا ?
جهان با جنبش و گرما و رقص و رنگ،
پر شور است ?

سیاهی و سکوت و خواب و سرما و سکون و خوف،
اوصاف شب است و
جوّ وحشت زا و یأس آلود و سرد و سوت و کورِ عالم گور است

و البته
نگاه و دیدن و دریافتن، رفتن،
نه شب؛
در روز میسور است
که می دانیم؛
بینا هم به شب کور است!!

چرا شب زنده داری! شیخ؟
چرا در سایه،
- پنهان از نگاه روز -
بیداری؟
به احیای شبانگاهان چه اصراری!؟
که شب چون گور سنگی
تنگ و خاموش و نمور و سرد و بی نور است
چرا شب در پی یاری؟
چه افکاری به سر داری؟
تکاپو در حضور نور مقدور است
می دانی؟
ازین آموزه ها گرم است بازار ریا کاری!
نمی دانی؛
از این افکار شبرنگ و سیاه و سرد،
سراسر ده مه آلود و نگاهِ شهر هم کور است!؟
بیا بس کن تبهکاری!
ببند این مکتب تاریک و وهم آلود
برچین این بساط تیره از این دکّهٔ تاریک و دود اندود
نبوغت چون مرض امروز دامن گیر جمهور است!

حمزه‌علی نصیری ۹۳

http://nasiri۷۰۶.blogfa.com/post-۸۹۶.aspx

شنبه ۵ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۲۳:۲۴
محمد
بسیار تحلیل عالی و زیبایی بود و انسان با دیدن این همه روشنفکری نویسنده و انتشار شجاعانه حقایق آن هم در این امواج فراوان بت سازی برای اسم های فریبنده تو خالی به وجد می آید من واقعا به عنوان یک پژوهشگر با تمام وجود برای نویسنده این متن و این همه روشنفکری و تحلیل زیبایش سر تعظیم فرود می آورم و از سایت خوبتان بابت انتشار این متن متشکرم
چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۳۳
masiha pakdel
با سلام. مقاله ی ارزشمند و مستدلی بود. متأسفانه علت پیدایش مکاتب تصوف و عرفان در ایران و همچنین فرق بین تصوف و عرفان به خوبی
بیان نشده است. امیدوارم که در مورد این دو مقوله نیز عنایت مقتضی
مبذول فرمایید. با تشکر و احترام -مسیحا پاکدل

شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۱۰
حمید بیگی
دیدگاه سرکار خانم باقری کاملا درست است ؛ هرچند من اشنائی قبلی با کارهای ایشان نداشته ام ، سخنم فقط راجع به همین مطلب میباشد .
بنطرم کار را باید قدمی جلوتر برد . زیرا که احتمال این هست که کسان دیگر هم وارد شوند و این تفکر به شکلی مد ! روز گشته _ فضای نیمه روشنفکری هم اماده است _ و در مرحله انتقاد از وضعیت خرد گریزی نهادینه شده درجا بزنیم ؛ مرحله بعد باید که رفتار بی عقل امروز جامعه ایرانی نقد شود ، مثلا همین دروغ _ نیک و پسندیده و مودب جاری در لابلای رفتار افراد با یکدیگر تعارف ، تعارفات ! دروغی انچنان جا افتاده که در نبودش ملت گیج و ویج میماند که چه بگویم حالا اگر که دروغ زیبایم را از من بگیرند . کوتاه اینکه با نمایاندن زشتی دروغ و موجودیت کاربردی ان با مشارکت همگانی راهی بسوی زندگی خرد ورزانه گشود .

آدینه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۰۹:۲۵
هو
پس ازسلام و تحیات..
مثلی ست معروف از بزرگان که میفرمایند
اگر حرف نزنی نمیگویند که لالی..
متاسفانه مطلب سرشار از جمع اضداد این کارشناس ارشد را به دقت و انصاف مطالعه داشتیم.
افسوس و صدافسوس آنجاست که در مقام منتقد به دیگران میگویم( هرکس باید در جایگاه خاص خود و در حیطه علومی که سالیان رنج بجهت بدست اوردنش کشیده) قدم و قلم بزند.

نویسنده محترم از تاریخ تصوف به ای نحو نااگاه و جاهل است.جهل را در کنار علم تصوف قرار میدهیم

بدبختانه اگر ایشان به این اصل که
الانصاف راس الایمان پایند بودند
کلی گویی و کلی نگری نداشته سعی در تمرکز بر مطالب میداشتند لااقل قابل پذیرش تر میبود.
مبرهن است بیشتر شنیده اید تا تحقیق.

طریقت کبرویه که یکی از طریقت های اساسی تصوف امیخته با تشیع است
قبل از هجوم مغول عالم اسلام را در نوردیده بود
چگونه تصوف پس از مغول عالمگیر شد؟

شنیده اید زن حامله گل میخورد صحیح !چه گلی میخورد مهم و ملاک است.
آیا با اصول اربعینات و چهله های چندگانه آشنا هستید؟
بلاشک خیر
ایا پیرامون دنیای موازی و تسلط بر عناصر اربعه کمی ،تنها کمی تحقیق داشته اید که بدانید علت چهله آنهم در فضای تاریک چیست.
ایا راه های سلوک را رفته و از پیچ و خم های علمی و عملی ان اگاهید؟

حتی نمیدانید که در سلوک و فقر و درویشی
نور چیست و سالک چگونه با نور زندگی میکند و خوراکش نور میشود
به تمسخر حرف ویتامین و ماکولات زمینی میزنید؟؟

اگر میپذیرید با شما مستقیما در حدود همین مباحثی که نااگاهید مباحثه علمی داشته باشیم
آنهم‌ بر مبنای عدل و انصاف که هیچ
در غیر اینصورت مدیر سایت اثبات نماید جوانمرد است و مقاله مرا در جواب مطالب کذب شما چاپ نماید.
درود بر پیروی کننده از حق و حقیقت
الامر الیکم و السلام علیکم.
ادمین خاکسار ۱۱۰

پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۳:۴۵
محمد
به نام خدا
شکی در فساد و تباهی و مضرات صوفی گری و تفکر عرفانی نیست اما مطالب بیان شده بیشتر به غیب گویی شباهت دارد تا تحلیل تاریخ
عقل هم اگر عقل باشد ارسطویی و غیر ارسطویی ندارد. محدود کردن حکمت و خرد به فلسفه خلاف خرد و حکمت است.
پیشرفت غرب هم ارتباطی به فلسفه ارسطویی ندارد. امروزه فلسفه رایج و غالب در غرب با فلسفه یونان تفاوت فاحشی دارد.

یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۰۱:۵۶
نظر شما