صفویه شناسی شریعتی؛ کالبدشکافی یک انحطاط

چرا شریعتی به نقد صفویه روی آورد؟

حسین میرزانیا
این نوشتار می کوشد تا نگاهی داشته باشد به روایت شریعتی از صفویه و این که آیا نقد شریعتی بر صفویه نقدی قابل دفاع است یا سست بنیاد؟ . دیگر آنکه او ازچه زاویه و نگرشی به نقد صفویه پرداخت ؟آیا این نقد می تواند برای ایران امروز راهگشا باشد و یا خیر ؟
شایسته بود که شریعتی توام با نقد گفتمان فکری ،عقیدتی معرفتی صفویه به نقد سیاسی نظام صفوی نیز می پرداخت که انبانی از ادله استواری می یافت و مشاهده میکردکه چگونه حکومتی که با نام کلب آستان علی (ع) یا کلب آستان رضا(ع) خود را می خوانده دست به چه جنایتهای هولناک و درندگی ها میزده، به طوری که حتی این سلسه قتل و جنایت و خیانت به پدر و فرزند را به درجه ای از حد رساند که در هیچ حکومتی نمیتوان سراغ گرفت! اشاره به چند نمونه از این اعمال مشمئز کننده گویای بسیاری از واقعیتهایی است که شریعتی به هردلیلی از توجه بدان غفلت کرده و بدان نپرداخته است . ...

دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷


این نوشتار می کوشد تا نگاهی داشته باشد به روایت شریعتی از صفویه و این که آیا نقد شریعتی بر صفویه نقدی قابل دفاع است یا سست بنیاد؟ . دیگر آنکه او ازچه زاویه و نگرشی به نقد صفویه پرداخت ؟آیا این نقد می تواند برای ایران امروز راهگشا باشد و یا خیر ؟

مقدمه :
تشکیل حکومت صفویه یک نقطه عطف بزرگ در تاریخ ایران است و در حقیقت سرفصل جدیدی در تاریخ ایران آغاز شد تا آن جا که می شود مدعی شد از آن واقعه به بعد تاریخ ایران را باید به دوره ی ماقبل ومابعد از صفویه تقسیم کرد و هم از این روست که بسیاری از محققین تاریخ ، آغاز تاریخ معاصر ایران را از دوران شکل گیری صفویه می دانند .مولفه های این ادعا، در شکل گیری نظمی جدید مبتنی بر تمرکزسیاسی و تشکیل حکومتی واحد حول دولتی مرکزی از یک سو و از سوی دیگر تشکیل حکومتی مذهبی با رسمیت یافتن مذهب تشیع در ایران و همکاری و دخالت و حمایت و حضور روحانیت شیعه در حکومت و همچنین برقراری ارتباط با جهان جدید و به طور اخص با کشورهای غربی و مراودات و تعاملات حکومت صفویه با اروپاییان – می باشد که در گذشته مسبوق به سابقه نبوده است . به این ترتیب ایران از نظر حیات سیاسی و مذهبی و اجتماعی و فرهنگی به دوران کاملا نوینی قدم نهاد که خود آغاز گر تحولات دیگری در ایران شد که تا به امروز ادامه یافته است . مناقشه بر سر نتایج این حادثه ی بزرگ در ایران میان اندیشمندان ایرانی دهه ها هست که جریان دارد . در میان موافقان نظام صفویه ادله ای چون جلوگیری از تجزیه و انحلال ایران در دیگر قدرتهای متخاصم یا رقیب و ایجاد اتحاد و یکپارچگی دینی و سرزمینی در ایران و برقراری امنیت و اقتدار سیاسی و نظامی و رونق اقتصادی و تشکیل یک حاکمیت ملی در ایران از مهم ترین دلایل می باشد. اما از سوی دیگر نظم دینی و نظامی و سیاسی صفویه منتقدین و مخالفینی نیز دارد که شاید بتوان ادعا کرد مشهورترین آنان علی شریعتی است . کسی که یک کتاب ازمجموعه آثارش به طور کامل در نقد صفویه است. وی بی محابا به نقد بی امان حاکمیتی همت گماشت که وفاداران و حامیان سرسختی ازمنظرمذهبی یاسیاسی دارد وآنان نقد شریعتی را یکی از ضعف های تاریخی او در کم دانشی اش از صفویه دانسته اند. در واقعیت هم حاکمیت صفویه به ویژه در دوره اوج آن یعنی پادشاهی شاه عباس اول ، دوره ای از شکوفایی و رونق اقتصادی و قدرت نظامی و مهارت دیپلماتیک را محقق کرد وایران نمونه ای از اقتدارسلطنتی توام باشکوفایی را تجربه کرد.
شاید هیچ ناظر بیرونی تصور نمی کرد که شریعتی مسلمان شیعه که خود نظریه پرداز گونه ای اندیشه گری برگرفته از دین و به طور اخص شیعه است به نظامی شیعه مذهب و حامی تشیع که از پس سال ها حاکمیت های سنی مذهب در ایران برآمده است این چنین بتازد و با تیغ نقادی خود وارد منازعه ای شود که سال ها پس از رفتن خود او موافقان و مخالفان آن همچنان از آن سخن می گویند و هریک ادله ی خود را برتر و به صواب نزدیکتر می دانند . برای چرایی این حکایت طولانی باید به متن اثر شریعتی در نقادی اش به صفویه روی بیاوریم و ببینیم که ادعای او مبنی بر فرو بردن تمدن ایرانی به دوره ی انحطاط از سوی صفویه تا چه اندازه درست و استوار است و اینکه آیا این نگاه ،نگرشی جامع و کامل و درستی بوده است یا خیر ؟

چرا شریعتی به نقد صفویه روی آورد؟
جای پرسشی ذهن سوز است که چرا شریعتی دین باور از میان تمامی حاکمیت های ایران پیش و پس از اسلام به نقد و آسیب شناسی دو سلسله ساسانی و صفوی پرداخت که هر دو یک وجه مشترک داشتند و آن همانا متصف به صفت دینی بودن این دو حکومت و تمرکز سیاسی و مذهبی بود که هر دو حکومت در تاریخ ایران به وجود آوردند ؟! . بر این اساس به جاست که نخست اشاره ای اجمالی به برخورد شریعتی با حکومت ساسانی شود تا مقدمه ای باشد بر ای ورود به موضوع صفویه .
شریعتی در تحلیل نظام دینی ساسانی و موقعیت مذهب زرتشتی در حکومت ساسانی معتقد است : « در عصر ساسانیان که خود مدعیان مذهب اند و خاندان روحانی و فرزندان ساسان خوتای ، موبد بزرگ معبد استخر و قیامشان قیام دینی است و رسالتشان احیای مذهب زرتشتی و موبدان ، حتی بر پادشاهان حکومت می رانند و هم مظهر قدرت سیاسی و هم اقتصادی و هم مذهبی شده اند ورژیم مقتدر سلطنت را تکیه گاه و حتی ابزار دست خود ساخته اند و بیش از نیمی از تمامی املاک مزروعی کشور راتصاحب کرده اند و آتشگاه ها از همه وقت گرم تر و روشن تر و آبادتر ، در سراسر ایران تکثیر می شود و بزرگترین امپراطوری جهان ، حامی متعصب این مذهب میگردد و موبد موبدان ، تاج را از جانب اهورامزدا بر فرق شاهنشاهان ساسانی می نهد و خود به نام روحانیت ، بر نیمی از جهان متمدن و مقتدر آن عصرحکومت می کندو برای اولین بار مذهب زردشت مذهب رسمی حکومت می شود ، از درون پوک می شود و متزلزل و بی جاذبه و با تنی نیرومند که به شدت و به زور رشد می کند و چاق و چرب می شود ، اما بی روح و بی اندیشه و بی حیات و حرکت وشور و حرارت ، چه این مذهب که ابتدا یک ایمان بود و یک دعوت و هدایت ، که عشق در دل ها بر می افروخت و حرکت در جامعه می آفرید و در عمق ارواح و افکار مردم رسوخ می کرد ، تبدیل به « قدرت شد و نظام حاکم » و مجموعه ای از مراسم و وظایف و اعمال تکراری تقلیدی بی هدف و بی ثمر و بینشی متحجر ، واین بود که دیدیم مذهب زرتشت ، نه یک روح که یک «مجسمه پولادین » شده بود و در این عصر شده بود یک گنبد عظیم و زرین بر روی «هیچ » توخالی و خلوت که دو فریاد بی دنباله و ناشیانه ی مانی و مزدک ، چه طنینی در آن افکند و بعد در همین روزگار ، یک لگد عرب ، چه آسان این قصر شکوهمند موریانه خورده را فرو ریخت ! » (۱)
باز گردیم به پرسش نخستین خود : «چرا شریعتی به نقد صفویه روی آورد؟» برای پاسخ به این پرسش کلیدی و بنیادی باید به تعریف او از انسان و سپس جبرهای تحمیل شده به انسان در طول تاریخ از سوی شریعتی بپردازیم تا به نظام های سلطه (طبیعت یا تاریخ) برسیم که چگونه ازنظر شریعتی مانعی سترگ بر سر رهایی و آزادی او عمل کرده اند . شریعتی هماره انسان را عبارت می داند از : آزادی ،آگاهی، آفرینندگی و معتقد است که انسان برای انسان شدن و رسیدن به تعریف خود از انسان بودن همواره تحت سلطه ی طبیعت، تاریخ ،جامعه و خویشتن بوده است و در رهایی از این بندها در جبر تحمیلی تاریخ اسیر و برده ی ذلیل و زبونی شده است در دستان صاحبان زر و زور و تزویر یا تیغ و طلا و تسبیح یا استبداد و استثمار و استحمار و از میان این سه گونه شناخته شده ی نظام سلطه در طول تاریخ بدترین و هولناک ترین و خشنونت بارترین و بی رحمانه ترین و ظالمانه ترین نوع سلطه و حاکمیت را سلطه و اقتدار دینی و مذهبی و یا همان تزویر و استحمار می داند که خشن ترین و سنگین ترین نوع سلطه و اقتدار بوده است . شریعتی آغاز آگاهی بشر رادر تفسیر دینی و اسطوره ای او که همانا آگاهی انسان به عریانی خویش پس از خوردن میوه ی ممنوعه (به تفسیر شریعتی میوه ی آگاهی) است می داند و پایان قرآن که سوره ی ناس (مردم ) است را نشانه ی این که بشر برای آزادی از سلطه ی {زر و زور و تزویر ذکر شده در این سوره ی پایانی قرآن} باید همواره جد و جهد و هوشیاری و مقاومت از خود نشان دهد و از پای ننشیند . به گفته ی شریعتی در سفر حج نیز بازخداوند یادآور می شود که از میان سه سمبل سلطه آن که شقی تر و خطرناک تر است، الهه یا بت فریب و نیرنگ و جهل است که در فریب و مکر دینی در طول تاریخ متجلی بوده و اشکال گونه گون در طول تاریخ داشته است . اهل تاریخ می دانند که یکی از دلایل حملات تند و سخت آیت ا… مطهری به شریعتی در همین تفسیر و روایت او از تاریخ بود که سه گانه ی زرو زور و تزویر یا فرعون وقارون و بلعم باعورا را به تمامیت تاریخ تسری داده و از همه بدتر این که نقش نیرنگ مذهبی روحانیان مذاهب و ادیان را زیر بنای این استبداد و استثمار بر شمرده و به ده ها روایت این سه گانه ی همیشه مسلط تاریخ رابیان کرده و بر آن تاکید ورزیده است.
از همین روی است که شریعتی پای به عرصه ی نقد صفویه می گذارد. این برهه از تاریخ ایران یعنی صفویه را استاد محمودحکیمی « تونل وحشت تاریخ ایران» نام نهاده اند و اساتیدی دیگر همچون دکتر جواد طباطبایی علی رغم تفاوت نگرشی که با شریعتی دارند ولی همچون شریعتی آغاز انحطاط ایران را از قدرت یافتن صفویه می دانند . چنان که دکتر طباطبایی می نویسند : « می توان گفت که دریافتی از تشیع که با ورود علمای جبل عامل به ایران عرضه شد و با محمد باقر مجلسی صورتی مدون پیدا کرد در جهت خلاف تحول مطلوب بود و بدین سان اندیشه ی دینی نیز منحنی زوال اندیشه در ایران را دنبال کرد . مثنوی مکافات نامه نمونه ای از وضعیت زوال اندیشه و انحطاط ایران در پایان دوره ی صفوی است…» و یا در جای دیگر می نویسند : «… دوره ی گذار تاریخ ایران که با شکست جنگ چالدران آغاز شد و با شکست ایران در جنگ های ایران و روس و فروپاشی ایران زمین به پایان رسید دوره ی انحطاط تاریخی و زوال اندیشه در ایران بود.» و در نهایت معتقدند که زوال اندیشه و انحطاط تاریخی ایران هم چون دو وجه وضعیتی یگانه بود که در دوره ی گذار موجب شد تا ایران از رتبه ی کشوری زنده و زاینده به درکات هبوط غیر قابل بازگشت رانده شود . نقش ایرانیان در عمل و نظر در راندن کشور خود به سراشیب هبوط بیشتر از آن بود که برای دردهای مزمن ایران به آسانی درمانی پیدا شود» (۲) حال با این مقدمه باید ببینیم آیا شریعتی توانسته است به درستی و به دور از جفا و خطا ، حاکمیت صفویه را نقد کند یا خیر ؟
شریعتی در کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی به طور مبسوط و در کتاب بازشناسی هویت ایرانی -اسلامی به طوراجمال به نقادی صفویه پرداخته است و اهل تحقیق میدانند که تا پایان عمر بر ایده خود وفادار ماند و حتی حملات سنت گرایان و روحانیان نیز نتوانست تغییری در نگرش او بدهد.
مغز و جان کلام شریعتی در این کتاب را می توان این گونه صورت بندی کرد :
نخست) اینکه صفویه با رسمیت دادن به تشیع و شریک کردن روحانیت در قدرت و حکومت ، تشیع را از حرکت و نوآوری و تغییر طلبی و جوشش و آفرینش تهی کرد و تبدیل به یک مذهب حاکم ولی منقبض و منجمد و ایستا و شکست خورده از درون کرد . به طوریکه در این باره دکتر طباطبایی از قول ادوارد براون با اشاره به آیه ۱۴ از سوره ی سبا مینویسند که « ایران زمین در واپسین دهه های فرمانروایی صفویان مانند کالبد بی جان سلیمان نبی بر عصایی تکیه داده بود که مانع از افتادن آن می شد و لاجرم موریانه ای می توانست عامل سقوط آن شود » (۳)
دوم) آنکه صفویه با برگرفتن دین و برگزیدن آن به عنوان ایدئولوژی نظام حاکم آن را ابزاری برای اعمال سلطه و نردبانی برای قدرت و سلطه بر مردم کردند و دین، ابزار و عمله ی قدرت و حکومت شد. در این باره شریعتی می گوید: «تشیع ضد وضع موجود ، تشیع وفق وضع موجود می شود! تشیعی که به عنوان یک نیرو در برابر حاکمیت بود، به عنوان یک نیرو در کنار و پشت سر این قدرت می ایستد و از آن جانبداری می کند ! کارش و نقشش عوض می شود ، تشیعی که حالت انتقادی به وضع موجود حاکم است حالا یک رسالت تازه دارد و آن نقش توجیهی است ! … » و در ادامه می افزاید : « روحانی و عالم شیعی از کنار مردم برخاست و در کنار سلطان صفوی نشست ُ تشیع مردمی تبدیل شد به تشیع دولتی » (۴)
سوم ) صفویه دین را ابزار حیله و فریب و بهره کشی و تزویر خود ساختند تا بتوانند توجیهی برای اعمال خود داشته باشند . صفویه در این اکسیر شجره نامه سازی و نیرنگ دینی برای تصاحب قدرت نسب خود را که از پدرانی اهل سنت و مادرانی مسیحی زاده بودند (شاه اسماعیل) به سادات و امامان شیعه پیوند زدند و تشیع را پشوانه ی حکومت خود ساختند .
چهارم) صفویه با برگرفتن قشر و پوسته ی دین که از طریق فقهای حکومتی آن را اعمال می کردند باعث رونق ریا و تزویر میان مردم و جامعه ی زمان خود شدند و گوهر و باطن دین در پس قشر دین مغفول و مدفون شد و یا به نسیان و فراموشی سپرده شد و دین که باید راهی برای رهایی انسان باشد به وسیله ای بدل شد که از آن جز خرافه و ارتجاع و درماندگی چیز دیگری حاصل نمی شد. در این باره طباطبایی نقل قولی از کتاب تاریخ افغانان دارد و می نویسد :« فتح علی خان قاجار شاه سلطان حسین را متقاعدکرد که از پیر زنی در استر آباد شنیده است که اگر دو پاچه ی بز را با ۳۲۵ نخود پخته و دوشیزه ای باکره ۱۲۰۰ بار لااله الاالله بخواند و بر آن فوت کند سپاهیانی که با آن خوراک اطعام شوند از نظرها ناپدید خواهندشد و بر دشمن غلبه خواهند یافت» (۵)
پنجم) صفویه با تشکیل حکومت اقتدارگرای دینی باعث گسست و تفرقه و تبعیض و خصومت و خشونت میان اقوام و فرق داخل در حوزه ی تمدنی ایران شدند وحتی کار به جایی کشید که بر خلاف هدف اولیه ی تشکیل حکومت صفوی که جلوگیری از خطر تجزیه و جدایی بخش هایی از مناطق مرزی ایران از کشور بود خود عاملی اساسی در ایجاد زمینه ی تفرقه و شورش و جدایی در ایران شد . شورش محمود افغان که بعدها زمینه ی جدایی کامل افغانستان از ایران شد یکی از آن نمونه هاست . شریعتی در این باره نوشته : «مجموعه ی این مراسم و شعائر تقلیدی در جهت تحریک تعصب و تفرقه و انجام فرقه بازی سیاسی در میان توده به نام مذهب استخدام شد و بالاخره همه این اشکال و اشیاء فقط احساسات را بر می انگیخت اما کمترین نقشی در شناخت و شعور و بیداری مردم شیعه و تحلیل وتفسیر و بیان روشنگرانه ی حقایق اعتقادی و آموزش درست و وسیع مفاهیم مذهبی و طرح و تجسم روح و فلسفه و آثار رستاخیز کربلا نداشت… هدف صفویه تنها تحریک تعصب ها و احساسات ناآگاهانه توده بود و برگزاری کارناوال های مذهبی و تراژدی های تاریخی به سبک مسیحیت … چه بسا این مراسم و تشریفات ظاهری وعاطفی خود وسیله ای بود که مردم از شناخت حقیقت و تفکر و مطالعه مکتب تشیع و انقلاب کربلا غافل ماندند. زیرا هیچ جهلی سنگین تر از جهل مردمی نیست که یک نوع احساس معرفت کاذب پیدا کرده اند . (۶) همچنین استاد دکتر زرین کوب نیز در این باب می نویسند: «عامل عمده ی بلاواسطه ی این از هم پاشیدگی (دوران شاه سلطان حسین) خشونت و بی تسامحی به اتباع مذاهب و ادیان اقلیت ها بود که از اتحاد دین و دولت پدید آمده بود و سابقه ی آن به عهدشاه تهماسب اول و انتخاب محقق کرکی به عنوان نایب الامام می رسید . لاجرم درحالی که مجلسی در کتاب الرجعه ی خویش روایت می کرد که به حکم اخبار ، سلطنت در خاندان صفوی همواره و تا آخرالزمان ادامه خواهد یافت و آنها آن را به صاحب الزمان تحویل خواهند داد یک شورش ضد شیعی در خراسان به سلطنت شاه سلطان حسین و به سلطنت ۲۳۰ ساله ی صفویه پایان داد (۷) و در نهایت صفویه با این بازی بزرگی که به راه انداختند آغازگر انحطاطی شدند که تمدن ایرانی پس از آن نتوانست قد راست کند و تعصب وتصلب و جزمیت و خشک اندیشی و خرافه پرستی چنان دامنگیر جامعه ایرانی شد که دیگر گفتمان نوینی در جامعه ی ایرانی زاده نشد و تکرار و تقلید و اطاعت جای عقلانیت و خرد و زایش و نوزایی را چنان تنگ کرد که از تمدن بزرگ قرن سوم وچهارم هجری جز یاد و خاطره ای باقی نماند . اندیشه ها خشکید و هر گونه دیگر اندیشی و دگر باشی نفی و طرد شد و با غلبه ی اخبارییون بر اصولیین نه تنها سایر مذاهب و ادیان که مسلمانان اهل سنت و عرفا و صوفیان مورد تعقیب و آزار قرار گرفتند و همه اجبار به تن دادن به یک روایت و قرائت از دین ( فقیهانه) شدند که راویان آن ملا باشی های صفوی بودند .

ادله شریعتی بر آغازانحطاط ازدوران صفویه:
شریعتی در اقامه ی دلایل خود بر آغاز انحطاط ایران از سلسله صفویه چنین می گوید : « تا پیش از صفویه ایران قلب فرهنگی جهان اسلام بود و علمای اسلامی ما از شمال آفریقا تا چین ، در مسیر جنبش های فکری و جریانهای علمی و تبادل و تفاهم فرهنگی مداوم بودند و دایره ی تشعشع اندیشه متفکران ایرانی تمامی شرق را شامل می شد و هم چون سرچشمه ی جوشانی از فکر و فرهنگ ، ایران از غرب تا مصر و از شرق تا چین را سیراب می ساخت و تصادفی نبود اگر در دربار ترکان عثمانی هم به فارسی شعر می سرودند و زبان رسمی و علمی و ادبی شبه قاره ی عظیم هند فارسی بود و در اصطلاحات مذهبی مسلمانان تا خاور دور فارسی بسیار شنیده می شود و حتی نام کوچه ها و خیابان های زنگبار هم اکنون نام های فارسی است و کتابخانه های اسلامی در سراسر جهان از آثار علمای اسلامی ایران انباشته است ، آن چنان که گویی فرهنگ و علوم اسلامی را رسالتی بوده است که متفکران ایرانی بدان مبعوث بوده اند ، اما پس از صفویه که ایران به نام تشیع ، درهای خود را به روی دنیای اسلامی بست و تنها یک دریچه باز گذاشت و آن هم به روی اروپای مسیحی ، فرهنگ اسلامی هم چون رودی که در حوضچه ای فرو ریزد و بایستد ، به رکود گرایید و از تکاپو ایستاد و فقیر ماند و جهان بینی تنگ شد و تعصب ها شدت یافت و روحیه فرقه ای شد و بینش قشری و علوم تنها در کار حاشیه نویسی و نقل قول و تکرار مکررات . برخی شکفتن نبوغ هایی چون ملا صدرا و علامه دوانی و میرداماد و شیخ بهایی را دلیل نقض این نظریه می آورند ، این درست است که در این هنگام ما پیشرفت های درخشانی در فلسفه و اصول و سیاست داخلی و تکنیک و هنر داشته ایم ، ولی سیاست درهای بسته و در گلیم خود پیچیدن ؛ سیاستی نیست که بی درنگ آثار رکود را ظاهر سازد بلکه غالبا تحت تاثیر نیروی روحی اولیه ای که این در خود فرو رفتن هم ازمظاهر آن است ، موج های بلندی بر می خیزد که ازعناصر و مایه های موجود که هنوز غنی و متنوع است تغذیه می کند ، ولی هم چون درختی که در گلدان می روید ، این شکوفایی دیری نمی یابد و پس از تغذیه ذخیره ی غذایی اش ، به پژمردگی و مرگ رو می کند … پا در گلیم خود پیچیدن و درها را بر روی هر نسیمی که در جهان می وزد بستن و از هر چه در ورای ما می گذرد بریدن ، نتیجه اش فقر معنوی و مادی و رکود اجتماعی و ناچار جمود ذهنی و توقفی که در آن ، تنها تعصب های ارتجاعی و کهنه پرستی و تنگ نظری های بومی رشد می کند که ثمره نهایی آن ، دور افتادن از زمان و صحنه جهان است. » (۸) شریعتی مجددا درباره ی این انحطاط یادآور می شود : « …اما صفویه از این فرهنگ و از این میراث پر از خون و تلاش و جهاد و ایثار و آگاهی و مسئولیت و حرکت ، دستمایه ای برای ایجاد یک قدرت خشن سلطنتی و قومی و نظامی متعصبانه ، برای تحکیم قدرت حکومتش بر توده و استخدام ایمان توده در مبارزه با قدرت عثمانی ها و هم دستی با توطئه سازان مسیحیت اروپایی که از قدرت اسلام در اروپای شرقی و سلطه اش بر مدیترانه به هراس افتاده بود و زخم های کاری خورده بود ، بر گرد ایران و تشیع حصاری سیاه بر افراشت و از ما و فرهنگ ما جزیره ای ساخت که با تاریخ اسلام و با قرآن وبا دنیای اسلامی قطع رابطه کرد و طبیعی است که پس از چند سال درون این حصار به جمود ، جهل و رکود مرگبار و انحطاط وحشتناک دچار شد و به مرحله ای از ارتجاع و انجماد رسید که مترقی ترین دعوت انقلابی تاریخ به شکل یک فرقه متعصبانه بسته منجمد و ظاهر پرست ، که تنها به درد سیاست بازان و قداره سازان می خورد ،در آمد ».(۹)
حال پرسشی که پیش می آید این است که آیا روایت شریعتی از صفویه همه ی صفویه بود ؟ آیا شریعتی به نقد و نظر درباره ی نظام سیاسی و اقتصادی و ادبی و هنری صفویه نیز پرداخته است یا خیر ؟به نظر می رسد که شریعتی نخواسته یا نتوانسته به سایر وجوه نظام حکومتی صفویه بپردازد و در نتیجه منتقدین شریعتی از همین نقصان در سست کردن ادله ی او بهره گرفته اند. آنان معتقدند که اگر نظریات شریعتی درباره ی وجه مشروعیت سازی صفویه برای قدرت تراشی برای خود و ابزار انگاری دین برای توجیه سلطه ی خود و دولتی و حکومتی کردن دین که امری انتخابی و باطنی و شخصی است درست باشد ولی نقد او باز دارای اشکال عمده و خلا بزرگی است بدین معنی که صفویه خدمات و حسناتی داشته است که شریعتی از آنان چشم پوشی کرده و یا نادیده گرفته است. چراکه صفویه با تشکیل یک حکومت ملی مبتنی بر تشیع و ملیت، ایران را از خطر تجزیه و یا پاره پاره شدن و انحلال در کشورهای قدرتمند رقیب نجات داد و باعث ایجاد یک حکومت مرکزی توام با امنیت و آرامش به ویژه امنیت راه ها و ساخت کاروان سراها و در نتیجه رونق اقتصادی وآرامش روانی برای جامعه شده و حتی موجب رشد هنر نقاشی و فرش و منسوجات و سفال سازی و معماری و... شد. باید اذعان کرد که نظر منتقدین درست است و اقتدارصفویه باعث ثبات و احیای حکومت ملی واحد در ایران گشت به طوریکه ازبکان و دولت عثمانی دیگر از دست درازی به کشور دست برداشتندو شاه عباس توانست با ذکاوت پرتغالی ها را از بندرعباس بیرون براند و جنوب ایران از اشغال آنان آزاد کند ویک دوره امنیت و رونق اقتصادی همراه با رفاه نسبی نصیب کشور سازد که سفرنامه نویسان فرنگی نیز بدان اشاره کرده اند.
شریعتی به قدرت اقتصادی و سیاسی و نظامی صفویه نپرداخته ، این غفلت ناشی از چیست ؟ شاید بتوان حدس زد که او خود را در شرایطی نمی دید که یک جمع بندی کامل از صفویه داشته باشد و چه بسا از منظر جامعه شناسی پیامدهای فکری، فرهنگی ومعرفتی صفویه برای او از الویت و اهمیت بسیاری برخوردار بوده است به طوریکه از منظر او، وجود بستر و اتمسفر وگفتمان آزاد فکری، دینی و فرهنگی به قدری حیاتی وتعیین کننده است که چنانچه حاکمیتی فاقد حداقل همزیستی ادیان و فرق و مذاهب باشد و با حربه دینی، اختناق و خفقان عقیدتی و فکری ایجاد کند، عملا فاقد مشروعیت یا مقبولیت است ، چرا که وقتی اندیشه و تفکر دچار رکود حبس و جور و خفقان شود، جامعه نیز در سراشیبی سقوط و تباهی و اضمحلال قرار گرفته است هر چند که علائمی از پیشرفت در سایر ابعاد داشته باشد که آن نیز به زودی به مرداب جمود و تحجر و توقف خواهد رسید . نقطه ضعف دیگری که بر نقادی شریعتی از صفویه سایه افکنده است و البته در سایر آثار شریعتی نیز می توان آن را مشاهده کرد عدم انسجام یک تحلیل یا نقد در گفتار یا نوشتار اوست که باعث سوء فهم از سوی خوانندگان یا منتقدینش می شود . به طور مثال او صفویه را در کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی از جهت این که باعث تضعیف دولت عثمانی در برابر هجوم غرب به جهان اسلام شده مورد ملامت قرار می دهد و اگر چه بر فساد و تباهی حکومت عثمانی تاکید می کند ولی معتقد است که باید دربرابر استعمار غرب از عثمانی دفاع می شد . مسلم است که هیچ ایرانی میهن دوستی این دیدگاه را به ویژه درعصرجدید نمی پذیرد اگرچه زمانی این دیدگاه برای خود طرفدارانی داشت . اما جالب این است که در همان زمان نیز شریعتی در اثر دیگری از آثارش (یادداشتی که سال ها پس از انقلاب با عنوان آثار گونه گون منتشر شد ) نظر دیگری در این باره داده است که قابل توجه است و باعث تغییرنگرش خواننده نسبت به نظریه ی سابق شریعتی درباره ی عثمانی می شود . او می نویسد : « در یک رژیم حق وقتی انحراف پیدا شد باید از میان برود ُ ولو به وسیله ی یک ناحق این یک قانون کلی است . حکومت عثمانی حکومت حقی است زیرا اسلامی است اماچون فاسد و منحرف می شود باید از میان برود . قانون طبیعت قانون اصالت لیاقت است نه اصالت حق . طبیعت به لایق متوجه است نه به محق. درست است که به نظر من این ها حق تر بوده ولی چون فاسد و انحرافی شده بود و چون وسیله ی هوای و هوس عده ای به نام آبا و کلیسا و پاپ شده بود ناچار هر اصل دیگری ولو کثیف تر و منحط تر حق داشت جانشین شود» (۱۰) اگرچه میتوان متذکرشد که حکومت عثمانی نه تنها فاقد لیاقت و کارآمدی که فاقد حق (مشروعیت ) نیز بود.

چگونه ابعاد انحطاط عصر صفوی گسترده تر می شود ؟
تحریک تعصبات و ایجاد جنگ های فرقه ای و مذهبی با دسته های معروف به تولاییان و تبراییان که کارشان دشنام به سه خلیفه ی اول پس از پیامبر بود به طوریکه در معابر اگر کسی لحظه ای تردید در لعن و نفرین می کرد؛ به گفته شریعتی محتسبان و شحنه گان صفوی با دشنه خنجر و تیزی شمشیر او را از تردید بیرون می کشیدند. تعصباتی که باعث ایجاد کینه ها و نفرت ها و خونریزیها در دوکشور ایران و عثمانی میان شیعیان و اهل سنت ، و حتی درگیری های قومی و مذهبی منجر به شورش ها و تجزیه طلبی ها از سوی مرزنشینان در دوره ی صفوی گردید وبرخوردهای خصومت آمیز با مومنان به سایر ادیان و مذاهب و فرق باعث تشدید تعصبات و بالا گرفتن مجالس لعن و نفرین بر این و آن شد که نتیجه ای جز فرو کاستن فرهنگ و تمدن ایرانی از آن عظمت و جهان گشایی علمی و فرهنگی و تمدنی به جویبار خشک اخباری گری بود که خسران بزرگی بر پیکر تمدن ایرانی وارد کرد .پناهی سمنانی به نقل از استاد دکتر فلسفی در این مورد مینویسد :« مسئله جدال بین شیعه وسنی ، بار دیگر در نتیجه تلقینات محمد باقرمجلسی و جانشین وی که نواده ی او نیز بود (میر محمد حسن خاتون آبادی )تازه شد و تعذیب و آزار سنی مذهبان شیروان و داغستان ، به موازات آزار عیسویان گرجستان و ارمنستان ، دستاویزهای مناسبی را در اختیار دو همسایه طمعکار شرق و غرب ، یعنی روسیه و عثمانی قرار داد . همان طور که عیسوی مذهبان گرجستان و ارمنستان از ستم عمال صفوی می خواستند خود را زیر پرچم تزار بکشانند ، سنی مذهبان مناطق غربی نیز چشم امید به عثمانی دوخته بودند.» (۱۱) هم چنین آمده است که در کارخانه های کوزه گران هر جا سبوی دهن تنگی به نظرشاگردان ملا محمد باقر مجلسی درآمد شکستند و تاویلش چنان کردند که در هنگام وزیدن باد از دهن کوزه ها ، آواز «هو» بر می آید و این آواز «یا هو» زدن شیوه ی صوفیان است . حتی کسی یارای پوشیدن جبه پشم شتر یا لباس پشمینه را نداشت ، متبعان فاضل مجلسی می گفتندکه این لباس ها ، پوشش صوفیان است» (۱۲) کار بدانجا کشید که در شب ۱۲ ژانویه ۱۷۰۶ (شاه سلطان حسین ) با حضور درباریان در عمارت چهل ستون در ضیافت مجلل به صرف شام مشغول بود که ناگهان یکی از ستون های بلند چوبین آتش گرفته شعله ی آن به پاره ای از ستونهاو قسمتی از سقف سرایت کرد . از قراری که نقل می کنند شاه به کسی اجازه ی اطفای حریق را نداده و گفته بود چون مشیت اللهی تعلق به سوختن این تالار گرفته او با خواست خداوند ستیزه نخواهدکرد» (۱۳) شریعتی درباره ی برگزاری مراسم ها و آیین های جدید سوگواری که صفویه در ایران رواج داد وشکل نوینی از مذهب را ترویج کرد می گوید : « وزیر امور روزه خوانی و تعزیه داری رفت به اروپای شرقی و درباره ی مراسم دینی وتشریفات مذهبی آن جا تحقیق کرد ، مطالعه کرد و بسیاری از آن سنتها و مراسم جمعی مذهبی و تظاهرات اجتماعی مسیحیت و برگزاری و نقل مصیبت های مسیح و حواریون و شهدای تاریخ مسیحیت و نیز علائم و شعائر و ابزارها و وسایل خاص این مراسم و دکورها ی ویژه محافل دینی و کلیسا را اقتباس کرد و همه را به ایران آورد و در این جا به کمک روحانیون وابسته به رژیم صفوی آن فرم ها ورسوم را با تشیع و تاریخ تشیع و مصالح ملی و مذهبی ایران تطبیق دادند . مراسمی از نوع تعزیه گردانی ، شبیه سازی نعش و علم و کتل و پرده داری و شمایل کشی و معرکه گیری و قفل بندی و زنجیر زنی و تیغ زنی و موزیک و سنج زنی و تعزیه خوانی و فرم خاص و جدید و تشریفاتی مصیبت خوانی و نوحه سرایی جمعی که همه شکلش اقتباس از مسیحیت است و هر کسی با آن آشناست به سادگی تشخیص میدهد که تقلید است …قفل زنی و زنجیر زنی و تیغ زنی حتی هم اکنون به همین شکل در لورد (LOURDES ) سالیانه در سالروز شهادت مسیح برگزار می شود … حتی گاه به قدری ناشیانه این تقلید را کرده اند که شکل صلیب را که هم در مراسم مذهبی مسیحی ها جلو دسته ها میبرند ، صفویه بدون آن که کمترین تغییری در آن بدهند به ایران آوردند و همین الان هم بدون توجه به شکل رمزی و مذهبی آن در مسیحیت جلودسته ها راه می برند و همه می بینند که شاخصه نمایان هردسته ی سینه زنی همین صلیب یعنی جریده است و عین حال در نظر هیچ کس معلوم نیست برای چیست ؟ جریده اصولا تلفظ فارسی ” جروئیده ” و GROIX یعنی صلیب است و حرف G در ایتالیایی و لاتین صدای ج می دهد» ( ۱۴)

سرطان انحطاط تمامی اندام نظام صفوی را می بلعد:
شایسته بود که شریعتی توام با نقد گفتمان فکری ،عقیدتی معرفتی صفویه به نقد سیاسی نظام صفوی نیز می پرداخت که انبانی از ادله استواری می یافت و مشاهده میکردکه چگونه حکومتی که با نام کلب آستان علی (ع) یا کلب آستان رضا(ع) خود را می خوانده دست به چه جنایتهای هولناک و درندگی ها میزده، به طوری که حتی این سلسه قتل و جنایت و خیانت به پدر و فرزند را به درجه ای از حد رساند که در هیچ حکومتی نمیتوان سراغ گرفت! اشاره به چند نمونه از این اعمال مشمئز کننده گویای بسیاری از واقعیتهایی است که شریعتی به هردلیلی از توجه بدان غفلت کرده و بدان نپرداخته است . استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب در این باره می نویسد : «شاه اسماعیل که به قولی او را نخستین فرد مقتدر این سلسله می دانند در همان ابتدای کار در تحکیم اقتدار خود از قتل عام مردم به ویژه زنان در مواقع تسلط بر شهر خودداری نمی کرد وبا این که خود را فردی مذهبی به حساب می آورد با این حال از کشتن زنان آبستن نیز ابایی نداشت ، او در تبریز بسیاری ازمردم شهر را قتل عام کرد و سربازانش زنان آبستن را با جنینی که در شکمشان بود کشتند . شاه اسماعیل سیصد زن را که گفته می شد روسپیگری می کرده اند دستور داد به صف در آوردند و هر یک را به دو نیمه کردند ، او حتی در ارتکاب به این جنایات به مادر خود نیز رحم نکرد . او مادر خود را فرا خواند و چون معلوم شد که به عقد یکی از امیران حاظر در نبرد دربند در آمده است پس از طعن وی فرمان داد تا او را در برابر ش سر بریدند و به قول لرد استانلی در سفرنامه های ونیزیان گمان نمی رود از زمان نرون تاکنون چنین ستمکاره ی خون آشامی به جهان آمده باشد .» (۱۵) درباره ی شاه عباس اول و مشهورترین سلطان صفوی می نویسد :«عده ی زنان حرم شاه عباس از چهارصد تا پانصدنفر نوشته اند ، بیشتر این زنان ، زیبا رویانی بودند که امیران و حکام گرجستان و ارمنستان و ولایات دیگر برای شاه هدیه می فرستادند و با گرفتن پست و مقامی بر می گشتند .» پیترودلاواله در سفرنامه ی خود اشاره دارد به این که شاه عباس به خاطر تصاحب زنی که همسر تهمورث خان گرجی بود (جنگی به راه اندخت ) و با وی جنگید و او را از کشورش بیرون کرد و با این که خواهر این زن قبلا به ازدواج شاه در آمده و از جمله ی زنان سوگلی حرم بود ، خواهر دیگر را نیز بدین وسیله تصاحب کرد… شاه عباس در تمام سفرهای خود ، حتی سفرهای جنگی بیشتر زنان حرم را همراه می برد ، در سفرهای جنگی ، خواجه سرایان دستور داشتند که اگر دشمن غالب و شکست سپاه مایه ی فرار شد ، سر زنان حرم را ببرند تا به دست دشمن اسیر نشوند … او پسر خود صفی میرزا را کور کرد و به دست نابودی سپرد ، دو پسر دیگر خود سلطان محمد میرزا و امام قلی میرزا را هم کور کرد و از حیات نومید ساخت » (۱۶)
گرچه این اعمال و رفتار در تاریخ دراز ایران بی سابقه نیست و بلکه بسیار هم به وفور دیده می شود ولی از سلسله ای که با داعیه ی برپایی دین بر سریر قدرت نشسته است و پادشاهی که برای عرض ارادت به امام رضا با عنوان کلب آستان علی چکمه بر دوش از اصفهان تا مشهد را پیاده می پیماید بسیار حیرت آور است ! به گفته ی نصرا… فلسفی : «شاه عباس یک دسته جلاد نیز داشته به نام چیگیین یا گوشت خام خور . کار ایشان آن بود که مقصران را به فرمان شاه زنده زنده می خوردند و این مجازات وحشیانه ی نفرت انگیز ظاهرا از دوره ی حکومت مغول و تیمور و به واسطه ی شاه اسماعیل اول به شاه عباس رسیده بود … روزی خباز و کبابی فروشی را به جرم کم فروشی اولی را در تنور افکند . دومی را به سیخ کشید .» (۱۷)
کور کردن ، گوش و بینی و زبان بریدن، زنده پوست کندن ، در آب جوش سوزاندن ، دست و پای بریدن، قطعه قطعه کردن ، در خام گاو کشیدن، شکم دریدن و گردن زدن و کباب کردن وسرب در گلو ریختن و… از متداول ترین شیوه های مجازات در دوره ی شاه عباس و دیگر سلاطین صفوی بود . او خوشنویس معروف دوره ی صفوی یعنی میرعماد قزوینی رابه اتهام گرایش به اهل سنت به قتل رساند اگرچه دلایل دیگری همچون رقابت بین علیرضا عباسی و میرعماد رانیز در این واقعه دخیل می دانند . از جمله تصفیه های خونینی که شاه عباس در عرصه ی سیاسی بدان دست زد قتل عام و سرکوب نهضت حروفیه و نقطویه بود که با نیرنگ خاص شاه عباس صورت گرفت و تمامی مخالفان را از میان برد .سایر سلاطین صفوی نیز از این گونه نبوغ و شگفتی ها بی بهره نبودند : «شاه اسماعیل دوم برای آن که سلطنتش از هر گونه شورش و مخالفتی ایمن بماند در همان آغاز فرمانروایی عده ی زیادی از طوایف استاجلو را کشت و بدین گونه چهار تن از برادرانش را کشت و پنج تن از اعمام و بردار زادگان را که می ترسید به صورت مدعیانش در آیند هلاک کرد … دوران سلطنت شاه صفی نیز دوره ای خونین ، هول انگیز اما کوتاه بود . در حال مستی که برای او تقریبا دائم بود خشونت طبع او غالبا به نحو موحشی بی نقاب می شد و به حد جنون وجنایت می رسید . در پاره ای از این موارد ، امرا ، درباریان ، خوجه سرایان و حتی همسران خود را به طور بی رحمانه ای به مرگ و شکنجه محکوم می کرد . امام قلی خان فاتح هرمز و بیگلربیگی فارس را به خاطر آن که برادرش داود خان در قراباغ سر به شورش برداشته بود بی هیچ دلیلی با تمام فرزندانش در قزوین به قتل آورد. …شاه صفی دوم یا شاه سلیمان نیز مانند شاه صفی اول، یک پادشاه نیمه دیوانه بود. قسمت عمده ای از اوقات عمرش را در شراب خواری ، بد مستی و بی رحمی گذشت و به اقتضای هوس شاهانه در این لحظه های شوم و تاریک خشونت های خویش طی سال ها چشم ها بیرون آورد ، گوش ها برید ، بینی ها کند و زندگی ها بر باد داد و این همه فقط خشم زود گذر او را فرو می نشاند . به قول شاردن یکی از درباریانش گفته بود که هر وقت از حضورش مرخص می شدم دست بر سرم می بردم که آیا سر جای خود هست یا نیست؟»( ۱۸) و شاه سلطان حسین همو که تمامی عصاره ی آن سقوط به اسفل السافلینی بود که آیینه ی تمام نمای انحطاط صفویه شد . خرافات ، ترس و جبن ، دره ندگی و زن بارگی ، بی لیاقتی و بی خردی کار او را بدانجا کشاند که اطراف او را تار عنکبوتی از منجم باشیها و حکیم باشی ها و ملا باشی ها تنیده بودند و او حیات و ممات خود را در دستان آنان می دید.

چگونه انحطاط تفکردر عصرصفوی؛ دانش ، شعر و ادب را نیز در خود فرو برد ؟
چنین بر می آید که شریعتی دریافته بود که صفویه در دوره شکوفایی خود اگرچه ایرانی قدرتمند و امن توام با رونق اقتصادی به ارمغان آورده بود ولی در مقابل با برپایی حکومتی دینی که آغشته به لطایف الحیل ، تعصبات ، فرقه گرایی و خرافات و اوراد و تقدیس خشونت های مذهبی ، ایران را وارد چرخه ای از انحطاط و جهل و خردستیزی و عقل گریزی کرد تا جاییکه حتی فیلسوفی چون ملاصدرا نیز محکوم به تبعید و مرگ در انزوا شد ! اگرچه در تاریخ ایران وجود سرکوب و خفقان و اختناق امری بدیهی به شمار می رود که مختص صفویان نیست ولی شریعتی از حاکمیت تفکری سخن می گوید که ایران را چونان قرون وسطی دچار تصلب و تحجری کرد که استقلال اندیشه و خرد را از جامعه و مردم ستاند که تا آن زمان بی سابقه یا کم سابقه بود . به طور مثال: در زمینه ی دانش البته به علوم غیر شرعی توجه زیادی نمی شد . پزشکی با وجود فایده ی عملی آن توسعه یی نیافت و گه گاه حتی در خارج از حوزه ی اعتقاد وذهنیات عامه هم با تمسک به سحر یا دعا انجام می شد . ریاضی به علت آن که در بعضی امور شرعی مثل تعیین قبله و تقسیم ارث مفید بود مورد تعلیم یا رجوع می گشت . اما در مورد نجوم علاقه یی که اظهار می شد غالبا میراث تقالید بدوی و مبنی بر اعتقاد خرافه آمیز به تاثیر اجرام آسمانی در سرنوشت انسان بود.(۲۰) در ادبیات و شعر و فرهنگ کار به جایی کشید که کلمات و واژگان به نازل ترین مرتبه ی خود سقوط کردند و کاربرد کلمات و عبارات غلو آمیز و سراسر تهی از محتوا که انسان را به شگفتی وا می دارد . در متنی که عده ای از روحانیون به شاه سلطان حسین صفوی که ذلیل ترین و ناشایست ترین و خوارترین سلاطین صفوی بود به عنوان وثیقه ی آنان در حمایت از حرکت او در بر پایی امر به معروف و نهی از منکر نوشته اند(البته پس از مقدمه ای و مواخره ای طولانی که دارد و مجال آوردن آن در این نوشتار نیست ) این چنین از شاه صفوی یاد کرده اند : « اعلیحضرت کیوان رفعت مریخ صولت مشتری سعادت والاجاه انجم سپاه ، سلطان دین پرور و خاقان معدلت گستر ، جم نشان فریدون فر ، سلیمان مکان خورشید افسر ، نبوی حسب مرتضوی نسب ، جعفری مذهب موسی ادب ، زیبنده ی تاج و تخت کیانی ، وارث مرتبه ی سلیمانی ، طرازنده ی افسر و اورنگ ، نگارنده ی دانش و فرهنگ ، خسرو جم قدر فلک اقتدار داور دین پرور والاتبار ،برگزیده ی کردگار آسمان وزمین و قهرمان مطلق العنان ماء و طین غلام با اخلاص امیرالمومنین، ملاذاهاظم السلاطین ، ملاذاکارم الخواقین ، حامی حوزه الدین حارس شریعت سیدالمرسلین ، مروج طریقه الائمه الطاهرین ، ظلالله فی الارضین ، السلطان بن السلطان بن السلطان ، و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان ، ابوالمظفر شاه سلطان حسین الصفوی الموسوی الحسینی بهادر خان … و الی آخر» ( ۲۱) و نمونه ی چنین ادبیاتی را نیز در مقدمه ی کتاب زادالمعاد محمدباقر مجلسی خطاب به شاه سلطان حسین می بینیم که شریعتی در کتاب خود عینا آن را نقل کرده است .حتی این وضعیت ادب و شعر در دوران صفویه موجب شده است که ادوارد براون نسبت به این مسئله که چرا هیچ شعر بزرگی در ایران دوره ی صفوی ظهور نکرده است تعجب کند و علت را از استاد محمدقزوینی جویا شود و قزوینی در جواب می نویسد : «علی ای حال شکی نیست که در عهد صفویه ادبیات و شعر فارسی به پایه ی پستی افتاده است و حتی یک شاعر درجه اول هم در این عصر به ظهور نیامده است ودلیل آن را نخست در وحدت مذهبی ایران می داند که مخالف شعر و تصوف و عرفان بوده است و دیگر این که به جای شعرا و حکمای بزرگ ، فقهایی مانند مجلسی ، محقق ثانی ، شیخ حر عاملی و شیخ بهایی به ظهور رسیدند…» ( ۲۲ )

فرجام پایانی صفویه در نگاه نافذ استاد زرین کوب:
در تحلیل نهایی که استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب با توجه به جایگاه و مرتبه علمی خود از عصر صفویه دارد می نویسد : «جامعه ی عهد صفوی جامعه یی سنتی ، غالبا بی تسامح و احیانا آکنده از تضادهای ناشی از اتحاد دین و دولت و مخصوصا از اکراه و الزام در امور مربوط به وجدان بود . التزام تقلید در جزئیات امور هرروزینه ی زندگی ،دنیای قزلباش را از تحقیق و واقع نگری دور می کرد و شیوع تعصب بین شیعه و سنی ، همزیستی صادقانه ی فریقین را که صلح و امنیت وترقی مملکت بدون آن ممکن نمی شد ، غیرممکن می کرد _ در بسیاری موارد هم در بین هر دو طرف همه چیز را تحت حکمیت و حکومت شمشیر و خون قرار می داد … حاصل رواج شکنجه هایی چون آدم سوزی ، مثله کردن و نظایر آن قبایح که از جانب حکام اعمال می شد و وسیله ی تنبیه و تعزیر و موجب استقرار امن عام به شمار می آمد تدریجا آن شد که رافت و اخلاق انسانی روز به روز در تمام طبقات تنزل پیدا کرد و تقریبا درنده خویی حکام عرف و غیر عرف در مردم عادی هم شایع گشت . بدین گونه قتل عام یک شهر ، در قفس انداختن و آتش زدن یک متهم ، و زنده زنده خورده شدن یک دشمن که پادشاه یا صاحب قدرت دیوانه ای آن را وسیله تشفی خود می یافت امری عادی گشت .این که در بین طبقات عام از میر غضب و سرباز و قراول و قاضی و شحنه همواره کسانی هم پیدامی شدند که بدون کراهت و با آسودگی خاطر به بهانه ی اجرای یک حکم سلطانی یک شهر ، یک فرقه یا یک دشمن را با چنین شکنجه هایی نابود نمایند و آن گونه عقوبت های وحشیانه و غیر انسانی را در حق هم نوعان خود اعمال نمایند ، نشان می داد که تکرار لفظی یا فکری آنگونه تنبیهات در ضمن ذکر مصائب اولیا قباحت آن اعمال را در اذهان از بین برده بود و روحیه ی عامه را در التزام تعصب های جاهلانه ای که به آن ها تلقین شده بود مثل روحیه همان حکام از محتوای عطوفت و رافت انسانی خالی شده بود . » (۲۳)

این انحطاط با ایران چه کرد ؟
به نظر می رسد نتیجه ی فراخواندن روحانیان و علمای بلند پایه از لبنان و عراق به ایران و اقتباس از عزاداریها و مراسم سوگواری مسیحیان در شهادت مسیح باعث حاکمیت و هژمونی قرائتی فقهی ، قشری و ظاهر گرا دردین شد ، به حدی که دایره المعارفی از ادعیه و احادیث توسط مجلسی و دیگران جمع آوری شد که برای هر لحظه ، هر ساعت و هر روز و هر ماه و هر مناسبت و هر کار و فعل و عمل و رفتاری ادعیه ای خاص به وجود آمد و حتی تعیین نوع جنسیت فرزند و شفای بسیار بیماری ها همچون درد دندان و قولنج هم به خواندن وردی تنزل پیدا کرد و گویی که عقل ، اندیشه ، دانش ، تجربه و علم و خرد در پایان عصر صفوی به گفته دکترطباطبایی به درکاتی از هبوط در غلطید که بی سابقه بود و اوراد و فوت کردن انواع دعاها جای کشف و تجربه و تعقل و تفکر را اشغال کرد .خرافات ،اندام دین و اندیشه را در نوردید و بدین ترتیب گفتمانی بر ایران غالب شد که خروجی آن جز انحطاط نمی توانست باشد و آن گفتمان اخباریگری بود که ایران را وارد پارادیمی در تاریخ کرد که تا اطلاع ثانوی عقلانیت و خرد را به تعطیلات فرستاد . نمونه نمادین و عبرت آموز این گفتمان عصرصفوی به وضوح در رفتار و تصمیمات شاه سلطان حسین صفوی متجلی است آن جایی که وقتی خبر محاصره و نزدیک شدن افغان ها برای تصرف پایتخت را می شنود از روحانیان می خواهد که استخاره کنند تا او تصمیم مقاومت بگیرد یا تسلیم شود که نتیجه ی آن شد که در تاریخ خوانده ایم و شنیده ایم . او سر خود و دودمانش را بر باد داد تا همگان شاهد برپایی ستون هایی از انحطاط در خاک تاریخ و فرهنگ ملتی باشند که بیش از دوهزار سال پیش از آن پیامبری روشن روان و روشنگر از آنجا ظهور کرده بود و شهریار خردمند و نیک اندیشی نخستین بارقه های حقوق بشر را مکتوب کرده بود تا لقب ذوالقرنین رااز قرآن دریافت کند و مردمی که با تفکر خلاق خود توانسته بودند نوابغی چون فردوسی و مولانا و حافظ و سعدی را در آغوش خود بپرورانند.

به نظر می رسد روایت شریعتی با همه نواقص و ضعف هایی که ممکن است از صفویان برای پژوهشگران داشته باشد ، ولی ارزش آن را دارد که با زاویه ی نگاه او نیز نگریسته شود ، به ویژه آنکه گفتمان حاکم عصر صفوی روند تاریخ ایران را نه تنها تغییر بنیادی داد بلکه اثرات و نتایج و پیامدهای آن تا کنون ادامه داشته و دارد .
اگر ایرانیان به تعطیلات رفته اند ، اگر به امتناع اندیشه رسیده اند و اگر دچار رکود اندیشه و توقف زایش در گفتمان پردازی شده اند ، باید در حال و گذشته خود درنگ کنند و برآمدن صفویان و ارمغان آنان از جبل عامل لبنان برای ایرانیان سرفصلی مهم در شناخت علل این درماندگی است . تلاش شریعتی معطوف به چنین نگرشی بود که صفویه را جدای از میزان قدرت نظامی ، سیاسی ، اقتصادی و اقتدار حکومتی به قدرت گفتمانی که این سلسله بر این سرزمین حاکم کرد و تاریخ جدیدی را رقم زد نیز توجه کنیم و به مداقه و آسیب شناسی آن نیز بپردازیم .

منابع:
1- تشیع علوی و تشیع صفوی علی شریعتی صفحات ۳۴ و ۳۳
2- دیباچه ای بر نظریه ی انحطاط ایران سید جواد طباطبایی نشر نگاه معاصر ۱۳۸۱ صفحات ۵۲۰و ۴۲۲۳
3- همان منبع صفحه ۴۳۹۴
4- تشیع علوی و تشیع صفوی صفحه ۱۸۳ و ۱۹۶۵
5- دیباچه ای بر نظریه ی انحطاط ایران صفحه ۸۵۶
6- تشیع علوی و تشیع صفوی صفحه ۱۷۹۷
7- روزگاران تاریخ ایران از آغاز تا سقوط پهلوی دکتر عبدالحسین زرین کوب انتشارات سخن ۱۳۸۴ صفحه ۷۱۲۸
8- بازشناسی هویت ایرانی اسلامی علی شریعتی م آ۲۷ انتشارات الهام صفحه ۱۵۶ تا ۱۵۴۹
9- همان صفحه ۲۳۶۱۰
10- آثار گونه گون جلد اول علی شریعتی انتشارات مونا ۱۳۶۴صفحه ۲۵۰۱۱
11- شاه سلطان حسین صفوی تراژدی ناتوانی حکومت پناهی سمنانی ناشر کتاب نمونه ۱۳۷۴ صفحه ۱۱۸۱۲
12- همان صفحه ۶۷۱۳
13- همان صفحه ۸۲۱۴
14- تشیع علوی و تشیع صفوی صفحات ۱۷۳ تا ۱۷۰۱۵
15- روزگاران تاریخ ایران صفحه ۲۳۱ تا ۲۳۰۱۶
16- همان صفحات ۶۹۷ و ۲۶۲ و ۲۵۶۱۷
17- زندگانی شاه عباس اول جلد دوم تالیف نصرا…فلسفی صفحه ۱۲۷ انتشارات دانشگاه تهران ۱۳۴۴۱۸
18- روزگاران تاریخ ایران صفحه ۷۰۷ و ۷۰۲۱۹
19- آثار گونه گون جلد اول صفحه ۲۶۱۲۰
20- روزگاران تاریخ ایران صفحه ۷۱۵۲۱
21- کیهان اندیشه شماره ی ۸۲ بهمن و اسفند ۱۳۷۷صفحه ۸۸۲۲
22- ایران عصر صفوی راجر سیوری ترجمه کامبیز عزیزی نشر مرکز ۱۳۷۴ صفحه ۲۰۲۲۳
23- روزگاران تاریخ ایران صفحه ۷۲۴
منبع: مورخان
نظر شما