تدریس روانشناسی تاریخی (۲)

دیوید بیسِل / ترجمه: امید کفیل کاشانی

توضیحات ما درباره ی این موضوعات زمینه سازی ایست برای آغاز کاوش درباره ی شناخت راه هایی که ذهن،احساسات و افکار ِ ناخواسته را سرکوب میکند(مکانیسم های دفاعی مهم ِ ایگو). هر دفاعی تعریف میشود و برای آن مثال های گسترده ای
از تجربیات معاصر و شخصی و نیز از تاریخ بیان می شود.هدف در اینجا نشان دادن این موضوعست که قسمتی از شیوه ی کار ذهن در امروز،همانیست که ذهن در دیروز داشته است.
...

آدینه ۲۶ بهمن ۱۳۹۷
در آغاز ِ تدریس به طور رسمی،برخی از شیوه های کارِ ذهن و کارکرد آن در تاریخ مطرح میشود.ما علاقمند به همه ی ابعاد ِ ذهن نیستیم بلکه به دنبال بررسی آن ابعادی هستیم که میتواند کمک کند تا روشها و یافته های روانشناسی تاریخی را بهتر بفهمیم.
وقتی از حضار،میپرسم که چرا به کلاس آمده اند،چند دلیل به طور خودآگاه مطرح می کنند:نیاز به گرفتن سه واحد بیشتر،شنیده هایی مبنی بر خوب بودن این درس،چون به نظر بهتر از درس ِ تمدن غربی بود،اینکه اگر این درس را نمی گرفتند مجبور بودند در خانه پیش ِ همسرشان باشند؛و دیگر اینکه واقعا میخواستند آنرا یاد بگیرند.این دلایل در هرصورت دلایلی خودآگاهند،از جنس همان دلایلِ لیندون جانسون در پاسخ به این سوال که چرا جنگ را در ویتنام تشدید کرد.مورخان و روانشناسان تاریخی به این سطح،سطح خودآگاه ِ انگیزش تاریخی،علاقمندند.

اما نوع دیگری از انگیزش هم وجود دارد:آن انگیزه هایی که ما اصلا نمی شناسیم یا تنها بخشی از آنها را می شناسیم،سطح ناخودآگاهِ انگیزش.بسیاری از افراد،دیر یا زود خودآگاهی لحظه ای یا رو به رشدی را نسبت به چرایی ِ رفتارهایشان تجربه می
کنند،چرایی هایی که تا پیش از این از خود پنهان می کردند.برخی از دانشجویان از این رویکرد استقبال می کنند و مشتاقند تاِ درباره ی نقش ِ ناخودآگاه در تاریخ انسان تحقیق کنند.اما گفتنِ صرف ِ واژه ی "ناخودآگاه" ممکن است عده ای را تقریبا عصبانی کند که بگویند:«آها،حالا می فهمم.این درس درباره ی فروید هست.واقعا پیرمرد منحرفی نبود؟به سوء استفاده جنسی از کودکان بی توجه نبود؟ استاد ِ روانشناسی من گفت که هیچ حافظه ی سرکوب شده ای وجود ندارد.فروید بی اعتبار نشده ؟ آیا او آدم ِ[خطاکاری] نبود؟».

لازم نیست که افراد،این قدر ناراحت شوند. تا حالا من حتی چیزی از روانکاوی یا فروید نگفته ام،فقط "ناخودآگاه"را گفته ام. براساس اطلاعاتی که از متون روانشناسی مان می فهمیم،به این نتیجه می رسیم که حتی روانشناسان رفتارگرا هم وجود ناخودآگاه را تایید می کنند؛تنها فرق شان اینست که می گویند ناخودآگاه هیچ نقشی ندارد.آن دسته از سوالات، درباره ی فروید درحین درس پاسخ داده می شوند.فعلا نمی خواهیم از بحث منحرف شویم،فقط متمرکز بر مسئله ی ناخودآگاه می شویم.
بحث ِدامنه دار بر سر نظریه ی روانکاوی یا متوسل شدن به «اقتدار» فروید، معمولا در اینجا به کار نمی آید.بهتر اینست که مستقیما سراغ ِ مقاومت برویم و برای این مهم،دو کار انجام دهیم:۱-اثبات ِ وجود ناخودآگاه و ۲-اثبات اینکه محتویات ِ ناخودآگاه می تواند بر رفتار تاثیرگذار باشد.تصور کنید فردی به نام «بیل» تقریبا ۳۵ ساله،از همه لحاظ نرمال،دارای شغلی ثابت،متاهل،مورد احترام کلیسا و اجتماع و دارای فرزندان خوبی می باشد.بیل جلوی کلاس ِ روانشناسی تاریخی می ایستند و ما او را به یک هیپنوتیزور حرفه ای معرفی میکنیم که در کنار بیل می ایستد و از بیل می خواهیم که بعد از اینکه به حالت خواب واره [خلسه ی هیپنوتیزمی] فرو رفت برایمان از حالش در آن موقع صحبت کند.بعد از چند دقیقه بیل وارد ِ خواب واره می شود و هیپنوتیزور به او می گوید:
«بیل،بعد از اینکه بیدار شدی شروع به صحبت کردن می کنی، بعد از حدود یک دقیقه بلند می شوی و می روی جلو و پنجره را باز می کنی. هرگز فراموش نمی کنی که من به تو گفتم که این کار را بکنی. می فهمی؟» بیل پاسخ می د هد:«بله»
حالا بیل بیدار می شود. سپس شروع به صحبت کردن می کند: « -جذاب بود- من نسبت به همه کس، هوشیار بودم. قبلا فکر می کردم افرادی که هیپنوتیزم می شوند در خواب عمیقی فرو می روند». سپس او راه می رود و پنجره را باز می کند. هیپنوتیزور می پرسد:«چرا این کار را کردی؟» بیل پاسخ می دهد:«نمی دانم»! یا اگر او از آن دست افرادی باشد که دنبال دلیل برای هر چیزی میگردند،ممکن است دلیلی از خودش بسازد: «چون اینجا گرم بود.»!

حالا که بیل از دستور پساهیپنوتیزمی ِ هیپنوتیزور آگاه نبود، اگر به آن هشیار نبود، در این صورت دستور باید در جایی از مغزش که ما باید «ناخودآگاه» بنامیمش، ذخیره می شد و چون که پنجره را باز کرد، میگوییم آنچه در ناخودآگاه هست بالفعل می شود و نه تنها بر رفتار ما اثرگذار است بلکه در برخی موارد خودش یک رفتار است.

حالا می توانم درباره ی اثر میلتون اریکسون،یافته های هیلگارتِن و هیلگارتِن(استعداد هیپنوتیزم شدن با سطوح بالایی از کودک آزاری هیجانی و جسمانی همبستگی دارد) و تجمعات برنامه ریزی شده ی نازی ها در نورمبرگ توضیح بدهم.البته،خیابان مدیسون[تبلیغات رسانه ای]{۱}،همیشه در تلاش برای نفوذ به ذهن ماست تا آن را آلوده کند بدون آنکه درباره اش فکر کنیم،گرچه پیام های روشن و ناخودآگاهی وجود دارد که مستقیما به ناخودآگاه یا نیمه آگاه ِما منتقل شده است.تصاویر سیاسی و تبلیغی ِ گردآوری شده در طول سالها را می شود نشان داد تا گفتگو از یافته های ویلسون بریان کی{۲} تقویت شود.
توضیحات ما درباره ی این موضوعات زمینه سازی ایست برای آغاز کاوش درباره ی شناخت راه هایی که ذهن،احساسات و افکار ِ ناخواسته را سرکوب می کند(مکانیسم های دفاعی مهم ِ ایگو).هر دفاعی تعریف میشود و برای آن مثال های گسترده ای از تجربیات معاصر و شخصی و نیز از تاریخ بیان می شود.هدف در اینجا نشان دادن این موضوعست که قسمتی از شیوه ی کار ذهن در امروز،همانیست که ذهن در دیروز داشته است.

هم انکار و هم دلیل تراشی ، ساده هستند و آسان توضیح داده می شوند.(دفاع های ایگو در اینجا تعریف نمی شوند چرا که خوانندگان مجله از آنها کاملا آگاهند.من روی مثال های مربوط به توضیح آنها تمرکز می کنم).در پایان جنگ جهانی نخست،پس از ده سال فدا کردن و محرومیت آلمانی ها،جنگ به بیرون از مرزهایشان کشیده شد و هیچ ارتش بیگانه ای در خاک خودش نبود-پس از ۴سال که دائما به آنها گفته می شد نزدیک به پیروزی هستند-آلمانی ها یک روز صبح در اوایل
۱۹۱۸ بیدار شدند وفهمیدند که قیصر گریخته بود،سوسیالیست ها قدرت را در دست گرفته بودند،جمهوری اعلام شده بود و جنگ،مغلوبه.میلیونها نفر نمی توانستند باور کنند؛اکثریت ِ آلمانی ها آنرا انکار کردند؛ پذیرفتن ِ آن به تنهایی واقعا دردناک
بود.البته،اتفاقی رخ داد:ارتش به خانه داشت برمی گشت و قرارداد تحقیر آمیز ورسای تحمیل شده بود.بسیاری،این اتفاقات را به این شکل با دلیل تراشی توضیح دادند که سپاهیانشان شکست نخورده بودند بلکه توسط کمونیست ها و یهودیان مورد خیانت واقع شده بودند یا "از پشت خنجر خوردند".این افسانه و خیال،"داستان مشهور ِ از پشت خنجر زدن" در نهایت به هیتلر کمک کرد تا به قدرت برسد.
ادامه دارد...



**پانوشت از مترجم است.

پانوشت
{۱}:خیابان مَدیسون یا Madison Avenue اصطلاحی در زبان انگلیسی است که به معنای صنعت تبلیغات و فریبندگی
های رسانه ها در عرضه ی مطالب و کالاهاست.این اصطلاح از نام ِ خیابانی در نیویورک که مرکز تبلیغات تجاری بوده گرفته
شده است.
{۲}:بریان کی ، یکی از نظریه پردازانِ تاثیر پیام های نیمه هشیار یا محرک های زیرآستانه ای در تبلیغات بر ذهنِ بیننده یا
شنونده است.
منبع: psychohistory
نظر شما