تخته قاپوی عشایر

پایانی بر مهم ترین تهدیدها علیه اقتدار حکومت مرکزی

مجید علیپور، سردبیر مورخان
شاید بتوان مهم ترین نتیجه چنان صلابتی در اجرای سیاست یکجانشین کردن عشایر را در مقایسه وضعیت امروز دو کشور ایران و افغانستان نشان داد. دو کشوری که هردو در یک زمان نسبت به تجدد و نهادهای تمدنی جدید روی خوش نشان دادند اما در یکی از این دو، ایلات و عشایر برای همیشه از تاثیرگذاری در ساختار سیاسی حذف شدند و جایش را «شهروندان» گرفتند؛ در مقابل کشوری که تا زمانی نامعلوم، معادلات قدرت در آن متاثر از اتحادیه های ایلات و اقوام است و نهایت امکانش برای حرکت در مسیر توسعه و برقراری دموکراسی، تشکیل «لویی جرگه» (مجلس ریش سفیدان و سران قبایل) خواهد بود....

شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳
هرچند حمله اعراب مسلمان تغییرات کلی در ساختار سیاسی و منابع مشروعیت ساز حاکمیت به وجود آورد؛ اما آنچه سبب تغییرات اساسی و تحولات عمیق در ساخت و مشروعیت حکومت های بعدی در ایران شد ناشی از ورود ترکان سلجوقی و به ویژه پیامدهای هولناک حملات بنیان کن مغول بود. بعد از حمله مغولان و کشتارهای عظیم و صدمات غیرقابل جبرانی که مناطق شهری و یکجانشین از این بیابانگردان وحشی متحمل شدند، این ایلات و عشایر بودند که به مدت چندین قرن (تا زمان انقلاب مشروطه) دست بالا را در ساختار سیاسی کشور پیدا کردند و مناطق شهری و یکجانشین را یکسره به انقیاد خود درآوردند. به عبارتی تاریخ سیاسی ایران از زمان حمله مغول تا انقلاب مشروطه چیزی جز جنگ ها و منازعات پایان ناپذیر اتحادیه های ایلات و عشایر نیست که به محض بروز کمترین ضعف و فترتی در حکومت مرکزی در هر گوشه از کشور سر به شورش و طغیان برمی داشتند و دست به حمله و غارت گسترده نواحی اطراف می زدند.

برآوردها نشان می دهد که در اواخر دوره قاجار حدود ۱۰.۰۰۰ هزار روستا با میانگین جمعیت ۲۵۰ نفر در ایران وجود داشته که عموما از یکدیگر فاصله زیادی داشتند. پراکندگی بسیار و تعداد کم جمعیت در روستاها همواره فرصتی در اختیار نیروهای جنگاور با قابلیت تحرک بالا می گذاشت، تا به آسانی این جوامع بی دفاع را مورد هجوم خود قرار دهند. مقارن سلطنت رضاشاه، نزدیک به یک¬چهارم جمعیت کشور را قبایل صحراگرد با فرهنگ عشیره ای تشکیل می دادند که به صورت تاریخی به جوامع یکجانشین به دیده تحقیر می نگریستند و همواره میان آنها منازعه وجود داشت.
هویت ایلی و وفاداری به «خان» به عنوان محور زندگانی ایلات و عشایر که به صورت تاریخی عادت به خودسری و ترجیح منافع ایل بر سایر امور داشتند؛ همواره عاملی جهت تقویت نیروهای گریز از مرکز و خطری بزرگ برای اقتدار حکومت مرکزی بود و این نکته ای نبود که روشنفکران انقلابی مشروطه خواه نسبت به آن بی تفاوت بمانند.
هرچند سابقه تخته قاپو کردن عشایر را می توان تا دوره امیرکبیر و برخی اقدامات جهت یکجانشین کردن عشایر آذربایجان (جهت جلوگیری از بهانه جویی های روسها) پی گرفت؛ اما این ناکامی انقلاب مشروطه در حل منازعات و مسایل بنیادین و تاریخی کشور بود که باعث شد تا برچیدن بساط نظام ایلخانی به یکی از مطالبات نسل جوانان انقلابی افزوده شود. جوانان پرشوری که ایمان پیدا کرده بودند از حضور عناصر قدیمی و محافظه کار در یک دیوانسالاری قدیمی آبی برای تجدد ایرانی گرم نخواهد شد و جز با ظهور «فرمانروای مطلقی که علم و عمل را تواما دارا بوده، خود را آماده فداکاری نماید» وضعیت کشور بهبودی پیدا نخواهد کرد و آتیه بهتری در انتظار ایران نیست.
با اینحال به نظر می رسد اولویت دادن به سیاست یکجانشین کردن عشایر (تخته قاپو کردن) بیش از آنکه متاثر از تاملات این دسته از روشنفکران جوان (به صورت مشخص «حلقه برلین») باشد؛ ناشی از تجربه عملیات های نظامی رضاخان سردارسپه و امرای ارتش او در سلسله جنگ هایشان با ایلات و عشایر در جای جای کشور بوده است. برای رضاشاه که هدف اول و اصلی خود را برپایی حکومت مرکزی مقتدر قرار داده بود؛ ادامه حیات ایلات و عشایر یک منبع تهدید دایمی و غیرقابل چشم پوشی تلقی می شد. با آنکه ایلات و عشایر در طول تاریخ چنین نقش و موقعیتی داشتند اما سیاست او در مواجهه با این منبع تهدید اقتدار از جنس دیگری بود . وی برخلاف همه شاهان و سلاطین مقتدر پیشین که به سرکوب و اظهار اطاعت رهبران ایلات، پرداخت خراج و ... بسنده می کردند، در پی ریشه کن کردن این تهدید چندصدساله و از بنیان برانداختن زندگی و ساخت سیاسی_اجتماعی ایلی برآمد و در این راه کمترین نرمشی از خود نشان نداد.

سیاست تخته قاپو کردن عشایر به صورت مرحله ای پیش رفت. ابتدا ایلات یاغی و گردن کش سرکوب، تسلیم و خلع سلاح شدند. سپس رهبران و افراد موثر در شورش های ایلی زندانی یا اعدام شدند و یا به شدت تحت نظر قرار گرفتند و در مرحله آخر به یکجانشین کردن آنها اقدام شد. آشکار است که ایلات و عشایر با سابقه چندهزارسال کوچ نشینی به آسانی به این شیوه تحقیرآمیز گردن نمی نهادند!. جمعیتی که همواره روستاییان و یکجانشینان را به دیده تحقیر می نگریستند و آنها را چیزی جز طعمه هایی آسان برای غارت نمی دانستند (رعیت به چه کار می آید جز آنکه همچون گوسفندی پوست کنده شود!؟) اکنون وادار می شدند تا راه و رسم اجدادی در ییلاق و قشلاق کردن را رها کنند و تن به یکجانشینی بدهند. اما شدت عمل حکومت در برخورد با مقاومت ها و اظهار مخالفت ها بسیار شدید و غیرمنعطف بود. صلابت و خشونتی که در برخورد با ایلات و عشایر متمرد می شد را می توان در سطور پیامی که رضاشاه به ایلات لر فرستاد دریافت: «از همین امروز تمام شماها را عفو می کنم اما بدانید حتی یکی از شماها خیال دزدی و راهزنی کند، نه فقط او را معدوم خواهم کرد بلکه امر خواهم داد تمام الوار را مجازات کنند. باید بدون اینکه قشون در این صفحه باشد خودتان مراقب باشید.»
همچنین دستورالعمل های شدیدی جهت اجرای سیاست تخته قاپو و یکجانشین کردن ایلات صادر شد به گونه ای که ییلاق_قشلاق کردن عشایر جز به ضرورت و آنهم با کسب مجوز از بالاترین مقامات سیاسی محلی ناممکن شد و در راه صدور مجوز هم سخت گیری بی اندازه ای صورت می گرفت. با اینحال و به فرض صدور مجوز، عشایر تنها مجاز به فرستادن معدودی جوان و بزرگسال به عنوان چوپان گله ها می شدند و زنان و کودکان و سالخوردگان اجازه همراهی آنها را نداشتند. بارها پیش می آمد که ساعات وداع این جوانان از طایفه و بستگان به صحنه گریه و ضجه زنان و کودکان و یا کتک خوردن مردان از دست ارتشی ها و ژاندارم ها منتهی می شد تا عزم حکومت در برچیدن زندگی ایلیاتی را به روشن ترین وجهی اثبات کند. همچنین سران و کدخدایان ایلات و عشایر موظف به فهرست برداری از طوایف، تیره ها و خانواده های خود شدند تا افزون بر فراهم شدن زمینه سربازگیری از ایلات و ادغام نیروی جنگنده آنها در ارتش، امکان نظارت دولت بر استعداد و توانایی آنها هرچه بیشتر باشد.

البته اجرای سیاست تخته قاپو صرفا همین چهره خشن و سخت حکومت را نداشت. در مقابل طرح های تشویقی از سوی مجلس شورای ملی هم بود که از سویی مبالغ عظیمی را به صورت سالیانه جهت تشویق ایلات به یکجانشینی و کمک به تامین معاش آنها درنظر می گرفت و از سوی دیگر دست آنها را در استفاده از زمین ها، قلعه ها و ... برای انتخاب و بناکردن روستا باز گذاشت. در اجرای طرح های واگذاری زمین هم به تنها چیزی که توجه نشد نسبت های قومی و طایفه ای بود. پیامد این نوع واگذاری ها تضعیف هرچه بیشتر پیوندهای خونی_عشیره ای پیشین و ساده تر شدن ادغام میان طوایف و تیره های گوناگون بود.
نظام قانونگذاری کشور در این دوره اقدامات حیاتی دیگری در مسیر ریشه کنی نظام ایلیاتی از کشور صورت داد. یکی از این اقدامات ممنوع کردن القاب «ایل بیگی» ، «ایلخانی» و سایر القاب و عناوین با هویت ایلی و عشیره ای بود که برای تداوم ساختار ایلی حیاتی بودند. محروم کردن ایلات از داشتن نماینده مستقل گام بعدی در کوتاه کردن دست آنها در ساختار سیاسی کشور بود. براساس طرحی که در تیرماه ۱۳۱۳ به مجلس شورای ملی ارایه شد، وکلای مجلس به جای اینکه از طرف ایلات و عشایر (مثلا ایل بختیاری) انتخاب شوند، می بایست از منطقه (مثلا چهارمحال بختیاری) نمایندگی داشته باشند.
با اینحال وقایع ۱۳۲۰ و برکناری رضاشاه فرصت داد تا برخی از رهبران و منتفذان محلی فرصت را غنیمت بدانند و برای احیای نظام خانی و اعاده قدرت و نفوذ خود سر به شورش بردارند. هرچند ارتش به سرعت از این چالش خطرناک گذشت و متمردان را به سزا رساند اما به نظر می رسد که میخ آخر بر تابوت نظام ایلی را اجرای طرح های موسوم به انقلاب سفید زده باشد. توزیع زمین میان رعایا به همان اندازه که به نفع زارعان و کشاورزان بود؛ آخرین ضربه را به ایلات و عشایری وارد کرد که به صورت تاریخی مراتع و دشت ها را قلمرو آبا و اجدادی خود می دانستند. زمین هایی که به صورت رسمی به عنوان اراضی ملی به تصرف دولت در می آمدند و برای همیشه آنها را از داشتن ادعا برای بهره مندی و نقش آفرینی انحصاری در آن محدوده محروم می کردند.


سخن پایانی
ایلات و عشایر در تاریخ ایران نقش های مثبت و منفی بسیاری داشتند. از سویی در غیاب یک ارتش منظم ملی، مهم ترین نگهبانان مرزها و بدنه اصلی سپاه در جنگ با متجاوزان تلقی می شدند و در مقابل خود عامل تهدید دایمی ثبات و امنیت کشور محسوب می شدند تا جایی که خودسری و غارتگری در آنها به یک عادت و حتی ارزش اجتماعی و فرهنگی تبدیل شده بود.
روشنفکران جوان مشروطه خواه در علت یابی چرایی ناکامی انقلاب به این نتیجه رسیدند که تشکیل حکومت مقتدر مرکزی و توجه به رشد و توسعه اقتصادی بر همه آمال و آرزوهای ضداستبدادی شان ارجحیت دارد، این نکته ایست که به صراحت در خاطرات و آثار قلمی سرآمدان این نسل همچون تقی زاده، بهار ، داور و ... آمده است. از همین رو برخلاف سایر سلاطین و شاهان که به تسلیم و مطیع شدن ایلات و سران آنها قانع بودند؛ در پی ریشه کنی و رفع خطر دایمی از این منبع تهدید برآمدند و از نظر فکری آن را زمینه سازی کردند. با اینحال این تجربه رضاشاه و سران ارتش او در مواجهه با سرکشی ایلات بود که باعث شد تا از میان همه راههای رسیدن به ایده آل حکومت مرکزی مقتدر، تخته قاپو کردن عشایر را در راس اقدامات خود قرار دادند و با از بین بردن ساختار سیاسی_اجتماعی ایل، کشور را برای همیشه در برابر شورش ها و خودسری های ایلات و عشایر بیمه کردند. شاید بتوان نتیجه آن صلابت و سرکوب را در مقایسه وضعیت امروز دو کشور ایران و افغانستان نشان داد. دو کشوری که هردو در یک زمان نسبت به تجدد و نهادهای تمدنی جدید روی خوش نشان دادند اما در یکی از این دو، ایلات و عشایر برای همیشه از تاثیرگذاری در ساختار سیاسی حذف شدند و جایش را «شهروندان» گرفتند؛ در مقابل کشوری که تا زمانی نامعلوم، معادلات قدرت در آن متاثر از اتحادیه های ایلات و اقوام است و نهایت امکانش برای حرکت در مسیر توسعه و برقراری دموکراسی، تشکیل «لویی جرگه» (مجلس ریش سفیدان و سران قبایل) خواهد بود.

دیدگاه

سپه وندی
جالب بود، قلمتان نامیرا
شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۳۲
نظر شما