دفاع از تاریخ‌نگاری دموکراتیک

هاشم آقاجری در گفتگو با مرتضی ویسی و عطا رشیدیانی

رابطه نظریه و تاریخ دیر زمانی نیست که در کشور ما مطرح شده، این موضوع نسل جدیدی از مورخان و دانش‌آموختگان تاریخ است که تاریخ روایی و سنتی را برای فهم عمیق حقایق تاریخی کافی نمی‌دانند و به دنبال فهم جدیدی از تحولات تاریخی هستند. در این میان هاشم آقاجری جایگاه ممتازی دارد. او که هم‌اکنون به عنوان مدرس تاریخ در دانشگاه مدرس حضور دارد طی چند سال گذشته علاوه بر ترجمه، سخنرانی‌ها و مقالات گوناگونی درباره مساله نظریه و تاریخ مطرح کرده است. او جزو اولین کسانی است که به معرفی رشته جامعه‌شناسی تاریخی در ایران پرداخته است. اخیرا از او کتابی ترجمه و روانه بازار شده است با عنوان «تاریخ، متن، نظریه» تالیف الیزابت کلارک که به مساله زبان و مفهوم چرخش زبانی در تاریخ پرداخته است. این موضوع از بدیع‌ترین موضوعاتی است که در رشته تاریخ مطرح شده و شاید دانشجویان علاقه‌مند به حوزه تاریخ اطلاع کمی از آن داشته باشند، به همین جهت گفت‌وگویی در دفتر دکتر آقاجری ترتیب دادیم تا به این موضوع بیشتر بپردازیم....

شنبه ۸ تیر ۱۳۹۸
در این چند سال اخیر از شما شاهد ترجمه‌هایی در زمینه‌های مختلف – هر چند همه آنها با محوریت تاریخ – محوریت تاریخ بوده‌ایم. انگیزه واقعی شما برای ترجمه و معرفی این آثار چیست؟

واقعیت امر این است برای علاقه‌مندان و اهل فن در رشته تاریخ احساس کردم، حوزه‌های ناشناخته‌ای وجود دارد. در این راستا و بنا بر ضرورت‌های آموزشی احساس کردم برای پر کردن این خلأ‌ها گام‌هایی باید برداشت. در نتیجه اولین هدف من در این ترجمه‌ها کاملا آموزشی است. مثلا هنگامی که به سمت جامعه‌شناسی تاریخی رفتم، می‌دیدم که درس جامعه‌شناسی تاریخ در رشته‌های تاریخ، جامعه‌شناسی و علوم سیاسی تدریس می‌شود، اما هیچ متن و کتابی در این حوزه وجود نداشت و این احساس نیاز باعث شد که متنی در این حوزه ترجمه کنم و در اختیار دانشجویان قرار دهم؛ این بود که سراغ متون اسکاچپول و دنیس اسمیت رفتم که هم متون قابل ارجاعی هستند و هم در دانشگاه‌های معتبر دنیا تدریس می‌شوند. ضمن اینکه علاقه شخص خودم در رشته تاریخ علایق بینارشته‌ای بوده و همچنان هست و هیچ وقت علاقه‌ای به مطالعه تاریخ به شکل سنتی، روایی صرف و غیرتئوریک نداشته‌ام. اما نکته مهمی که اینجا وجود دارد، این است رشته تاریخ برای اینکه در ایران قصد تحول داشته باشد، اول باید بداند که در سطح جهان موقعیت دانش تاریخ چگونه است؟ در فضای آکادمی جهان رشته تاریخ طی این چند دهه اخیر تحولات بسیار وسیع و عمیقی را طی کرده است، اما متاسفانه و بنا به علل گوناگون این تحولات در ایران برای اهل تاریخ ناشناخته مانده است. هرچند که این موضوع فقط به رشته تاریخ محدود نیست، بلکه رشته‌های جامعه‌شناسی و علوم سیاسی و دیگر رشته‌های علوم انسانی نیز از این مساله رنج می‌برند.

این کتاب نیز دقیقا با همین انگیزه ترجمه شده است. قصد من این بود تحولاتی را که از قبل همکاری بین‌رشته‌ای بین تاریخ و نظریه‌های زبانی و چرخش زبانی اتفاق افتاده است را معرفی کنم. علت اینکه به متن خانم کلارک مراجعه کردم ضعف عمده‌ای بود که در بین دانشجویان تاریخ به خصوص اساتید و دانشجویان رشته تاریخ اسلام مشاهده می‌کردم، چرا که این کتاب هم بین‌رشته‌ای است و هم بین نظریه‌های تاریخ و زبانی تلفیق ایجاد کرده و هم نمونه‌هایی از کاربست این گونه نظریات در تاریخی متون دینی به دست داده است. به همین جهت فکر می‌کنم برای کسانی که قصد دارند تاریخ را با تکیه بر متون دینی و فکری مطالعه کنند، این کتاب کمک‌های شایانی به آنها می‌تواند بکند.

شاید اینجا این سوال مطرح شود ما تا کی می‌توانیم با تکیه بر ترجمه پیش برویم آیا به نظر شما این امر منجر به تعطیلی تفکر در بین مولفان ایرانی نمی‌شود؟

در طول کل تاریخ هیچ تحول خرد و کلانی چه در سطح محلی یا تمدنی پیش برده نمی‌شود مگر اینکه یک مرحله نهضت ترجمه را پشت سر گذاشته باشد. ما در گام نخست باید تجربه بشر امروز تا جایی که بدان رسیده است را دریافت کنیم، بشناسیم و در مرحله بعد نقد کنیم و بدان بیفزاییم. اما شرط لازم این کار شناخت دقیق نظریه‌ها و معارف جدید بشری است. یعنی ما باید بدانیم که امروز نظریه‌ها، رهیافت‌ها، ژانرهایی که در علم تاریخ وجود دارند، تحولاتی را پشت سر گذاشته‌اند. اما ما فعلا این را نمی‌دانیم و لازمه‌اش این است که دانش روز در جهان را معرفی کنیم نه اینکه بخواهیم در این مرحله بمانیم ما عبور از این مرحله را حتما نیاز داریم. من اصلا خود را مترجم نمی‌دانم و خیلی هم علاقه ندارم که به عنوان مترجم شناخته شوم، اما این کارها از باب ضرورت است. باز هم تکرار می‌کنم اگر تمدنی در طول تاریخ شکل گرفته است به پشتوانه یک نهضت ترجمه قوی بوده است که با یک برانگیختگی فکری و یک تحول آرمانی همراه و باعث تحولات تمدن بزرگی شده است. برای مثال به تحولات تمدن اسلام توجه کنید اگر نهضت ترجمه قرن دوم و سوم هجری نبود، آن عصر طلایی و زرین قرن چهارم و پنجم هم وجود نداشت. به همین ترتیب اگر در اروپا نهضت ترجمه قرن دوازدهم و سیزدهم میلادی نبود از تحولات رنسانس هم خبری نبود. در زمینه عملی متاسفانه بین ما و جهان فاصله زیادی افتاده است. عوامل زیادی هم برای بررسی این موضوع وجود دارد؛ تا آنجایی که به رشته تاریخ مربوط می‌شود اساتید و دانشجویان تاریخ در کشور ما از تحولاتی که در حوزه تاریخ از قرن بیستم تا امروز رخ داده است کاملا بیگانه هستند. تاریخ‌نگاری‌هایی مانند تاریخ‌نگاری انگلیش مارکسیست، فرانکفورتی و… باید شناخته شوند. یعنی واقعا اگر استاد تاریخی مثلا با چاکراوارتی، اسپیواک، مکتب تاریخ‌نگاری فرودستان، تاریخ‌نگاری فمینیستی آشنا نباشد قطعا از تحولات تاریخی روز به دور خواهد بود. تکرار مدام و نقالانه تاریخ مربوط به سلطان محمود غزنوی و نادر شاه افشار دیگر هیچ فایده‌ای ندارد. خلاصه اینکه رشته تاریخ به تحول نیاز دارد این تحول نیز باید به دست دانشجویان و اساتید خود تاریخ و با کشف ابزار جدید رشته تاریخ رقم بخورد.

با شروع مطالعه این کتاب، اولین مساله‌ای که مخاطب شاید با آن روبه‌رو شود، بیان مساله مرگ تاریخ است که نویسنده بدان اشاره می‌کند. آیا واقعا به ظن خانم کلارک در کتاب «تاریخ، متن، نظریه» برای مرگ تاریخ باید مویه کرد؟

در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی تحولاتی در رشته تاریخ به وجود آمده بود که بعضی‌ها در قامت یک محافظه‌کاری خاص فکر می‌کردند که رشته تاریخ در حال نابودی است و اعلام کردند که تاریخ در حال احتضار است. مساله اما اینجاست که آنها برای تاریخی مویه و مرثیه‌سرایی می‌کردند که متعلق به نوع خاصی از تاریخ بود که دقیقا با این تحولات در حال نابودی بود، چراکه تصویری بسیار محدود از رشته تاریخ چه در ایران و چه در بسیاری از نقاط جهان وجود داشته است که همچنان هم در میان برخی اشخاص ادامه دارد. در این جریان، اشخاص و جریان‌ها فکر می‌کنند هر گونه تغییر و تحولی در تاریخ منجر به مرگ رشته تاریخ می‌شود در نتیجه قصد دارند برای دفاع از وضع موجود با تمام قوا دفاع کنند. اما واقعیت امر این است که تاریخ هیچ‌گاه نمی‌میرد، بلکه رشته تاریخ همان‌گونه که در بعد هستی‌شناسی آن بسیار دینامیک است در بعد معرفت‌شناسی هم بسیار دینامیک است یعنی هم تاریخ به مثابه واقعیت ثابت نیست. تاریخ به مثابه معرفت؛ چراکه معرفت تاریخی پا به پای واقعیت تاریخی تحول پیدا می‌کند و طبعا اگر ما بخواهیم تاریخ متحول را درک کنیم، نیازمند یک فهم متحول هستیم و نظریه‌ها هم برای خدمت‌رسانی به این فهم به کمک ما می‌آیند. لذا عرصه تاریخ‌نگاری هم مانند جامعه عرصه پیکار میان طرفداران حفظ وضع موجود و تحول‌خواهان است. ما از یک سو با یک سنت‌گرایی متصلب و از سوی دیگر با یک پست‌مدرنیسم نهیلیسم روبه‌رو هستیم. این دو طیف یک وجوه مشترکی با هم دارند. هر دو جریان فکر می‌کنند اگر تحولی در معرفت تاریخ پیش بیاید، این موضوع منجر به نفی تاریخ می‌شود. منتها پست‌مدرن‌ها از این نفی استقبال می‌کنند اما سنت‌گرایان با آن مبارزه می‌کنند.

آیا می‌توان تمام جریان پست‌مدرنیسم را یک کاسه کرد و با یک چشم به این جریان نگریست؟

نه به‌طور قطع. پست‌مدرن‌ها خود یک طیف هستند؛ طیف افراطی آنها که نمونه بارزش کیت جنکینز است که اساسا اعتقاد دارد عصر تاریخ به پایان رسیده است یعنی ما دیگر هیچ نیازی به تاریخ نداریم و با این کار نه تنها تاریخ بلکه معرفت‌شناسی و اخلاق را نیز نفی و همه چیز را در تصمیم منحل می‌کند. جنکینز صریحا از نهیلیسم دفاع می‌کند.

نگاه خانم کلارک نویسنده کتاب «تاریخ، متن، نظریه» به مساله چگونه است؟

کتاب خانم کلارک بیشتر روی تاریخ به مثابه متن (text) تاکید می‌کند و برای فهم متون تاریخی نگاشته شده است. خود خانم کلارک نویسنده کتاب، متخصص مسیحیت دوران باستان متاخر است و مخصوصا روی متون کار می‌کند. هر چند که گرایش فمینیستی هم دارد. محور کارهای او مبتنی بر چرخش زبانی است. یعنی زبان، گفتمان و رتوریک در کارهای او اهمیت بالایی دارند. اینها ابزارهایی هستند برای اکتساب فهمی تازه از متون تاریخی.

این روزها مفهوم چرخش زبانی در مجامع فکری بسیار به گوش می‌رسد، اگر امکان دارد درباره این مفهوم بیشتر بحث کنیم.

چرخش زبانی یک درک تازه از زبان است. آنچه به نام linguistic turn در قرن بیستم معروف شد، موضوعی بود که بعد از کارهای سوسور و ویتگنشتاین متاخر شکل گرفت و فرایافت از زبان را تغییر داد، چراکه در گذشته زبان را به صورت یک ابزار ارتباطی ذهن با جهان خارج در نظر می‌گرفتند که مثل یک آینه عمل می‌کند و منفعل است. در حالی که چرخش زبانی یک نگاه فعال به زبان دارد و خود زبان می‌تواند واقعیت‌ساز باشد یعنی این واقعیت نیست که زبان را می‌سازد زبان هم واقعیت را برساخت می‌کند.

این مفهوم چه زمانی و به وسیله چه کسی در رشته تاریخ مطرح شد؟

در رشته تاریخ شاید اولین کسی که به‌طور جدی این کار را انجام داد، هایدن وایت در کتاب فراتاریخش بود که در آن اثر مبتکر یک نوع خوانش فراتاریخی براساس نظریه چرخش در تاریخ بود. منتها در مورد زبان، ما دو گرایش افراطی و تفریطی داشته‌ایم، گرایش تفریطی زبان را به هیچ عنوان منشا اثر نمی‌دانست و زبان را صرفا به وسیله‌ای برای انعکاس واقعیت محض تقلیل می‌داد. در نظریه زبان ارسطویی دلالت همان مصداق بود. وقتی که ما می‌گوییم آب، در واقع این دلالتش به شیئی خارجی است. اما در جریان افراطی پست‌مدرنیستی با تکیه بر زبان کاملا واقعیت منکر است. به همین جهت به این علت که ما در تاریخ به هیچ واقعیتی دسترسی نداریم و تنها واقعیت در دسترس زبان یا همان متن است. دریدا جمله معروفی دارد: «در این جهان هیچ چیز خارج از text (متن) وجود ندارد.» این بدان معناست که همه چیز به زبان تقلیل داده می‌شود. این کتاب اصلا قصد چنین کاری را ندارد. در واقع این کتاب قصد دارد بگوید که ما به خصوص در تاریخ فکری و مفهومی اگر بخواهیم تحقیق و پژوهش بکنیم باید به فهم زبانی نائل شویم. ما برای این کار باید متن را تحلیل کنیم و برای تحلیل متن نظریات و ابزارهای مخصوص تحلیل متن داریم. این کتاب با گرفتن یک خط میانه کوششی است در جهت تاریخ فکری و متنی با تکیه بر علم تاریخ و نفی واقعیت و تاریخ. زمانی که ما قصد تاریخ‌نگاری را داریم باید منابع را مورد ارزیابی انتقادی قرار دهیم و برای این کار هم باید با ابزارهای نظری مورد نیاز در این عرصه وارد نقد و بررسی منابع شویم.

اما آیا متون به این شکل می‌توانند بازنمایی واقعیت باشند؟ برای نمونه در متون به دست آمده از دکتر علی شریعتی که سرشار از استعاره‌ها و مجازها و آرایه‌های ادبی است، چگونه می‌توان با تحلیل متن به واقعیت اجتماعی پی برد؟

شما به گونه‌ای سخن می‌گویید که گویی فضای آن دوره را به صورت ابژکتیو، مستقیم و برون زبانی در اختیار دارید. در حالی که واقعا این‌گونه نیست. زبان آن‌ قدر مهم است که حتی تجربیات امروز خود ما هم پوشیده در زبان است یعنی ما تجربه‌های خودمان را تفسیر می‌کنیم و تفسیر هم یک امر زبانی و فرهنگی است. شما به‌طور کل واقعیت و زبان را نمی‌توانید از هم جدا کنید در عین حال هم همه چیز را نمی‌توانید به زبان تقلیل دهید. زبان متعلق به عالم ذهن است نه عالم عین؛ مثلا نان مجازی با نان حقیقی دو چیز کاملا متفاوت هستند، چراکه نان مجازی هیچ شکم گرسنه‌ای را سیر نمی‌کند فقط نان حقیقی است که گرسنه را سیر می‌کند. ولی این نان مجازی می‌تواند روی امور واقعی تاثیر بگذارد. زمانی که به نقش فرهنگ در تحولات نگاه کنید این موضوع اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. در نظام باور ما که با نظام زبان در هم آمیخته است، می‌تواند تجربه‌های نامطلوب را به تجربه مطلوب تبدیل کند. آگاهی کاذبی که مارکس از آن یاد می‌کرد تاکید بر اهمیت همین امر است. زبان، ایدئولوژی و فرهنگ چنان قدرتمندند که می‌توانند واقعیت را وارونه کنند.

اگر من بخواهم اسم دیگری برای کتاب تاریخ، متن، نظریه انتخاب کنم، دشمنان تاریخ را بهترین عنوان برای آن می‌دانم، چرا که در این کتاب بیشتر از هر چیز مرگ تاریخ را می‌بینیم تا احیای واقعیت‌های تاریخی، شما با این نظر موافق هستید؟

اگر شما این‌گونه به مساله نگاه کنید، اسیر یک نگاه پوزیتیویستی خام می‌شوید که هیچ دستاوردی را در پی نخواهد داشت. تاریخ اساسا هم در بعد هستی‌شناسی و هم در بعد معرفت‌شناسی، سنتز پویایی ذهن و عین است در هر طرف که تکیه مطلق کنید به بیراهه رفته‌اید. شما باید بدانید که موضع این کتاب به هیچ عنوان موضع پست‌مدرن افراطی نیست، بلکه بیشتر چالش آن با تاریخ‌نگاران سنتی است که به هیچ عنوان زبان و مفهوم در تاریخ را به رسمیت نمی‌شناسند. خانم کلارک قصد دارد متون مسیحی را به نفع یک جریان برابری‌طلبانه جنسیتی شالوده‌شکنی کند که از این طرق گرایش مردسالارانه‌ای که روی متون آن زمان سایه افکنده بود را کنار بگذاریم و از دل آن مفهوم جدیدی بیرون بکشیم. ما ژانرهای مختلف تاریخ‌نگاری داریم که این کتاب در ژانر تاریخ فکری قرار دارد، تاریخی که به تحولات مفاهیم توجه می‌کند.

آن‌گونه که از متن بر می‌آید، این کتاب برای مطالعات فرهنگی جایگاه خاصی قائل است. به‌طور کلی مطالعات فرهنگی چه جایگاهی در رشته تاریخ دارد؟

ما دو گرایش تاریخ فرهنگی داریم؛ در یک گرایش می‌کوشد خود را از تاریخ اجتماعی جدا کند. در واقع تاریخ فرهنگی جدید در مقابل تاریخ اجتماعی مطرح شد و به عبارت دیگر واکنشی بود به تاریخ اجتماعی اما یک گرایش سومی بین این دو حوزه وجود دارد که ترکیبی از تاریخ فرهنگی و اجتماعی است. در این گرایش این مفروض اساس قرار می‌گیرد که هیچ امر فرهنگی وجود ندارد که متعلق به امر اجتماعی نباشد و هیچ امر اجتماعی نیست که در آن امر فرهنگی وجود نداشته باشد. این بدان معناست که امر فرهنگی و امر اجتماعی دو مقوله کاملا به هم پیوسته است. کسی مثل پیتر برگر دقیقا در همین راستا می‌کوشد تا تاریخ فرهنگی را به شکل تاریخ اجتماعی فرهنگی پیش ببرد. در این دو گرایشی که گفته شد دو جریان پرقدرت فکری حضور دارند؛ یک جریان سوبژکتیویست‌های محض مثل پست‌مدرن‌ها و اولترا پست‌مدرن‌ها و همچنین اوبژکتیویست‌های محض که اصلا معنا، زبان، فرهنگ، دلالت، ذهنیت و بسیاری مسائل دیگر را نادیده می‌گیرند و برعکس سوبژکتیویست‌های محض که واقعیت را به زبان و نشانه‌های صرف تقلیل می‌دهند. در این نگاه عالم واقعی تبدیل به عالم مجازی می‌شود؛ گویی اینکه همه چیز مجازند نه واقعیت؛ برای مثال زمانی که احساس می‌کنید گرسنه نیستید، واقعا گرسنه نیستید. به این ترتیب در این نگاه احساس شخصی نه فقط بخشی از واقعیت، بلکه تمام واقعیت تلقی می‌شود.

به نظر شما ما امروزه برای درک و فهم واقعیت باید چه راهی را برویم تا به راه خطا نرویم و واقعیت‌های تاریخی را عمیق‌تر درک کنیم؟

من فکر می‌کنم که برای درک جهان پیرامون و توصیف آن باید وارد یک دیالکتیک ذهن و عین شد یا به عبارت دیگر دیالکتیک واقعیت و فرهنگ که در آن واقعیت‌های سرسخت زندگی در یک و تحولات زبانی و معانی در سوی دیگر هستند. الیزابت ا. کلارک اساسا مورخ تاریخ فکری و دینی است و با متون دینی سرو کار دارد و در این کتاب قصد دارد ابزارهایی را معرفی کند که در خدمت تفسیر و تبیین متون دینی قرار گیرند. ما هم اگر بخواهیم تاریخ متنی کار کنیم (هر چند که من اعتقاد دارم تاریخ سراسر متن نیست برای اینکه ما منابع غیرمتنی هم در تاریخ داریم) باید این ابزارهای نوین را در تحلیل آن متون لحاظ کنیم.

آیا در این بین ما نمی‌توانیم منابعی مانند اشیا و آثار باستانی را به عنوان منابع غیرمتنی تاریخی هم به مثابه یک متن نگاه کنیم و مواجهه متنی داشته باشیم؟

ببینید متن یک معنای محدود دارد مثل الفبای نوشته شده روی گل یا کاغذ و یک معنای بسیار وسیع و بسیطی دارد که اساسا کل جهان را به مثابه متن می‌بینید که ما باید آن متون را قرائت و معناکاوی کنیم. در این نگاه متن عبارت است از هر آنچه حاوی معناست. پس به همین جهت می‌توان با آن متون هم مواجهه متنی داشت، اما باید این تفکیک را هم لحاظ کرد و برای بهبود بررسی تاریخی مورد توجه قرار گیرد.

به نظر شما مطرح شدن موضوع گفتمان باعث ایجاد گسست در فهم تاریخی نمی‌شود؟

این موضوع درست است که هر دوره‌ای تحت تاثیر چتر‌های گفتمانی و دانایی خاص خودش نظام دانایی متفاوتی دارد. اما سوال این است که بین این چتر‌های معرفتی و نظام‌های دانایی در دوره‌های مختلف هیچ‌گونه ارتباطی وجود ندارد؟ یعنی آیا این اپیستمه‌ها خلق از عدم هستند؟ جواب خیر است، چرا که در این حوزه، خلق از عدم اساسا معنا ندارد. بله ما در دوره امروز خودمان معنایی داریم که در دوران تاریخی دیگر این معنا و مفهوم را نداشته‌اند. مثلا مفهوم مردم در دوران قاجار با دوران امروز و معاصر ما دو معنای کاملا متفاوت دارند. در آن زمان به مردم «رعیت» می‌گفتند. ولی می‌دانیم امروز مردم دیگر رعیت نیستند و عمیقا با این مفهوم فرق می‌کنند. حال سوال این است که مفهوم مردم خلق از عدم شکل گرفت یا همان مفهوم رعیت بود که در یک بستر تاریخی متحول و تبدیل به مردم شد.

در مورد مساله مرگ سوژه چطور؟ آیا فکر نمی‌کنید این نوع نگاه به تاریخ باعث مرگ سوژه به معنای دکارتی آن می‌شود و فاعلیت تاریخی انسان‌ها زیر سوال می‌رود؟

اولا همه کسانی که در حوزه زبان کار می‌کنند، سوژه دکارتی را نفی نمی‌کنند. اگر آثار جنکینز را مطالعه کنید، می‌بینید او کاملا سوژه‌محور است وقتی می‌گوید معنا حاصل تصویر است یعنی این سوژه است که باعث شکل‌گیری تصویر می‌شود اما در ادامه او واقعیت را نفی می‌کند نه سوژه‌ها را. مثلا درباره اخلاق اعتقاد دارد که اخلاق برآمده یک فرمول از پیش تعیین شده نیست، بلکه اخلاق را سوژه‌ها می‌سازند. اینها یک طیف هستند و بستگی دارد کجای این طیف باشند. اوبژکتیویستی محض و سوبژکتیویستی محض. خانم کلارک در میانه این طیف ایستاده است. او به عنوان مورخ فکری که با متون کار می‌کند، می‌گوید ما برای اینکه متون قدیمی را بفهمیم نیازمند نظریات روایت‌شناسانه و زبانی هستیم که بتوانیم کلیدهایی برای باز کردن قفل این متن‌ها پیدا کنیم.

آیا این موضوع قابل دفاع است؟

بله به نوبه خود کاملا قابل دفاع است. منتها نکته مهم این است که ما با این نظریات اصلا نباید مطلق برخورد کنیم و این فکر را هم نداشته باشیم که در این جهان شاه‌کلیدی وجود دارد که با آن می‌توان همه قفل‌های عالم را باز کرد. اساسا شاه‌کلیدی وجود ندارد. هر نظریه‌ای کارآمدی، تاثیر و راهگشایی آن محدود به حدودی است. کدام نظریه است که نیازمند جرح و تعدیل در کاربرد آن نباشد؟ علت اینکه نظریات مختلفی به وجود می‌آیند، همین است، چراکه هیچ نظریه‌ای کامل، واقعیت جهان پیرامون انسان‌ها را تشریح و تبیین نمی‌کند. نظریه خود به ذات، مقدس نیست بلکه حتما باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد.

متفکری مانند دیلتای در این میان چه جایگاهی دارد؟

دیلتای جزو اولین کسانی است که هرمنوتیک را وارد تاریخ کرد، این کار خودش یک نوع راهگشایی بود در مقابل تاریخ‌نگاری پوزیتیویستی. اما در ادامه کار او که تحت تاثیر شلایرماخر قرار داشت، رنگ روانشناسی پیدا کرد. در حالی که نظریه زبانی به حوزه روانشناسی در نمی‌غلتد و روی زبان تاکید می‌کند. دیلتای تفهم را به معنای یک امر روانشناسی معرفی می‌کرد.

آیا می‌توان گفت که با نظریه زبانی می‌توان به تمام حوزه‌های تاریخ ورود پیدا کرد و تمامی منابع را با این روش سنجید؟

شما اگر بخواهید با نظریه‌های زبانی و روایتی سراغ تاریخ بروید یک روش‌هایی دارد. اگر بخواهید با نظریه‌های شیوه تولید بروید، روش‌های دیگر بدین معناست که نوع سوال شما مواجهه نظری با تاریخ را مشخص می‌کنید. هر چند من خودم مدافع پلورالیسم روشی هستم و یک روش انحصاری و منحصربه‌فرد را به رسمیت نمی‌شناسم که با آن با تاریخ مواجه شود. باید در نظر گرفت که اگر تاریخ به وسیله مورخ نگاشته می‌شود خود مورخ هم جزیی از تاریخ است او دانای مطلق نیست و هر مورخی یک زاویه دیدی دارد. در نتیجه در علم تاریخ‌نگاری کار خود مورخان هم مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرد. اگر این موضوع را بپذیریم خود به خود به این نتیجه می‌رسیم هر مورخی حق دارد هر روشی را برای تاریخ‌نگاری انتخاب کند و اسم این شکل از تاریخ‌نگاری را می‌توان تاریخ‌نگاری دموکراتیک گذاشت. من بارها گفته‌ام ما تاریخ نهایی نداریم. هر نسلی و هر دوره‌ای تاریخ خود را می‌نویسد. این جمله کروچه که «هر تاریخی، تاریخ معاصر است» درست است، چرا که هر نسلی با پرسش‌های تازه‌ای سراغ تاریخ می‌روند و روایت‌های خود را از تحولات تاریخی ارایه می‌کنند.

یکی از مناقشه برانگیز‌ترین مسائل در رشته تاریخ کاربرد نظریه در تاریخ است. آیا واقعا تاریخ و نظریه می‌توانند در کنار هم تعامل معرفتی داشته باشند؟

به‌طور کلی نظریه‌ها مانند چراغ قوه در تاریکی هستند و صرفا بر حسب اینکه نور چراغ قوه به کدام سو افتاده باشد آن نقطه را روشن می‌کند و همچنان نقاط دیگر در تاریکی هستند و در این میان اگر کسی ادعا کرد که به نظریه یا بهتر بگویم وسیله‌ای تمام و کمال دست پیدا و تمام نقاط تاریک را روشن کرده است، سخن گزافی است که هیچ پایه و اساس علمی ندارد. هیچ نظریه و هیچ نظریه‌پردازی وجود ندارد که بتواند کل مسائل تاریخ را توضیح دهد. مثلا درباره مارکس اگر ما قرائت ارتدوکسی از مارکس را بپذیریم و همه تحولات جامعه را زیربنا و روبنا تفسیر کنیم، قطعا دچار مشکل خواهیم شد و بخش زیادی از واقعیات جامعه نادیده گرفته می‌شود.

الیزابت ا. کلارک اساسا مورخ تاریخ فکری و دینی است و با متون دینی سرو کار دارد و در این کتاب قصد دارد ابزارهایی را معرفی کند که در خدمت تفسیر و تبیین متون دینی قرار گیرند.

رشته تاریخ برای اینکه در ایران قصد تحول داشته باشد، اول باید بداند که در سطح جهان موقعیت دانش تاریخ چگونه است؟ در فضای آکادمی جهان رشته تاریخ طی این چند دهه اخیر تحولات بسیار وسیع و عمیقی را طی کرده اما این تحولات در ایران برای اهل تاریخ ناشناخته مانده است. هر چند که این موضوع فقط به رشته تاریخ محدود نیست، بلکه رشته‌های جامعه‌شناسی و علوم سیاسی و دیگر رشته‌های علوم انسانی نیز از این مساله رنج می‌برند.

علت اینکه به متن خانم کلارک مراجعه کردم، ضعف عمده‌ای بود که در بین دانشجویان تاریخ به خصوص اساتید و دانشجویان رشته تاریخ اسلام مشاهده می‌کردم، چراکه این کتاب هم بین‌رشته‌ای است و هم بین نظریه‌های تاریخ و زبانی تلفیق ایجاد کرده و هم نمونه‌هایی از کاربست این گونه نظریات در تاریخی متون دینی به دست داده است. به همین جهت فکر می‌کنم برای کسانی که قصد دارند تاریخ را با تکیه بر متون دینی و فکری مطالعه کنند، این کتاب کمک‌های شایانی به آنها می‌تواند بکند.

ما در گام نخست باید تجربه بشر امروز تا جایی که بدان رسیده است را دریافت کنیم، بشناسیم و در مرحله بعد نقد کنیم و بدان بیفزاییم. اما شرط لازم این کار شناخت دقیق نظریه‌ها و معارف جدید بشری است.

اگر تمدنی در طول تاریخ شکل گرفته به پشتوانه یک نهضت ترجمه قوی بوده است که با یک برانگیختگی فکری و یک تحول آرمانی همراه و باعث تحولات تمدن بزرگی شده است. برای مثال به تحولات تمدن اسلام توجه کنید اگر نهضت ترجمه قرن دوم و سوم هجری نبود آن عصر طلایی و زرین قرن چهارم و پنجم هم وجود نداشت.

عرصه تاریخ‌نگاری هم مانند جامعه عرصه پیکار میان طرفداران حفظ وضع موجود و تحول‌خواهان است. ما از یک سو با یک سنت‌گرایی متصلب و از سوی دیگر با یک پست‌مدرنیسم نهیلیسم روبه‌رو هستیم.

پست‌مدرن‌ها خود یک طیف هستند؛ طیف افراطی آنها که نمونه بارزش کیت جنکینز است که اساسا اعتقاد دارد عصر تاریخ به پایان رسیده است یعنی ما دیگر هیچ نیازی به تاریخ نداریم و با این کار نه تنها تاریخ بلکه معرفت‌شناسی و اخلاق را نیز نفی و همه چیز را در تصمیم منحل می‌کند. جنکینز صریحا از نهیلیسم دفاع می‌کند.

خود خانم کلارک نویسنده کتاب، متخصص مسیحیت دوران باستان متاخر است و مخصوصا روی متون کار می‌کند. هر چند که گرایش فمینیستی هم دارد. محور کارهای او مبتنی بر چرخش زبانی است. یعنی زبان، گفتمان و رتوریک در کارهای او اهمیت بالایی دارند. اینها ابزارهای هستند برای اکتساب فهمی تازه از متون تاریخی.

آگاهی کاذبی که مارکس از آن یاد می‌کرد تاکید بر اهمیت همین امر است. زبان، ایدئولوژی و فرهنگ چنان قدرتمندند که می‌توانند واقعیت را وارونه کنند.

ما با این نظریات اصلا نباید مطلق برخورد کنیم و این فکر را هم نداشته باشیم که در این جهان شاه‌کلیدی وجود دارد که با آن می‌توان همه قفل‌های عالم را باز کرد. اساسا شاه‌کلیدی وجود ندارد. هر نظریه‌ کارآمدی، تاثیر و راهگشایی آن محدود به حدودی است. کدام نظریه است که نیازمند جرح و تعدیل در کاربرد آن نباشد؟ علت اینکه نظریات مختلفی به وجود می‌آیند همین است، چراکه هیچ نظریه‌ای کامل، واقعیت جهان پیرامون انسان‌ها را تشریح و تبیین نمی‌کند.

من خودم مدافع پلورالیسم روشی هستم و یک روش انحصاری و منحصر‌به‌فرد را به رسمیت نمی‌شناسم که با آن با تاریخ مواجه شود. باید در نظر گرفت که اگر تاریخ به وسیله مورخ نگاشته می‌شود خود مورخ هم جزیی از تاریخ است، او دانای مطلق نیست و هر مورخی یک زاویه دیدی دارد.

نظریه‌ها مانند چراغ قوه در تاریکی هستند و صرفا بر حسب اینکه نور چراغ قوه به کدام سو افتاده باشد آن نقطه را روشن می‌کند و همچنان نقاط دیگر در تاریکی هستند و در این میان اگر کسی ادعا کرد که به نظریه یا بهتر بگویم وسیله‌ای تمام و کمال دست پیدا و تمام نقاط تاریک را روشن کرده، سخن گزافی است که هیچ پایه و اساس علمی ندارد. هیچ نظریه و هیچ نظریه‌پردازی وجود ندارد که بتواند کل مسائل تاریخ را توضیح دهد.

منبع: روزنامه اعتماد 22 خرداد 98
نظر شما