نوامبر؛ ماه کودتا

به مناسبت ۹ نوامبر، نود و سومین سالگرد کودتای آبجوفروشی

علیرضا عسگری، کارشناس تاریخ جهان
در ماه سرد نوامبر بود که شلیک گلوله ای به سقف یک آبجوفروشی در مونیخ، با شعار " انقلاب ملی آغاز شده است" لرزه بر پیکره رژیمی انداخت که می توان گفت سست بنیادترین حکومت آلمانی تاریخ بود...
پنجشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۵
در ماه سرد نوامبر بود که شلیک گلوله ای به سقف یک آبجوفروشی در مونیخ، با شعار " انقلاب ملی آغاز شده است" لرزه بر پیکره رژیمی انداخت که می توان گفت سست بنیادترین حکومت آلمانی تاریخ بود. در جریان جلسه دولتی ای که در ابجوفروشی بورگربرویکلر در ٨ نوامبر برگزار شد و اعضای بلند پایه حکومت باواریا در آن شرکت داشتند یعنی ، گوستاو فن کار، سرهنگ هانس ریتر فن سیسر و ژنرال اتو فن لوسوف، حزب کارگران ناسیونال سوسیالیست آلمان دست به کودتایی زد که در تاریخ معروف به کودتای آبجوفروشی شد. هیتلر اعلام کرد که انقلاب ملی آغاز شده و حکومت جمهوری در برلین را قبول ندارد و اعضای دولت باواریا باید دست در دست او و حزب نظامیش مانند موسولینی بسوی پایتخت حرکت کرده و رژیم را ساقط کنند. در اینجا باید یادآور شوم که ایالت باواریا از زمان اتحاد آلمان در ١٨٧٠ خودمختاری خود را حفظ کرده بود و پادشاه آن زمان باواریا تنها به شرط حفظ امتیازاتی مانند ارتش خاصه یا ادارات خاصه حاضر به پذیرش ویلهلم اول بعنوان قیصر آلمان شد. فلذا شروع حرکت شورشی علیه دولت برلین با توجه به روحیه خاص جنوبی ها می توانست از باواریا آغاز شود. حامی اصلی و کلیدی این حرکت فیلدمارشال لودندورف از اسطوره های جنگ جهانی اول و از بزرگ ترین نظریه پردازان جنگی آلمان بود. لودندورف در حزب هیتلر کلید بازگشت سلطنت را می دید و گمان می برد آن خم و راست شدن های هیتلر ناشی از اطاعت پذیری اوست و می تواند چنان اهرمی از او کار بکشد. درجریان کودتا ٦٠٠ نفر از اعضای اس آ (شاخه نظامی حزب) سالن آبجوفروشی را اشغال کردند و هیتلر با پاره کردن قرارداد ورسای و مقصر شمردن حکومت خواهان همراهی دولت و مردم در سرنگونی وایماری ها شد. همزمان به اطلاع ارنست روهم فرمانده اس آ رساندند تا ساختمان های کلیدی شهر را تسخیر کند. یک تلاش برای تسخیر پادگان شهر ناکام ماند و صبح روز ٩ نوامبر هیتلر دریافت که اعضای دولت پنهانی با برلین و نیروهای رایشسوهر ارتباط برقرار کرده و کودتای وی را ناکام گذاشته اند. او دستور مارش داد و همراه هرمان گورینگ و شوبنر ریشتر و باقی اعضای اس آ به ادنس پلاتز رسیده و با حدود ١٠٠ سرباز پلیس به فرماندهی ستوان گودین برخورد کردند. احتمالا شلیک را نازی ها شروع کردند. مجموع ١٦ نفر از کودتاگران و ٤ افسر پلیس کشته شدند و با مرگ ریشتر و زخمی شدن هیتلر و گورینگ کودتا پایان یافت.
دو روز بعد هیتلر را در خانه مشاور مطبوعاتیش ، هانفشتانگل یافتند و دستگیر کردند. گورینگ، رودلف هس و هانفشتانگل به اتریش گریختند و مقر حزب توسط پلیس محاصره شد.
محاکمه هیتلر در دادگاه از نقاط عطف زندگی او بود. طوری که خود می گفت این دادگاه به نفع آینده ما تمام شد. قاضی پرونده گئورگ نیسارت طرفدار هیتلر بود و خصوصا از عقاید ملی وی خوشش آمده بود. بجای اینکه محکمه محل پرسش و پاسخ از متهم باشد سالن سخنرانی هیتلر شد. او فرصتی طلایی یافت تا سر تیتر اخبار روز کشور قرار گیرد و صدایش را به گوش همگان برساند. اکنون مردی بود که به جرم این که متولد اتریش است خون آلمانیش زیر سوال میرود، مردی که از روی دلسوزی برای این خون دست به اسلحه برده بود و نادم نبود چرا که حاضر بود در راه میهن جان دهد. دادگاه طولانی وی صحنه کوبیدن حکومت، دفاع از حقوق ملت آلمان، نفی و طرد ورسای و حمله به خائنین آب و خاک بود. در نهایت وی را به ٤ سال زندان محکوم کردند اما سال بعد عفو خورد و آزاد شد.
کودتای ٩ نوامبر از چند جهت در تاریخ آلمان بسیار نقش مهمی داشت: مردی را به صحنه سیاسی کشوری آشوب زده کشاند که سرنوشت دنیا را تغییر داد. هیتلر هوشمندانه سال ١٩٢٣ را برای کودتا برگزید. در این سال ابرتورم معروف تاریخ کشور رخ داد و عملا مارک آلمان را به زباله تبدیل کرد و مردم برای ماه ها به مبادله کالا به کالا روی آوردند. جو جامعه خصوصا باواریا آماده حضور مردی بود با ایده تغییر و بهسازی. همچنین ٣ سال پیش یک نظامی ارتشی بنام کاپ دست به کودتای مشابهی زده بود که به سختی سرکوب شده بود. باواریا از ١٩١٨ شاهد قیام های کمونیستی نیز بود و جو آشفته ای بر آن حکمفرما. نفس شکست کودتا مهم نبود. هیتلر راست می گفت، شکستی در کار نبود، چرا؟ ١. دادگاه کاملا به نفع وی تمام شد و نه تنها ساده ترین حکم مجازات را گرفت بلکه توانست از فن بیان خود در همگانی کردن ایده ها و عقایدش بهره جوید و اتفاقا فن کاهر و دیگران را در دادگاه به خیانت به کشور و مردم محکوم سازد. ٢. او دریافت اطرافیانش آدم هایی بی برنامه و متزلزل اند که نمی دانند چه کنند، حتی فهمید با این حزب نحیف نمی تواند به آرمانش که ساختن دولت آلمانی برای ملت آلمانی است، جامه عمل بپوشاند. نیاز به سالها تمرین و برنامه ریزی و پختگی بود. ٣. این کودتا تزلزل جامعه وایماری و مشکلاتش را برجسته کرد. اقتصاد فروپاشیده، بیکاری، فقر مفرط، سطح پایین سلامت عمومی و بهداشت، چند دستگی افراد در برخورد با جمهوری و حمایت بزرگان ارتش از حرکت های ملی و اراده جویانه، همه و همه در نزد افکار عمومی برجسته تر شد و اگر حمایت های بعدی آمریکا نبود، بحران سیاسی ١٩٣٠ زودتر ازین ها رخ می داد. کودتای ١٩٢٣ نشان داد که نظام جمهوری وایمار آن قدر متزلزل است که اعضای دولت ایالتی به ناچار با کودتاچی همراه می شوند و دولت مرکزی عملا در ایجاد هرگونه واکنشی فلج است. این همان نظامی بود که از دهان فیلیپ شایدمان بیرون آمد ( آرتور روزنبرگ در کتاب تاریخ جمهوری وایمار می گوید در نوامبر ١٩١٨، از بالکن کاخ صدارت عظمی، فیلیپ شایدمان از روسای حزب سوسیالیست بیرون آمد و فریاد جمهوری سرداد. این گونه جمهوری آلمان متولد شد) و تا مرگش در ژانویه ١٩٣٣، مورد قبول اکثریت جامعه نبود. نظامیان استقلال خود را حفظ کرده بودند و هر کودتایی را که سرکوب می کردند به اقتدرشان به عنوان تنها پایه ثبات جامعه افزوده می شد. چپ ها تا روز آخر در حالت مخالفت خود ایستادند و خیابان های آلمان تا سال ١٩٣٤ شاهد درگیری های روزانه بین چپ ها و راستی ها بود. احزاب و گروهک های نظامی دست راست که یا مانند هیتلر در پی پی افکندن نظمی نو بودند و یا مانند کلاهخود آهنی ها تکرار شعارهای قیصری می کردند، مانند تافته ای جدا بافته در جامعه زیست می کردند و منتظر فرصت برای سرنگونی جمهوری بودند. طبقات ثروتمند و به قولی الیت جامعه و بازماندگان بورژوازی قیصر، به حمایت از دست راستی ها برای مقابله با ضعف های سیستم اقتصادی جمهوری و نیز هراس از قیام چپ کارگری می پرداختند و اگر پول صنایع و ثروتمندان جامعه نبود حزب هیتلر هرگز پا نمی گرفت. این وسط مردم عادی بودند که تا ١٩٢٥ در کودتا و جنگ داخلی و فقر دست و پا می زدند و تنها با آمدن اشترسمان بعنوان وزیر خارجه و حمایت آمریکا اوضاع رو به بهبودی رفت طوری که ٤ سال میان ١٩٢٥ تا ١٩٢٩ را عصر طلایی وایمار می نامند. اما این بهبودی موقتی بود و با بحران اقتصاد جهانی و سقوط بورس آمریکا، آلمان در محاق ترس و تردید فرو رفت. هیتلر دوباره به همت بحران مالی حزب جانداری پیدا کرد که در انتحابات مجلس ششم ببعد اکثریت نسبی آرا را کسب کرد و در نهایت با فشار بر رئیس جمهور هیندنبورگ و همکاری با صدراعظم پیشین فن پاپن توانست فن شلایخر را کنار زند و خود صدارت عظمی را برعهده گیرد. او در سال ١٩٣٠ گفت که بحران مالی حزب را نجات داد. در واقع هیتلر مرد بحران ها بود و بحران ها زاینده نازی ها. کودتای ١٩٢٣ مهم و نقطه عطف است زیرا به هیتلر نشان داد چگونه مشروع جمهوری را از درون ساقط کند. بعد از آن تمام تلاش حزب به مبارزات انتخاباتی گذشت تا ضعف سیستم دموکراتیک آلمان را نشان دهد: دیکتاتور از طریق انتخابات مجلس را بدست می گیرد و سال بعد با مرگ هیندنبورگ، دموکراسی را لغو می کند. آیا این همان ضعف نظام رای گیری آمریکا نیز نیست که با تبلیغات و هوچی گری های چندماهه و استفاده از سخیف ترین ابزار، تلاش در انتخاب شدن دارند و این میان بحث لیاقت و توانمندی کنار می رود و هرکس میلیاردر و عوام فریب باشد مانند ترامپ یا حمایت حزب را داشته باشد مانند کلینتون می تواند سکان ابرقدرتی را بدست گیرد. حقیقت این است، در آلمان پس از جنگ، دموکراسی مفهومی بود مختص به روشنفکران و تحصیلکردگان و نه امر مقبول همگانی. در بحران ها، مردم پشت کردند به رژیم برلین و رای به دیکتاتوری دادند. کودتای ١٩٢٣ از این نظر در تاریخ
دموکراسی نیز نقطه عطف است. در این سال وایمار و برلین حیثیت خود را از دست دادند که سرجوخه ای اتریشی با میلیشیای نظامیش به قصد ساقط کردن رژیم به راه می افتد و حتی حمایت فیلدمارشال اسطوره ای جامعه را پشت سر دارد.
برای مطالعه بیشتر به زبان فارسی:
هندریک تس، دموکراسی بدون دموکرات ها، نشر ثالث
یوآخیم فست، هیتلر، نشر زاوش
جان تولند، آدولف هیتلر، نشر اساطیر
آرتور روزنبرگ، تاریخ جمهوری وایمار، نشر طرح نو
ویلیام شایرر، ظهور و سقوط رایش سوم، نشر آمه
پیتر سولینگ، تاریخ آلمان، نشر آمه
دیک گیری، هیتلر و نازیسم، نشر خجسته
هانا آرنت، توتالیتاریسم، نشر ثالث
منبع: اختصاصی مورخان
نظر شما