حکایت ما، حکایت صیاد نابینا

متن هایی که نمی شناسیم و نخواهیم شناخت!

علیرضا عسگری، کارشناس تاریخ جهان
در حال گفت و گو یا بهتر بگویم درد دل با یکی از فرهیخته ترین دوستانم بود که صحبت از جهل ما نسبت به متون اساسی شد......
چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵
در حال گفت و گو یا بهتر بگویم درد دل با یکی از فرهیخته ترین دوستانم بود که صحبت از جهل ما نسبت به متون اساسی شد! حقیقت امر؛ انفعال " شناختی" نسبت به آنچه می شناسیم خود گواهی بر منجلاب " شناخت" است. هر روزی که از کنار کتاب فروشی های روبروی دانشگاهم، دانشگاه مادر کشور، عبور کردم با خیل جدیدی از ترجمه هایی روبرو شدم که همانند صیدی لاغر به کمین تور اتفاق صیادی نابینا افتاده بودند. ما سخن می رانیم و بس نیک و بس سخت از اندیشه فلسفی غرب، از جامعه غرب از اقتصاد و سیاستش اما همانند طفلی هستیم که تازه سازی بدست گرفته، تنها سر و صدایی ناموزون و بس. چقدر در راه فهم و شناخت و ترجمه اصولی متون بنیادین کوشیده ایم؟ تا چه اندازه مارتین لوتری را می شناسیم که برایمان نماد مبارزه با جهل و ظلم کلیسا بوده است. از ژان بدن چه می دانیم؟ آیا از دکترین فاشیسم موسولینی خبری داریم یا کار جدید علمی راجعش انجام داده ایم ( راقم در حال ترجمه و تحقیق این متن مهم است).
آیا نبرد من را می خوانیم بی آنکه از ضمیمه اش مطلع باشیم ( سالها پیش مرحوم سمسار آن را ترجمه و در انتهای جلد دوم کتاب ژاک بنوا مشن به چاپ رساند) چند ترجمه انتقادیِ علمی از خطابه هایی به ملت آلمان فیشته انجام شده است؟ چرا دوباره به سراغ منتسکیو و روسو و ولتر و تامس جفرسن و تام پین و ابراهام لینکلن و رانکه و کروچه نمی رویم؟ تنها بسنده کرده ایم به ترجمه های ضعیف از کتاب های بازاری خوراک روشنفکری کافه ای! معدود کار جدی علمی در حوزه معرفی یا ترجمه متون بنیادین انجام می دهیم! آن وقت چگونه با این فقر شناختی و بدتر از همه زبان نادانی ( لاتین و یونانی و عبری پیشکش) می توان سخن از غرب شناسی زد؟ تا چه زمان تار دل باید در گوشه دیلمان بر حال علوم انسانی بگرید زمانی که نه آن کتاب های کتابفروشی ها دردی دوا کرده اند نه آن دانشگاه روبرویش فعالیتی دارد. آیا زمان آن نرسیده دست در دست هم اهل علم با کنار گذاردن اختلافات سلیقه ای جنبش جدیدی در شناخت جدی غرب آغاز کنند؟ آیا زمان تولد نهضت ترجمه به خامه متخصصان فرا نرسیده؟ آثار کهن و بنیادین در تالار اقبال لاهوری و ابوریحان کتابخانه مرکزی یا اقبال دانشکده ادبیات خاک می خورند و آن کس که دانشجو می نامندش سرش به گرفتن مدرک و تلگرامش گرم است! گویی دود چراغ خوردن را تنها باید در کتاب دهخدا یافت! من دیده ام افراد جدی و با دغدغه را ولی نبود بستر مناسب سبب شده استعدادها نیز مایوس شوند!
سخن کوتاه کنم اگر همین مسیر را ادامه دهیم صیادی نابینا خواهیم ماند که هر صیدی به تورش خورد را می گیرد و خرسند می گردد! شناخت متون اساسی گام اول در شناخت غرب و هر مساله دیگری است!
منبع: اختصاصی مورخان
نظر شما