مشروعیت قدرت در دوره میانه تاریخ ایران

نظریاتی از جنس اندیشه، تعاملی از سر اجبار

زینب عیوضی، دانشجوی دکتری تاریخ
با پیدایش «نهاد سلطنت» در کنار «نهاد خلافت» در جهان اسلام، نظریه پردازان حکومت همچون ماوردی در کتاب «الاحکام السلطانیه» و محمد غزالی در «نصیحه الملوک» تلاش کردند، تا با طرح یک سلسله نظریات، دو نهاد خلافت و سلطنت را در تعاملی دو طرفه و سازگار قرار دهند...

سه‌شنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۵
با پیدایش «نهاد سلطنت» در کنار «نهاد خلافت» در جهان اسلام، نظریه پردازان حکومت همچون ماوردی در کتاب «الاحکام السلطانیه» و محمد غزالی در «نصیحه الملوک» تلاش کردند، تا با طرح یک سلسله نظریات، دو نهاد خلافت و سلطنت را در تعاملی دو طرفه و سازگار قرار دهند. این خواسته اندیشه‌ورزان، تا اندازه‌ای در عالم واقع محقق شد. بنیان این نظریات بر این پایه استوار بود که پس از ظهور امرا و شکل گیری سلطنت در متن خلافت عباسیان، قدرت و حکومت در دنیای اسلام دارای ساختی دو وجهی گردیده بود؛ در یک طرف قدرت معنوی خلیفه و در سوی دیگر، قدرت دنیوی سلطان قرار داشت. در سال هایی که خلافت عباسی روند نزولی قدرت را تجربه می‌کرد، در گوشه و کنار این خلافت وسیع امرای محلی تحت عنوان «سلطان» به قدرت دست یافتند. سلاطین یا با انتصاب از سوی خلیفه( امارت استکفا) و یا با قدرت شمشیر(امارت استیلا)، اداره یک یا چند ناحیه را در دست می‌گرفتند. اصل و اساس تفویض یا کسب قدرت در هر دو مدل مذکور، بر «قدرت زور و شمشیر» استوار بوده است. در این شکل از کسب و اعمال قدرت، سلاطین امنیت مردم و جامعه اسلامی را تأمین می کردند؛ و خلیفه به عنوان نهاد حکومت اسلامی به قدرت های کسب شده از سوی این امرا مشروعیت اعطا می‌نمود.
سلجوقیان به عنوان نهاد سلطنت و بارزترین نمونه این نوع کسب و اعمال قدرت در جهان اسلام شناحته می‌شوند. سلجوقیان از همان اولین روزهای دست یابی به قدرت، در صدد کسب مشروعیت برآمدند، و همچون دیگر سلاطین، این مشروعیت را از نهاد خلافت کسب نمودند. سلجوقیان در باب کسب مشروعیت قدرت با دودسته از نظریات روبه رو شدند، نظریات اهل سنت، و نظریه ایرانشهری خواجه نظام الملک طوسی.
در جهان اسلام بحث در باب حکومت از همان دهه‌های نخستین آغاز شده بود؛ و در سده‌های بعدی تلاش‌های عظیمی در راستای مدون ساختن این مسئله صورت گرفت. ابوالحسن ماوردی، بارزترین چهره نظریه پردازی اهل سنت در تبیین و توجیه خلافت عباسی است. او در قرن پنجم هجری کتاب احکام السلطانیه را تالیف کرده است؛ و مطابق شرایط واقعی روز در صدد بر می‌آید، رابطه خلیفه _ سلطان را با حفظ جایگاه خلیفه تبیین نماید. از دیدگاه ماوردی، خلیفه به عنوان قطب قدرت در جهان اسلام، قدرت را به سلاطین مسلمان تفویض می‌کند. ماوردی از اندیشمندان حامی خلافت است؛ ولی با توجه به شرایط موجود در آن روز جهان اسلام مجبور است تا قدرت سلاطین را هم به رسمیت بشناسد.
غزالی نیز از منظر اندیشه سیاسی، همانند ماوردی مجبور است که واقعیت دنیای اسلام را بپذیرد. غزالی در دوره‌ای زندگی می‌زیسته است که سلجوقیان توانسته بودند قدرت واقعی را در جهان اسلام به دست بگیرند. پس غزالی به عنوان نظریه پرداز حکومت اسلامی باید تعادلی را بین دو نهاد خلافت و سلطنت به وجود بیاورد. غزالی برای حل بحران رابطه خلفا و سلاطین، رابطه جدیدی را تدوین کرده است. از نظر غزالی درست است که سلجوقیان با زور شمشیر قدرت نظامی و سیاسی را به دست گرفته‌اند، اما قدرت سلجوقیان به خودی خود قدرتی مشروع نیست؛ و آن ها لاجرم می‌بایست برای کسب مشروعیت به نهاد خلافت و خلیفه روی بیاورند. پس غزالی کوشید تا جایگاه خلیفه را، به عنوان منبع مشروعیت بخشی به قدرت کسب شده از سوی سلاطین، همچنان رفیع نگاه دارد.
نظریه دیگری که در عصر سلجوقیان طرح شده، نظریه خواجه نظام الملک طوسی است. خواجه نظام الملک، نظریه خود را در کتاب «سیاست نامه یا سیرالملوک» مطرح کرده و بعضی از نویسندگان معاصر، از آن تحت عنوان «اندیشه ایرانشهری» یاد می‌کنند. کتاب سیاست نامه خواجه در زمره اندرزنامه ها قرار دارد. خواجه از نظر اندیشه سیاسی پیرو اندیشه ایران باستان بوده است؛ اندیشه‌هایی که به طور مشخص پس از قدرت یابی اردشیر بابکان در عرصه سیاسی ایران مجال ظهور و بروز یافت. چنان که خواجه در آغاز سیاست نامه آورده است: « ایزد تعالی در همه عصر و روزگاری یکی را از میان خلق برگزید و او را به هنرهای پادشاهانه و ستوده آراسته گرداند». همانگونه که مشخص است، او اصالت را به پادشاه برگزیده خداوند داده و نه لزوما به خلیفه. پادشاه منظور نظر خواجه نظام الملک، نه مشروعیت قدرت خود را از خلیفه کسب می‌کند و نه نیازی به توجهات خاص وی دارد. از این‌رو لازم است برای مشروع ساختن قدرت پادشاه مد نظر خود، اندیشه‌ای دیگر ارائه دهد، خواجه با اثر پذیری از نظریه پادشاهی ایران باستان یعنی شاه حامل فره ایزدی، مشروعیت و قدرت پادشاه را ناشی از تأییدات الهی دانسته است.
با بررسی منابع به منظور پی بردن به واقعیتی که درباره مشروعیت قدرت سلجوقیان اتفاق افتاد، می‌توان به این نتیجه رسید که سلجوقیان در اوج قدرت و توانایی سیاسی و نظامی هم نیازمند تأیید خلیفه عباسی بودند تا قدرتی که با زور شمشیر کسب کرده بودند، مشروعیت بخشند. هرچند ممکن است سلطان سلجوقی به حدی قدرتمند بوده باشد که بتواند خلیفه عباسی را مجبور به مشروعیت و رسمیت بخشیدن به قدرت خود کند.
با این‌حال قدرت در دوره میانه مانند دو روی یک سکه بوده است: قدرت دنیوی سلطان و قدرت معنوی خلیفه عباسی. قدرت دنیوی سلطان، که سلجوقیان در بالاترین درجه به آن دست یافتند، بدون کسب مشروعیت از قدرت معنوی عباسیان، دارای آن چنان ارزشی نبوده تا سلطان را از خلیفه بی نیاز سازد. در این میان نکته واضح آن است که در این زمان، خلیفه قدرت نظامی و سیاسی قابل توجهی نداشته است. در همین دوران است که خلیفه تبدیل به ملعبه آل بویه و سلجوقیان شده است. و همین واقعیت است که ذهن پژوهشگر را به خود معطوف می‌دارد: اگر سلجوقیان قدرت واقعی را در دست داشتند و خلیفه از این قدرت بی‌بهره بوده است، پس چه شده که این سلاطین در اوج قدرت، برای کسب مشروعیت به بغداد روی می‌آورند؟ پاسخ به این پرسش در بررسی نظریات خلافت نهفته است. مبنایی که در این نظریات طرح شد سبب گردید تا طی سده‌های متوالی موقعیت خلیفه در جهان اسلام تثبیت گردد و خلیفه علاوه بر اینکه به عنوان«خلیفه الله» از مبنایی الهی برای خلافت برخوردار بود، بلکه مرجع تولید کننده مشروعیت برای قدرت دنیایی سلاطین نیز بود.
سلجوقیان، هر دو عامل برای تبدیل شدن به یک حکومت کاملا مستقل از خلافت را دارا بودند، ولی این اتفاق در عالم واقع رخ نداد. منظور از حکومت کاملا مستقل این است که برای کسب مشروعیت خود، نیازمند خلیفه عباسی نباشد. سلجوقیان قدرت کافی را داشتند؛ یعنی از نظر نظامی با امپراتوری روم شرقی، قدرت برتر جهان آن روز مغرب زمین، برابر بودند؛ و نیز خواجه نظام الملک برای آنان پایه‌های یک حکومت متکی بر دیوان سالاری ایرانی را پی‌ریزی کرده بود.
شاهی که خواجه برای سلاطین سلجوقی تصویر کرده بود، شهریاری است دارای اصالت‌های ویژه که پادشاهی او مبنای الهی و آسمانی دارد، نه سلطانی که برای کسب مشروعیت متوسل به درگاه بغداد باشد؛ شاه مورد نظر خواجه پادشاهی حامل فره ایزدی است.
ولی همان طور که گذشت، درباره سلجوقیان اتفاق دیگری رخ داد وتنها از طریق گرفتن منشور از خلیفه است که قدرت آنان قدرتی مشروع شناخته می‌شود. سلجوقیان می‌توانستند از دو مبنا و نظریه برای توجیه مشروعیت خود استفاده کنند، نظریات غزالی و ماوردی یا نظریه خواجه نظام الملک. ولی در عمل سلجوقیان مبنای مشروعیت خود را بر پایه نظریه‌های خلافت اهل تسنن پایه‌گذاری کردند. آیا برای سلجوقیان بهتر آن نبود که از نظریه خواجه پیروی کنند تا مجبور نباشند برای کسب مشروعیت قدرت سیاسی‌شان، در برابر خلفای عباسی تمکین کنند؟
سلجوقیان مجبور بودند به نظریات اهل تسنن در باب خلافت روی بیاوردند، چون نظام خلافت اسلامی به وسیله کسانی چون ماوردی به قدری تثبیت شده بود، که هیچ قدرتی در دنیای اسلام یارای مقابله با آن را نبود. و دیگر اینکه، سلجوقیان از اقوام صحراگرد و ترک نژاد آسیای میانه بودند،گ که با مهاجرت به داخل فلات ایران توانسته بودند صاحب قدرتی چنین عظیم شوند. و چنانکه واضح است، ساخت قدرت و نظام اداری و دیوان سالاری ایران باستان، به ویژه امپراتوری ساسانیان، با حکومت صحراگردان از پایه و اساس متفاوت است.
منبع: اختصاصی مورخان
نظر شما