خزیدن به زیرِ تیغِ نوشتن

نقدی بر سطحی‌نگری در تاریخ‌نگاریِ هنر

پوریا محمودی اصل همدانی، دانشجوی ارشد مطالعات معماری
نوشته‌هایی هستند که «خاطره‌»اند. نوشته‌های خاطره‌وار آن دست نوشته‌هایی‌اند که پیغامشان چیزی نیست جز شرحِ تجربه‌ای «شخصی» که بر نویسنده گذشته است. به لطفِ جهانِ نوین، به لطفِ این دم‌ودستگاهِ مدرنِ تلگرام و... هرکس برای خود محفل انسی دارد و گاه دل‌نوشته و گاه نوشته‌ای به زعم خود «علمی» می‌نویسد...

یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۶
نوشته‌هایی هستند که «خاطره‌»اند. نوشته‌های خاطره‌وار آن دست نوشته‌هایی‌اند که پیغامشان چیزی نیست جز شرحِ تجربه‌ای «شخصی» که بر نویسنده گذشته است. به لطفِ جهانِ نوین، به لطفِ این دم‌ودستگاهِ مدرنِ تلگرام و... هرکس برای خود محفل انسی دارد و گاه دل‌نوشته و گاه نوشته‌ای به زعم خود «علمی» می‌نویسد. برخی نیز جمعی می‌سازند و به زعم خودشان دربارۀ تاریخِ هنر می‌نویسند. اصولاً باید بگوییم تاریخ‌نگاری می‌کنند. اما کدام تاریخ‌نگاری؟ تاریخ‌نگاری‌ای که بی‌بروبرگرد همان است که گفتم: «نوشته‌هایی که چیزی جز تجربه‌ی شخصیِ نویسنده ندارند.» تاریخ‌نگاری‌هایی که بی‌اعتنا به مبانیِ تاریخ‌نگاری، روش‌شناسیِ تاریخ و دیگر مباحث نظریِ تاریخ نوشته می‌شوند. نویسندۀ این دست نوشته‌ها در خیالِ خود سوالی برمی‌گزیند و به خیالِ خود پاسخی بدان می‌دهد. نوشتۀ این نویسنده‌ها پر است از فرض. فرضیه‌هایی «بی‌بنیاد» که تنها به ذهن نویسنده می‌آیند. بدونِ روشِ و رویکردی فلسفی و تهی از هرگونه تاملی بنیادین. این دست نوشته‌های به اصطلاح «تاریخ‌نگارانه» را به دو دستۀ تحلیلی و توصیفی تقسیم می‌کنم:
آن زمان که نوشته را می‌خوانید، از سیاق نوشتارِ نویسنده بر می‌آید که نوشته‌ای تحلیلی است. چراکه اگر نویسنده‌ای سوالی بر می‌گزیند و درصدد پاسخ به آن برمی‌خیزد، ناگزیر است که تحلیل کند، تبیین کند و نتیجه‌ای بگیرد. وقتی تحلیل می‌کنند اگر از آنان بپرسیم فرض‌هایشان از کجا می‌آید چه دارند بگویند؟ آیا از روشی بهره می‌برند؟ روش چیست؟ همان است که ارنست گامبریج در اولین جمله از مقدمۀ تاریخِ هنرش می‌گوید:«در واقع چیزی به عنوان هنر وجود ندارد، فقط هنرمندان وجود دارند». گامبریج در ابتدای کتابش حکمِ روش را می‌دهد. می‌گوید که در طولِ کتاب قرار است تنها هنرمند را ببیند. با چیزی به نامِ مطلقِ هنر کاری ندارد. روش چیست؟ آن است که در مقدمۀ تاریخ هنر جنسن آمده است. یعنی نگاهی ساختاری اجتماعی به هنر. تاریخِ هنر در قالبِ بافت و فضای اجتماعی تحلیل می‌شود. اما نوشته‌های تحلیلی‌ای که یادشان کردم چه؟ هیچ. بی‌سروته، از هر دری سخنی. هر آنچه در لحظه به یادش آمد، نوشته است.
برخی از نوشته‌های تحلیلی دست شسته‌اند. این‌ها تحلیل نمی‌کنند، بلکه فقط «توصیف» می‌کنند. توصیف‌هایشان همچو همان تحلیل‌ها «خواندنی» است؛ اما همان‌طور که گفتم هیچ ارزشِ محتوایی‌ای ندارد. این‌ها در پوششی زینتی از واژگانِ خوش آب و رنگ به توصیف می‌پردازند. برای مثال آنچه در یک روزِ پاییزی در طی مسافتی در شهر تهران بر آن‌ها گذشته می‌گویند. آنچه را دیده‌اند می‌نویسند؛ یا روزی در محل کارشان، خانه‌شان، خوابگاه‌شان یا در خلالِ تحقیق‌شان اتفاقی افتاده، قلم می‌گیرند همان خاطره را می‌نویسند. اگر از آن‌ها بپرسم سپاس از نوشتارتان، فایدۀ نوشتارتان جز برای خودتان چیست، چه دارند بگویند؟ بگذارید به سیاقِ خیال‌پردازیِ این جماعت من هم خیال‌پردازی کنم و نزد خود بدین سوال چنین پاسخ دهم: من فکر می‌کنم اینان روزی، شبی، عصری، سحرگاهی، در حالی خوش‌اند، شروع می‌کنند می‌نویسند. آنگاه نوشتارشان را چاپ می‌کنند یا در همین فضای مجازی منتشر می‌کنند تا همه بخوانند.
این وضعیتِ نوشتاری در میانِ تاریخ‌نگارانِ هنر دوصد چندان است. دستِ‌کم بدین دلیل که من در میانِ این جماعت نفس می‌کشم و می‌بینم که چنین است. مثال‌های این گونه نوشته‌ها را در همین کانال‌های تلگرامی که دردِ تاریخ‌نگاری دارند و در حوزه‌ای تاریخ «می‌نگارند» می‌توانید ببینید. این خیالِ خامِ نوشته‌هایی که محتوایشان به سببِ ناتوانی نویسنده از تحلیلِ درست و بی‌خبری او از مبانی نظری سرچشمه می‌گیرند، تنها مشکلِ نوشتارِ دانشجویان نیست. نگاهی به کتاب‌ها کنید. آن‌ها که «داستانی» بیش نیستند.
مدتی‌ست می‌خواهم نقدی تند و درست‌درمان علیه این دست نوشته‌ها بنویسم. استدلال کنم و از ضرورتِ مباحث نظریِ تاریخ‌نگاری بگویم؛ اما سخنی یافته‌ام بهتر از هر آنچه خودم تلاش کرده ام در این مدت بنویسم. نوشته‌ای از «حسین‌علی نوذری» در مقدمۀ کتابِ «فلسفۀ تاریخ، روش‌شناسی و تاریخ‌نگاری». نوذری در این کتاب چندین مقاله از مشاهیرِ نویسندگانِ این حوزه‌ها ترجمه کرده‌است. علت انتخابم روشن است. کارِ ما تاریخ‌نگاری‌ست، به‌طورِ خاص تاریخ‌نگاریِ هنر و معماری که ناگزیر به تاریخ‌نگاریِ فرهنگ هم کشیده می‌شود. تاریخ‌نگاریِ اجتماع، تاریخ‌نگاریِ اشخاصِ فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و ... . مقدمه‌ای که نوذری بر این کتاب نوشته است، خواندنی، آموزنده و به آنچه من در این نوشته گفته‌ام مربوط است. مقدمه‌ای که تاریخ‌نگارانِ «لفّاظ» را نقد می‌کند. آنان‌که نوشته‌اند و نوشته‌اند و نوشته‌اند، بی‌مهابا، دلیرانه. و اوجِ توانایی‌شان این بوده که ذهنِ مردمان را از نوشته‌های «شخصی»شان پُر کنند و وقتِ آنان را «به‌گزاف» بگیرند.
نوذری در بخش اولِ مقدمه اشاره‌ای می‌کند به ضرورتِ طرح مباحث نظری در حوزۀ فلسفۀ تاریخ و رو‌ش‌شناسیِ تاریخ‌نگاری و شناختِ مکاتبِ تاریخ‌نگاری. در بخش دوم نوشته آنان را که من در این نوشتار شرحی از آنان به‌دست دادم، نقد می‌کند. هر چند تنها قسمت‌هایی از مقدمه را آورده‌ام که گزنده است و شمشیر بر نادانان برکشیده است؛ اما محتوای سخنِ نوذری تغییری نکرده است. هر آنکه محقق بود، خود برود و بخواند. قسمت‌هایی از این بخشِ انتقادی را در ادامه می‌آورم:
«اما در سمت دیگر یعنی در بخش اعظم تاریخ‌نگاری این کشور با شق متفاوت و مغایری روبرو هستیم: نویسندگانی که فاقدِ هر دو زمینۀ فوق هستند، یعنی نه مورخ و تاریخنگار علمی و آکادمیک به حساب می‌آیند، و نه از حوزه‌های نظری و مباحثِ تئوریک سایر رشته‌های همبسته با تایخ یعنی علوم‌سیاسی، جامعه‌شناسی، اقتصاد، آمار، فلسفه، روش‌شناسی، مطالعات فرهنگی و نظری فرهنگی، ادبیات (نقد ادبی، نظریۀ ادبی، زبان‌شناسی) و ... اطلاع و آگاهی دارند. اینان به تعبیر پروفسور گدیس «مورخان تجربی» هستند، و یا در وجه تحقیرآمیزترِ آن به تعبیر پروفسور اتینکسون «مورخان چسب و قیچی» هستند. آثار حجیم و تولید انبوهِ آنان (برخی از این تاریخ‌سازان و نویسندگان ژورنالیست مدعی‌اند اگر امکانات بهینه و لازم را در اختیار داشته باشند هر ماه یک کتاب خواهند ساخت، کتاب‌سازی) نه واجد مایه‌های علمی و دانش نظری و راهکارهای روش‌شناسی است، و نه از ابتدایی‌ترین مفاهیم و سازوکارهای موجود در حوزه‌های پویا و در حالِ گسترشی چون فلسفۀ تاریخ، روش‌شناسی تاریخی و نحله‌های متنوع تاریخ‌نگاری در آن‌ها خبری است.
با توجه به این ضعف‌هاست که این دسته از تاریخ‌سازان برای جبران کاستیهای روش‌شناختی و فقدان منابع، عدم استفاده از اسناد و مدارک تاریخی و علمی و رفع نقیصۀ اعتبارشناختی و لاپوشانیِ فقد تئوریک و فقر فلسفی و علمی سعی می‌کنند مطالب و موضوعات خود را در قالب داستان‌سرایی، وقایع‌نگاری، شرح و بسط دقیق جزئیات حوادث و رخدادها و در قالب زبان و تعابیر شیرین و عامه‌پسند، همراه با چاشنی‌های عکس‌ها و تصاویر آنچنانی ارائه دهند و بدین ترتیب نقایص و کاستی‌های مذکور را برطرف سازند.
نویسندگان این قبیل آثار سعی می‌کنند از مطالب افواهی، اقوال، شنیده‌ها، شایعات کوچه و بازار، خواندنی‌‌های سرگرم‌کننده و بعضاً خواب‌آور، مطالب ژورنالیستی و جنجال‌برانگیز و نظایر آنها، در مدتی کوتاه آثاری حجیم و چندجلدی با تصاویر بازارپسند عرضه نمایند. و غالبا نیز در این راه بسیار موفق و خوش‌اقبال هم هستند (تاکور شود هر آن‌که نتواند دید!) از سوی دیگر برای جلب مشتری و افزایش تیراژ کتاب و رساندن آن به چاپ‌های متعدد چنان با آب و تاب به شرح دقیق جزئیات و وقایع اتفاقیه می‌پردازند که گویی خود فی‌المثل در اتاق خواب فلان شاهزاده خانم، یا قصر فلان حاکم یا دربار فلان پادشاه ندیمِ مخصوص و جلیسِ مانوس بوده‌اند!
البته آثار این قبیل نویسندگان کتاب‌ساز گرچه ممکن است به دلیل شیوایی نثر، ساده‌بودن و ایجاد بسترهای رویایی آرمان‌گونه، و کشاندن خوانندگان به عوالم آنچنانی و یا فضاسازیهای رمانتیک و یادآوری نوستالژی‌گونۀ گذشته‌های به زعم آنان شکوهمند و طلایی و بهشت‌های گمشده و ... در بخشی از خوانندگان ذوق و شوق کتاب‌خوانی ایجاد نمایند، لیکن کمترین انگیزه‌ای در آنان برای تحلیل و تعلیل حوادث و وقایع، یا کمترین زمینه‌ای برای برانگیختن ذوق و شوق تامل و تفکر در آنان ایجاد نمی‌کنند.»(۱)
من گفته‌هایم را گفتم و برای تایید سخنانم از نوذری و مقدمه‌اش شاهدی آوردم. درست است که نقدی مستدل نیست؛ اما من سعی کرده‌ام سرنخی به‌دست دهم تا هر آنکه خود خواهان بود جست‌وجو کند. دلیلی نیست که تاکید کنم چنان‌که گفتم، نقدِ من بر فقدانِ حضورِ مباحث نظری در میان «ما» است. «ما» که می‌گویم به سادگی هر چه تمام‌تر یعنی همین متخصصانِ تاریخ‌نگاریِ هنر و معماریِ ایران، از نوشته‌های ژورنالیستی و تلگرامیِ این حوزه بگیرید تا کتاب‌های نوشته‌شده به دستِ «بزرگانِ» این عرصه. از سویی دلیلی نمی‌بینم که مصادیقِ کتب و نوشته‌های اینچنینی را ذکر کنم. چراکه آن مفاهیمی که من در نوشته‌ام هم از زبان خودم و هم از زبان نوذری نوشته‌ام، آنچنان در نوشتارهای برخی عیان است که آن «مطالب افواهی»، «شایعات کوچه‌وبازار»، «داستان‌سرایی»‌ها و ... بر تاجِ نوشته‌هایشان خودنمایی می‌کنند. من فکر می‌کنم اینان به زیر تیغِ تیزِ «نوشتن» خواهند مرد. اگر می‌خواهند نمیرند؛ نوشته‌هایی که «شخصی‌»اند و ارزشی جز اتلاف وقت دیگران ندارند را منتشر نکنند. بگذارند در گنجه‌های خانه‌شان.
نقدِ من نقدی‌ست کلی. نقدی که به زیرِ تیغِ نوشتن خزیده، تا آنان‌که تیغِ نوشتن آن‌ها را کشته است، به‌در کند. به‌گمانم برخی را تیغِ تیزِ «نوشتن» کشته است. آنقدر تیز بوده که تا قلم به دست برده‌اند «مرده‌اند». نوشتن در تاریخ‌نگاری به زعمِ من آنچنان خطیر است که خطر مرگ علمی نویسنده را دوچندان می‌کند. آنان‌که می‌نویسد و از فقدان مبانی نظری رنج می‌برند، بدون شک به زیرِ تیغ نوشتن می‌میرند. آنان‌که نوشته‌اند تا بنویسند (نوشتن برای نوشتن همچون هنر برای هنر) یا آنان‌که نوشته‌اند تا کتاب‌سازی کنند، به گمانم زیر تیغ مرده‌اند. من نقد کرده و نوشته‌ام تا جنازه‌های اینان را از زیرِ تیغ جمع کنم. زیرِ تیغِ نوشتن رفتن، بدونِ ‌سپرِ مبانیِ نظری، مرگ را دیر یا زود، فرا می‌رساند.
۱- نوذری، حسینعلی، فلسفۀ تاریخ، روش‌شناسی و تاریخ‌نگاری، طرح نو، ۱۳۹۲
منبع: اختصاصی مورخان
نظر شما